میگویند اینجا سرزمین زمینهای قطعهقطعه شده است و تا چند وقت بعد اسمی هم از آن نخواهد ماند، اما این روزها هنوز اسمش ماسال است.
خرید و فروش زمین در گیلان و مازندران شاید بهنظرتان پدیدهای عادی باشد و شما با خودتان بگویید، خب که چی؟ یکی دوست دارد زمینهایش را بفروشد و دیگری هم با میل خودش خریدار است. اصلاً اشکال ماجرا کجاست؟ من اینجا برایتان از مشاهدات میدانیام خواهم گفت تا خودتان قضاوت کنید که با تکه تکه شدن زمینهای یک شهر چه اتفاقی میافتد و در چند سال آینده شمال ایران با چه مسائلی روبهرو خواهد بود. وقتی در استان گیلان درباره خرید و فروش بیرویه زمین پرسیدم تقریباً همه کارشناسان و فعالان محلی و اجتماعی گفتند باید به ماسال بروی. زمین محلیها در روستاهای مختلف فروخته شده و اگر یک محلی تصمیم بگیرد برای خودش زمینی بخرد، آنقدر گران شده که تقریباً از عهدهاش برنمیآید.
در یک ظهر تابستانی داغ به ماسال در غرب گیلان میرسم. شهری که نامش یعنی کوهوار یا شهری کنار کوه. همان طور که برایم گفتهاند در میدان مرکزی ماسال و جادههای اطرافش آنچه بیش از همه جلب توجه میکند، بنگاههای متعدد معاملات ملکی است. تا جایی که بعداً میفهمم بیش از 200 بنگاه معاملات ملکی در این شهر فعالند، آن هم در شهری که فقط 50 هزار نفر جمعیت دارد. به سمت جاده ییلاقات میروم همان جا که اگر تا انتهایش بروی به ییلاقات زیبای منطقه ماسال میرسی. همان جایی که به آلونکهای چوبی و زیبای مسحور کنندهاش معروف است و در این سالها زیاد نامش را شنیدهاید. بگذارید داستان آن را زمان دیگری برایتان بگویم. در جاده ییلاقات هم تقریباً قدم به قدم میتوانی بنگاه معاملات ملکی ببینی.
صاحب یکی ازبنگاههای معاملات ملکی که دل پردردی دارد، روی سینهاش میکوبد و میگوید: «دست گذاشتی روی دلم. روی دل خیلی از ما. فکر نکن ما از اینکه این طور زمینهایمان تکهتکه شده خوشحالیم. همهاش از سر ناچاری است. آدمها شغل ندارند، آگاهی ندارند زمینشان را میفروشند. الان یک زوج جوان در ماسال نمیتواند یک خانه برای خودش بخرد. خرید زمین که هیچ، اجاره یک ملک کوچک اینجا به پنجاه، شصت میلیون رسیده.»
او میگوید: «بیشتر خریداران زمین در ماسال از شهرهای اصفهان، شیراز و تهران آمدهاند. دو دسته اول نگران بحران بیآبی در شهرشان هستند و با خودشان میگویند ضرری ندارد زمینی بخریم و تهرانیها هم که به فکر سرمایهگذاریاند. تازه بنگاههای معاملات ملکی آن چیزی است که میبینی آن قدر دلال در خرید و فروش زمین فعالیت دارد که نمیتوانم برایت بشمارم. از هر دو طرف پولی میگیرند و معامله جوش میدهند. در شهر ما روزی کار بود، فعالیت بود، حالا همه چیز خلاصه شده در خرید و فروش زمین، دلالی و دلالیگری.»
بنگاهدار دیگری برایم میگوید: «خانم! ماسال و زمینهایش از دست رفت. ما کاسبیمان همین است اما میدانیم چه بلایی دارد به سرمان میآید.» همکارش با حرف او مخالفت میکند: «مردم چه گناهی دارند؟ وقتی کار و سرمایه ندارند باید زمین بفروشند. البته زمین خیلیها مفت مفت از دستشان درآمد. متری 100 هزار و کمتر از 100 هزار تومان فروختند اما این روزها در روستاها زمین متری پانصد - ششصد هزار تومان است و فقط حسرت مانده برایشان. تازه دلالها بیشتر هم میدهند. در این مدت قدرت محلیها هم برای خرید مسکن کم شده و بیشتر جوانان شهر مشکل مسکن دارند و خانههایی که روزی متری 700 هزار تومان بود به متری 5 میلیون تومان رسیده.»
