به گزارش تابناک، سیدمحمود طالقانی یکی از روحانیون خیلی خاص و عجیب معاصر ماست. او واجد خصوصیات منحصر به فردی در میان مبارزان دوران پهلوی بود. خاندان پهلوی هیچ گاه آرامش طالقانی را ندید او از ابتدا هم روحیه مبارز و ضدظلم داشت و تا آخر هم همین روحیه را حفظ کرد و اتفاقا همین خصیصه بود که حلقه بزرگی از یاران و دوستداران گرد او شکل گرفت. از چپ های توده ای تا موتلفه ای ها همه او را به دیده تحسین می نگریستند.
وقتی به زندگی نامه آن مرحوم نگاه کنید احساس می کنید یک تاریخ تمام عیار در برابر شما ایستاده است از استبداد رضاخانی تا ملی گرایی مصدق و اختناق دهه 50 پهلوی و زندان های مخوف ساواک تا انقلاب اسلامی و مذاکرات خبرگان قانون اساسی.
مرحوم طالقانی به شکل ناگهانی فوت کرد و درگذشت او هم پر از ابهامات عجیب است. ما در تابناک مناسب دیدیم اندک خاطراتی جالب که وجوه شخصیتی خاص آن مرحوم را به نمایش می گذارد ارائه دهیم. این خاطرات گزیده ای از انبوه روایت هایی است که از ایشان وجود دارد.
من در دادگاه تجدید نظر ایشان (مرحوم طالقانی)، توی دادگاه بودم. یک صورت ظاهری درست کرده بودند که هر کس میخواهد بیاید. یک سالن کوچکی گذاشته بودند آقای طالقانی و دیگران نشسته بودند، ما هم آمدیم به عنوان تماشاچی آنجا نشستیم. در وقت تنفس، من اول بار آنجا آقای طالقانی را از نزدیک دیدم. از دور ایشان را میشناختیم و اسمش را شنیده بودیم، اما از نزدیک، من اول بار آنجا ایشان را دیدم. منشِ آقای طالقانی توی این دادگاه اصلاً روحیهبخش بود؛ خودِ منش ایشان. ایشان توی آن دادگاه نشسته بود، یک عصا هم دستش گرفته بود، با بیاعتنائی تمام؛ رئیس دادگاه اسم متهمان را میآورد که بلند شوند خودشان را معرفی کنند؛ ایشان نه بلند شد، نه خودش را معرفی کرد؛ همان طور نشسته بود! آن رئیس دادگاه هم یک سرلشکری بود، هی دو بار سه بار تکرار کرد؛ ایشان هم بیاعتنا نشسته بود و به نظرم شاید این را هم گفت: خب من را که میشناسید، من محمود طالقانیام! یک آدم اینجوریای بود، یعنی آدم مبارز، متکی به نفس، دارای اعتماد به نفس، متکی به خدا. این یکی از ابعاد آقای طالقانی است.
زمان در زندان به دشواری سپری میشد و گاه نیاز بود تا روحیه زندانیان تقویبت شود. آیتالله هاشمی به برخی از سرگرمیهای زندان اشاره کرده است:«یکی از تفریحهای ما یان بود که ساعتی دور هم می نشستیم و بنا میگذاشتیم که هر کس دو شعر با صدا بخواند. برای بعضی از دوستان، خواندن با صدا سخت بود، اما با اصرار همه را وادار میکردیم و زمینه جالبی بود. در نظر بگیرید که آواز خواندن آقایان طالقانی و منتظری چه صحنه دلپذیری میسازد! خودم هم صدای خوبی ندارم. یکبار، بعد از خواندن من آقای طالقانی به شوخی گفت:«حالا میفهمیم فلسفه حرمت غنا چیست!»
ایبنا – 19 شهریور 1397
سکوت اتاق با زنگ تلفن شکسته شد. گوشی را برداشتم. مرحوم حاج احمد آقا بود و گفت: آقا (امام) همین الان گفتند که به آقا سیدمحمود بگو پس فردا نماز جمعه بخوانند. همین امشب، زود بگو تلویزیون اعلام کند. گوشه و کنار کار را هم خودت بگیر. باید مطلب جا بیفتد. گوشی تلفن را به آقای طالقانی دادم. بالطبع حرفهای آن طرف خط را نمیشنیدم، اما میشنیدم که آقای طالقانی میگفتند آخر من مریض هستم، خستهام، پاهایم درد میکند... حالا آقا مهلتی به ما بدهند تا فکری بکنیم. آخر همین پس فردا که نمیشود. این کار تدارکات میخواهد...
