غزلی از انوری
تو گر دوست داری مرا ور نداری
منم همچنان بر سر دوستداری
به هر دست خواهی برون آی با من
ز تو دستبرد و ز من بردباری
چه دارم ز عشق تو عمری گذشته
نیاری بدین خاصیت روزگاری
چو گویم که خوارم ز عشق تو گویی
هم از مادر عشق زادست خواری
من از کار تو دست باری بشستم
زهی پایداری زهی دست کاری
تو داری سر آن که در کار خویشم
ز پای اندر آری و سر درنیاری
دل آنجا نهادم که عهدی بکردی
به پای وفا بر کدام استواری
همان به که با خوی تو دل نبندم
که الحق چنین خوب خویی نداری
حکایت ادبی
انوری شاعر بزرگ و بد اقبالی بود و زندگی سطح پایینی داشته و با شعری از این وضع خود نالیده است؛
هر بلایی کز آسمان آید
گرچه بر دیگری قضا باشد
بر زمین نارسیده می پرسد
خانه انوری کجا باشد؟!
قصاید انوری
انوری را میتوان از ستون های شعر فارسی دانست که البته شهرتش مرهون سرودن قصاید برجسته ای با بن مایه مدح است. اگرچه قصیده با شاعران برجسته ای چون فرخی, عنصری و منوچهری پایان دوره کمال خویش را طی کرده است. انوری در قرن ششم توانسته مبدع دسته خاصی از قصاید شود. امتیاز این قصاید در این است که در نزد قدما شعر پارسی- بجز فرخی و آن هم به صورت ابتدایی و ساده- سابقه ندارد. انوری در قصیده سرایی و مخصوصا قصاید روایی منحصر بفرد است و قصاید وی در ادبیات فارسی بی نظیر است..
انوری ابیوردی
اوحدالدین محمدبن محمد انوری (یا علی بن محمد انوری) معروف به انوری ابیوردی ملقب به پیامبر قصیده سرایان، حجه الحق، امیرالاجل العمید از جملهٔ شاعران و دانشمندان ایرانی سده ششم هجری در دوران سلجوقیان است. تحصیلات او در علوم ادبی و عقلی زمان، خاصه حکمت و ریاضیات و نجوم بود. او پیرو و مدافع ابن سینا بود.
انوری استاد قصیده سرای شعر پارسی و آراسته به هنرهای خوشنویسی و موسیقی بوده است. او از دانش های ریاضیات، فلسفه و موسیقی بهره ور و در اخترشناسی به زبان خود مرجع بوده است. وجود گواه ها و نشانه هایی در شعر انوری سخن از آگاهی او از موسیقی دارد و همین امر برخی از پژوهندگان را برانگیخته تا او را موسیقی دانی تحصیل کرده بدانند.
انوری پس از مدتی، بدلیل خوش گذرانی مفلس و بی چیز شد. و ناچار شد برای تهیهی وسایل زندگی و امرار معاش به شاعری که در آن روزگار رواج داشت بپردازد.
انوری همچنان در نهایت تنگدستی زندگی می کرد.انوری طبعی قوی و اندیشهایی مقتدر و مهارتی وافر در آوردن معانی دقیق و مشکل در کلام روان و نزدیک به لهجهی مخاطب زمان خود داشت، و بزرگ ترین وجه اهمیت او در همین نکتهی اخیر یعنی استفاده از زبان محاوره است.
او به این ترتیب تمام رسوم پیشینیان را در شعر در هم نوردیده و طریقه ای تازه در آن ابداع کرده است که علاوه بر مبتنی بودن بر زبان مخاطب، با رعایت سادگی کلام و آمیزش آن به لغات عربی و استفاده از اصطلاحات علمی و فلسفی و تشبیهات و استعارات بسیار همراه است. انوری بیشتر در قصیده و غزل و قطعه سرآمد شد. وی با ورود به دربار سلجوقی،وضعیت مالی خوب و مرفهی یافت و مورد توجه سلطان سنجر بود.
چگونگی رویآوردن محمد انوری به شاعری
گفته اند روزی انوری بر در مدرسه نشسته بود، مشاهده کرد که مرد محتشمی با غلامان بسیار از آنجا می گذرد انوری از فردی که در آنجا بود پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: شاعر سلطان سنجر است.
انوری با خود گفت: عجبا شیوهی شاعری با این پستی، و این شخص چنین محتشم است، حال آنکه پایهی علم من بدین بلندی و چنین فقیر و بیچیزم؛ از دیدن آن حال، بر آن شد که او هم برای امرار معاش به شاعری بپردازد و در همان شب تصمیم گرفت که قصیده ای بسراید. متوجه حضور سلطان سنجر شد و آن را برای وی خواند. سلطان هم از شنیدن آن قصیده بسیار خوشش آمد و او را در زمرهی نزدیکان درگاه خود جای داد و برای او جایگاهی معین تعیین کرد.و اینگونه بود که زندگی برتری یافت.
رباعیاتی از میلاد عرفان پور
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که بازیچه ی منطق شده است
شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
........................................
بی عشق به دور خودمان می گردیم
بی خود شب و روز در جهان می گردیم
دنیا قبرستان بزرگیست که ما
دنبال مزار خود در آن می گردیم
...............................................
ای کاش که دل ها سرد و سنگین نشوند
جان ها چو ابرهای چرکین نشوند
کاش آدمیان که از بهشت آمده اند
در گوشه ی کارخانه ماشین نشوند
..........................................
بازیچه ی هر ایل و تباری شد عشق
انگیزه ی هر خلافکاری شد عشق
حافظ ! تو عروج عشق را دیدی و من
دیدم چه دروغ شاخداری شد عشق
........................................
اینجا دل سفره ها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنه ها شعله ور است
ای وای بر این شهر که در غربت آن
همسایه زهمسایه خود بی خبر است
......................................
من زنده که نیستم میان کفنم
دل ابر گرفته است در پیرهنم
این گونه به دست خالی ام زل نزنید
من وارث درد هفت میلیارد تنم
...............................
این کیست که با این همه غم می خندد
زخمی شده باز دم به دم می خندد
در مرگ چه رازیست که این کهنه درخت
با هر تبری که می زنم می خندد
آرایههای ادبی یا صناعات ادبی
یا صنایع بدیع در ادبیات فارسی، بهکار بردن فنونی است که رعایت آنها بر جلوهها و جنبههای زیبایی و هنری سخن میافزاید. صنایع ادبی، دو دسته است: تناسبهایی آوایی(آرایه های لفظی) و تناسبهای معنایی(آرایه های معنوی)
پس در کل دو دسته صنایع ادبی وجود دارد که هر کدام زیر مجموعه ی خود را دارا هستند.که در شمارگان بعدی به برخی از آنها می پردازیم.