امام خمینی در روز پانزدهم آذر ماه سال ۱۳۵۹ استانداران سراسر کشور و معاونان وزارت کشور را در جماران به حضور پذیرفتند. ایشان در این دیدار سخنان مهمی درباره نقش مردم در حکومت و لزوم مردمگرا بودن مسئولان بیان کردند؛
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
ضعف دولت در عملکرد نامطلوب دستگاه هاى اجرایى
من یک مطلب راجع به آقایان استاندار که تشریف دارند و عموم استاندارها و عموم ادارت دولتى و عموم کسانى که در جمهورى اسلامى دست اندرکار هستند- چه لشکرى، چه کشورى- [دارم ]. من از زمان احمد شاه تا حالا- این رژیم زمان احمد شاه- را دیده ام. اواخر آن رژیم را و زمان رضا شاه و پسرش را تمامش را تا منتهى شده به حالا. آن چیزى که اسباب ضعف دولت و جدایى مردم از دولت هستند آن عبارت از کیفیت عمل همه دستگاه هاست؛ یعنى یک حکومتى که در یک جا مى رود، در مرکز کارهایش را درست کرده بود و رشوه هایش را به آنهایى که باید بدهد، داده بوده، آنها هم اجازه اینکه هر کارى مى خواهد بکند، داده بودند، و هر کارى در آنجا مى کرد یا کسى جرأت نمى کرد صحبت کند، یا اگر مى کرد اثر نداشت. این انحصار به آن رده بالا نداشت. [در] همه رده ها تا آخر، وضع این طورى بود. در بعضى اوقات، در بعضى از جاها یک حکومتى که آن وقت مى خواست برود، که حالا استاندار بوده، از فرض کنید خراسان مى خواست یک کسى برود به حسب اختلاف درآمد در آن جا براى استاندار و براى حکومت، او اجاره مى کرد آنجا را، تیول بود. خراسان، تیول مثلًا فلان شاهزاده بود و چقدر به شاه یا به دستگاه مى داد و آنجا را تیول مى کرد و بعد هم آنجا هر کارى مى خواست مى کرد. باید آن چیزى را که داده است درآورد و مضاعف بر او، زیاد براى خودش و دوستانش ذخیره کند و همین طور نظامی ها، ژاندارمرى مثلًا فرض کنید که کلانتری ها اینها همه باب این باب بوده است. اگر کسى آن مسائل آن وقت را درست بررسى بکند و بنویسد، یک کتاب قطورى خواهد شد که چه مى کردند اینها با مردم، و از صدر تا ذیل، وضع همین طور بود. زمان رضا شاه از باب اینکه همه دزدی ها منحصر به خودش بود، انحصار دست خودش بود.
حکومتها به این قدرت نبودند. زمان احمد شاه این طور نبود که خود آنها بتوانند همه برداشتها را براى خودشان بکنند. این بود که یک دار و دسته هایى که مى فرستادند این بساط را درست مى کردند. زمان رضا شاه همه دزدیها از گردنه ها رفته بود تهران. همه «زَلَّقى ها» از همه جا متمرکز شده بود در خود دستگاه دولتى. و از همه بالاتر خود رضا شاه و امثال اینها. و این اسباب این شده بود که مردم با دستگاههاى دولتى مطلقاً مخالف بودند منتها جرأت نمى کردند حرف بزنند، بعضى وقتها هم جرات مى کردند. من یادم است بچه بودم که حکومت خمین یک نفر از خان ها را گرفته بود. بعد از دو- سه شب، سه- چهار شب ریختند خانها و حکومت را گرفتند و حبسى خودشان را بیرون آوردند و حکومت را به اسیرى بردند. و احَدى از مردم هیچ، همچو نبود که چرا بگوید، خوشحال هم بودند. شاید بعضیشان منزل حکومت هم آمدند تتمه را غارت کردند. من شاهد قضیه بودم که آن خانه اى که حکومت را از آن بردند. من بچّه بودم پشت یک درى ایستاده بودم و نگاه مى کردم به وضع آنها، که آنها حمله کرده بودند و حکومت هم مرد قلدرى بود. او هم باز آن وقت ده تیرى داشت. او هم حمله مى کرد و یک نفر هم ظاهراً از آنها کشته بود، لکن بعد اسیر شد. این وضع حکومت بود در آنجا که شرح طولانى دارد. و زمان رضا شاه را هر که یادش باشد مى داند چه قضایا واقع شد. و زمان محمد رضا هم که همه یادتان هست. این اسباب این شد که دولت مقابل ملت، ارتش مقابل ملت، همه مقابل ملت بودند؛ یعنى هر چه مى توانستند این کلانتریها و این ارتش و این ژاندارمرى و اینها هر چه مى توانستند از مردم اخَّاذى مى کردند به زور، به ارعاب. شاید یادتان باشد که این را گفتم، نمى دانم، در مطبوعات لا بد نبوده. رضا خان یک وقتى که وارد شده بود در ژاندارمرى، دستهایش را در جیبش گذاشته بود، وقتى که وارد شده بود، گفته بود مى ترسم از جیبم بدزدند. این ممکن است که اوّلًا راه نشان دادن به آنها باشد که باید دزدید و لو از من. و ممکن است معرفى آنها باشد به اینکه وضع این طورى است. همه ملت هم دستشان در جیبشان باید باشد که خود اعلیحضرت ندزدد، مسأله این است.