بعد هم تعارفات و تواضعهایی داشتند و دیگران را برای این مهم پیشنهاد کردند، اما حاج احمد آقا سعی میکرد ایشان را قانع کند. بعد از اتمام صحبت تلفنی، از آقا پرسیدم چرا نگران هستند؟ گفتند اولاً باید مردم را آماده کنیم. بعد هم به فکر محل و مکانی باشیم. عرض کردم آقا! دانشگاه تهران خوب است. هم مرکزیت دارد، هم محیط زیبایی است...
احمد جلالی روزنامه جوان 4 مرداد 1397
به یاد دارم، پس از رهایی از حبس، حصری بر وی نهاده شد. پاسبانی در سر کوچه تنکابن گمارده شد که کسی به دیدار او نرود و طالقانی در خانه بود. زمستان بود و سوز سردی در هوا. طالقانی به خادم مسجد هدایت تلفن زد که هیزمهایی تهیه کند و به درِ خانهاش بفرستند. هیزمها فراهم شد و در وانتی به سر کوچه تنکابن آورده شد؛ اما پاسبان اجازه نمیداد که هیزمها به خانه برود. میان راننده و مأمور بحثی تند درگرفت. صداها بلند شد و مأمور ذکر مذموم معذور را میخواند و رخصت نمیداد.
اجازه کتبی میخواست... طالقانی که سروصدا را شنید، پنجره را گشود، رو به مأمور کرد و گفت: سرکار، زمستان است. خانه من گرم است و بخاری نفتی دارم؛ اما این هیزمها را گفتم برای تو بیاورند که در این شبهای سرد سرما نخوری و نلرزی. پاسبان از شرم سر به زمین افکند و اشک از دیده روان کرد. به یاد دارم که در کوران انقلاب، زندانبان او در قزلقلعه «استوار ساقی» برکنار شده بود و بیکار. طالقانی پیر پاک ما در کار شد که حقوقی برای او مقرر شود که گرسنه نماند.
از سال ۱۳۳۴ آن مرد را شناختم و سخت به او علاقهمند شدم، چون عالمي با جرئت و فقيهي فهيم و آگاه يافتمش. در شرايط آن سالها و برخلاف بسياري از هملباسهايش، در نهايت شهامت مرحوم شهيد نواب صفوي رهبر فدائيان اسلام و ساير همرزمانش را كه تحت تعقيب حكومت نظامي تيمور بختيار بودند در خانه خود جا داد. فدائيان اسلام از طرف بخشهايي از حوزه و روحانيت وقت طرد شده بودند و خيلي جرئت ميخواست كه كسي چنين افرادي را پناه بدهد.
جوان آنلاین 19 شهریور 91
شیخ محمود شلتوت رئیس دانشگاه الازهر مذهب جعفری را مانند مذاهب شافعی و مالکی به رسمیت شناخت. به همین دلیل آقای بروجردی گروهی شامل آیتالله طالقانی و آیتالله رضا زنجانی و آیتالله کمرهای به مصر فرستاد. آقای طالقانی گفتند جلسهای در کشور مصر بودم که مردی آمد و گفت: سید محمود طالقانی کیست و اعلام کرد زنی بیرون از ساختمان منتظر شماست. بیرون رفتم دیدم فوزیه زن اول شاه است در وهله اول اظهار شگفتی کردم که چگونه اطلاع یافته است در مصر هستم که فوزیه جواب داد از طریق رسانهها فهمیده است. بعد شروع به درد دل کرد و از خیانتهای شاه نسبت به خودش گله و شکایت کرد. ادامه داد: که بعد با یک سرهنگ ارتش ازدواج کردم و دختری به نام نادیا دارم.