آنها میگویند بیشترین بخش زمین روستاهای تاسکو، مشه که، مرکیه، گیلهسرا و خیلی از روستاهای دیگر ماسال فروخته شده. تاسکو در جاده ییلاقات قرار دارد و با چند برکه پر آب احاطه شده. تقریباً در تاسکو خانه روستایی نمیبینی و هرچه هست ویلاهایی است که این گوشه و آن گوشه ساخته شده. هرکدام با طرح و سبک مورد علاقه سازندهاش. یکی سنگ مرمر استفاده کرده، دیگری آجر قرمز و یکی دیگر معماری ایرانی و سنتی. در تاسکو خانوادهای را میبینم که یکی از ویلاهای نیمه ساز را برای اقامت چند روزه اجاره کردهاند؛ ویلایی بدون آب و برق. 250 هزار تومان برای هر شب دادهاند و از اینکه اوقات سختی را گذراندهاند، حسابی کلافهاند. جاده تاسکو پیچ در پیچ و سرسبز است و با یک ساعت رانندگی میتوانی از آنجا به ییلاقات معروف ماسال برسی. شاید برای همین زمینهای ماسال این همه علاقهمند و مشتری پر و پا قرص دارد.
مشه که، رزین دول، کیشه خاله اما در سمت دیگری از ماسال قرار دارند. «مشه که» در همسایگی شهرک صنعتی ماسال است و زمینهای این روستا و روستاهای همجوار آن هم درست مثل بقیه زمینها در ماسال تکه تکه و فروخته شده اما با این همه روستاییان گلایههای دیگری هم دارند. در مشه که درست روبه روی یک خانه روستایی کوچک و لگنی پر از لباس شسته که هنوز روی بند پهن نشده ویلایی بزرگ و سفید رنگ به چشمم میخورد. انگارهیچ چیز سنخیتی با چیز دیگری ندارد.
یکی از اهالی مشه که میگوید: «من هم مجبور شدم زمینم را بفروشم یعنی چاره نداشتم و حالا بدبخت شدهام. قیمت زمین چند برابر شده. اینجا هم که شهرک صنعتی زدهاند. نمیدانم چی درست میکنند اما هرچه هست ما همیشه آبمان قطع است.» مرد مسنی عرق پیشانیاش را میگیرد و میگوید: «اگر مزرعهام را نفروشم چه کنم، اختیارش را دارم. دولت نه به ما وام میدهد، نه کمکی برای احیای زمینهایمان میکند. خیلی از ما الان سرایدار زمین خودمان شدهایم برای تهرانیها و اصفهانیها که توی زمینمان خانه ساختهاند سرایداری میکنیم. ما درآمد نداریم که میفروشیم، مجبوریم. بچههای ما حیران ماندهاند، هیچی ندارند، هیچی.» خیلی از روستاییها که زمینشان را با همین انگیزهها فروختهاند با گران شدن زمین در مدتی خیلی کوتاه، پشیمان و سرخورده شدهاند.
میلاد علیزاده از فعالان اجتماعی شهر ماسال همراهم میشود: «ماسال پنج سال است که به شکل فعلی درآمده. قبل از این ماسال شهری توریستی نبود. الان مردم شهر و مسئولان شوکه شدهاند. گاهی جمعیت 50 هزار نفری شهر به 250 هزار نفرهم میرسد. گاهی جمعیت تا شش برابر هم میشود. تا چند وقت پیش کسی اینجا ماشین مدل بالا ندیده بود و در روستاها اصلاً این اتومبیلها تردد نمیکردند. خیلی از روستاییها زمینهایشان را متری پنج هزار و 10 هزار تومان فروختند. روستاییها توان همذات پنداری با این آدمها را ندارند و از طرفی سعی میکنند با آنها هم سطح شوند. بنابراین زمینهای بیشتری را میفروشند. روستاییهایی که حتی نمیدانستند چطور باید زمینشان را به بهرهبرداری برسانند و سه ماه برنج میکاشتند و بقیه سال نمیدانستند با زمینشان چه کنند، حالا جلوی چشمشان میبینند چطور ویلا کنار ویلا سبز میشود و قیمتش سر به فلک میزند.»
علیزاده من را سمت بام سبز ماسال میبرد، جایی که پر از آلونکهای حلبی است و 25 سال پیش در آن جادهای ساخته شده: «منطقهای که قرار بود دو طرفش پیاده راه ساخته شود، تبدیل به حلبی سراهایی شده که قلیان کرایه میدهند. بومیها هم در این میان به شهر خودمان رحم نمیکنند و سر قله کوه اسکلتهای ساختمانی برپا میکنند.» او در راه تکهای از جاده را که دچار رانش شده، نشانم میدهد. مقاومت کوه شکسته و زمین حرکت کرده و ساختمانها کج شدهاند. اینجا قرار بود مهمترین منطقه گردشگری ماسال باشد.
اینها تنها مشکلات شهر ماسال نیست؛ تکه تکه شدن زمینهای کشاورزی، ویلاسازی بیرویه، قاچاق چوب، تخریب محیط زیست در منطقه ییلاقات و قطعه قطعه شدن شهری که تا چندی بعد معلوم نیست نامی از آن باقی بماند.
گزارش از: ترانه بنی یعقوب
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.