سیدمحمدصادق طباطبایی – مشرق 20 مهر 1392
چند ماه مانده به انقلاب آقای طالقانی از زندان آزاد شد و منزل ایشان شده بود محل رجوع مردم. با وقوع انقلاب، ما در همان خانه زندگی کردیم. بعد از انقلاب برخی به آقا میگفتند، بروید سعادت آباد بنشینید. ایشان میگفتند "کاخ نشینی در شان ما نیست"
مهدی طالقانی گفتگو با تسنیم 21 شهریور 1395
در زندان بودیم به نظرم طیب رضایی را در زندان به شهادت رسانده بودند آقای طالقانی همان شب ایستاد و آیه مبارکه وَ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا را خواند و شروع به سخنرانی کرد. افسر زندان که ما در زندان به او زیر هشت میگفتیم کسی را فرستاد که بروید به آقا بگویید صحبت نکند افسر که آمد سحر سخن آقای طالقانی در او تاثیر کرد و ایستاد تا جملهای که آقای طالقانی داشت میگفت تمام شود و بگوید که سخنرانی نکند و نتوانست بگوید.
مرحوم مهندس بازرگان و داریوش فروهر و یدالله سحابی و پسرش نیز در زندان بودند. افسر یک مامور دیگری را فرستاد آنهم آمد مقداری سخنرانی کرد بعد نشست. رئیس بخش آمد خودش هم نشست. بعد که سخنرانی آقای طالقانی تمام شد.
سیدمحمدصادق طباطبایی – مشرق 20 مهر 1392
... محسن رضایی پسر خلیل رضایی(از قدیمیهای سازمان مجاهدین خلق) آمد و گفت که مسعود رجوی میخواهد بیاید پیش آیتالله طالقانی و شما اجازه بگیرید که بیاید. گفتم که آقا سخت عصبانی است و اجازه نمیدهد اما بگو سرزده بیاید. مسعود رجوی وارد شد و بدون اینکه به ما اعتنایی بکند به داخل اتاق آقا رفت. همین که داخل شد صدای آقای طالقانی بلند شد، هر دوی ما سریع دویدیم و به داخل رفتیم. دیدیم که آیتالله طالقانی به مسعود تَشَر میزند که "بله؛ رفتید با کمونیستها یکی شدید، دیگر من چکار میتوانم بکنم" که مسعود رجوی با یک قیافه موش مردهای کنار ایستاده بود.
بعد از این ماجرا، مهندس بازرگان به آقای صباغیان که وزیر کشور بود گفت با سید احمد آقا تماس بگیر و جریان تجمع مقابل دفتر مجاهدین را به امام بگو. ایشان تماس گرفتند -آن وقت امام ساکن قم بودند- امام گفتند محلی که هستند برای خودشان ولی سلاحهای شان را تحویل دهند. مهندس بازرگان هم به مسعود گفت بالا غیرتاً من 2 هفته به شما فرصت میدهم که آن مکان را تخلیه کنید چون برای مردم است و امام هم دستور داده که اسلحه هایتان را تحویل دهید که مسعود گفت ما اصلا اسلحه نداریم و اگر جا پیدا کردیم تخلیه میکنیم!
محمد مهدی جعفری 19 شهریور 1396
در دوران اختناق پهلوی که وقتی میگفتند "شین" میگفتند به شاه میخواهید توهین کنید. آقای طالقانی میگفتند ای کاش شین در حروف الفبا نبود منظور شاه بود.
مشرق 20 مهر 1392
آقای طالقانی از اولین روحانیونی بود كه رادیو داشت و معمولا نیز با خودش به طالقان میبرد و اخبار عربی را گوش میداد. در طالقان برخی روحانیون به ایشان گفتند رادیو حرام است، ایشان در پاسخ گفته بود برای شما حرام است برای من واجب است! گاهی هم كه موج رادیو را عوض میكرد آهنگ امكلثوم گاهی پخش میشد و روی صدای ایشان مكث میكرد و احساس میكردم از صدای امكلثوم خوششان میآمد. بعد از انقلاب هم خیلی از هنرمندان كه كمیتهها آنها را اذیت میكردند جایی نداشتند جز اینكه منزل آقا بیایند و روزانه حداقل دو نفر میآمدند و آقا نیز دستور داده بود دیگر مزاحم هنرمندان نشوند و به برخی از آنان نیز نامه میدادیم. آقای شماعیزاده هم یك بار به آنجا آمد، دم در خانه هم خاطرم هست كه شهیار قنبری آمده بود، روایت میشد خانم گوگوش هم آمده بود البته من ایشان را ندیدم. یك خانم هنرپیشه دیگر هم آمده بود كه الان در ایران است و نامش را نمیبرم. مرحوم فرهاد هم با ما همكاری كامل در گروه امداد طالقانی داشت و به درمانگاههای زیر نظر كمك میكرد.
مصاحبه با امید ایران 14 دی 1400