عبرت گرفتن مسئولین از اوضاع رژیم سابق
دولت و ملت؛ دولت و همه ارگان هاى دولتى که شما آقایان هم در هر استانى در رأس هستید، باید فکر این مسائل را، این تاریخ آخر این زمانها را یک قدرى مطالعه کنید- نه آن تاریخى که براى شاه نوشتند. آنها تاریخ نیستند. آنها دروغ هستند- مشاهده کنید و کارهاى اینها را ببینید و ببینید که چرا ملت از اینها جدا بود؟ چرا کارشکنى مى کرد ملت؟
من یادم است این را. شاید خیلى شما یادتان است، اینها هم خیلیهایتان یادتان است که وقتى این متفقین از اطراف ریختند به ایران، و زمان رضا خان ریختند به ایران، و آن مردم آن قدر خوف داشتند از اینها که آیا چه خواهند کرد، لکن خوشحال بودند از اینکه رضا خان را بردند. یکى از برکات این هجوم را با اینکه همه اشکالات را مردم در نظرشان این بود که چه خواهد شد و چه خواهند کرد، لکن این معنا مثل اینکه یک هدیه اى بود آسمانى براى اینها رسیده بود که رضا خان رفت. و مع الأسف آن وقت اشخاصى که خود ملت یک رأسى که بتواند آنها را جمع بکند نبود، که پسر رضا خان را آنها گذاشتند اینجا و در صورتى که اگر آن وقت در دو- سه تا شهر تظاهر مى شد به ضد، نمى گذاشتند او را، لکن هیچ کس حرف نزد. تا اینکه آن خوف سابق بود و ریخته نشده بود آن خوف. از این جهت مردم جرأت نمى کردند. کسى هم نبود که آنها را وادار کند به یک همچو مسائلى. شاید اگر مرحوم مدرّس در آن وقت بود، آن کار را مى کرد. لکن کسى نبود که این کارها را بکند. این قصه ها که من براى شما مى گویم خیلى هم خودتان مى دانید.
این راهى است براى همه شماها و همه کسانى که دست اندرکار هستند و امور مملکت را مى گردانند به هر جورى که هست که بفهمند که حکومتها از بالا گرفته، از رئیس جمهور گرفته تا آنجاهایى که در دِه، یک نفرى، فرض کنید بخشدار است، اینها باید در خدمت ملت باشند. اگر اینها در خدمت ملت نباشند باز کم کم همان خواهد شد که در زمان آنها شد. حالا بدتر از آن وقت است. براى اینکه حالا مردم دیگر آن خوف را ندارد از هیچ کس. اینها تا آمدند خوف ایجاد کنند، یکى دو نسل بعدش شاید ثمر برسد.
خیال نکنند که مثلًا اگر بخواهند یک نفر یا چند نفر دیکتاتورى بکنند در این نسل، مى شود، نه نمى شود. این یک مطلبى است که اگر حالا پایه اش ریخته شد، در دو نسل دیگر آن وقت نتیجه گرفته مى شود؛ یعنى اینها کارش را مى کنند، آنها نتیجه اش را مى گیرند. از این جهت ما باید درست همه ملت و همه استاندارها و همه کسانى که دست اندرکار هستند اینها، مواجهه با ملت این طور نباشد که در آن وقت بود که یک بیچاره اى اگر مى خواست استاندار را ببیند نتواند تا آخر. یک کسى که به او ظلم شده اگر مى خواست حکومت یک شهرى را ببیند، فرض است که استاندار یک- فرض کن- ناحیه باشد، اصلًا قدرت این را نداشت همچو جرأتى به خودش نمى داد که من ببینم ایشان را. یک همچو چیزى نبود. نمى شد یک همچو چیزها. از این جهت عُقده ها در دل مردم همین طور انباشته شد تا یک وقتى که آن عُقده ها باز شد و آن کار را انجام دادند.
ماها باید متوجّه این مسائل باشیم که حالا اینکه دست شما آقایان آمده است حکومت، و دست بالاترى آمده است حکومت خوى مثلًا، توجّه به این معنا باشد که باید اینها در خدمت مردم باشند. و به مردم حالى کنند که ما خدمتگزاریم؛ حالى کنند لفظاً، حالى کنند عملًا. در عمل این طور باشد که مردم ببینند که این استاندارى که آمده است در اینجا، آمده است خدمت کند به مردم، مشغول خدمت به مردم است. خوب، وقتى مردم ببینند که کسى مشغول به خدمت است دیگر دعوا ندارند با او. دعوا آن جا پیدا مى شود که ببینند آمده است که مردم را داغ کند. آمده که با هر وسیله اى اخّاذى کند. آمده است قدرت خودش را تثبیت کند. وقتى مردم دیدند که یک نفرى مى خواهد قدرت خودش را تثبیت کند، مردم با او مخالف مى شوند. و حالا هم مى گویند مردم، مثل آن وقت نیست که عقده بشود. حالا اینها عقده ها شکافته شده است. حالا دیگر اجازه نمى دهند به کسى که بخواهد این کار را بکند. این جز آبروریزى خود آنها چیز دیگرى بار نمى آورد.
آدم عاقل فرضاً اگر یک نفرى باشد که در باطنش یک دیکتاتورى باشد- خوب، در شرق تقریباً این جور هست. خیلى، غرب هم هست. همه جا هست. انسان این جورى است- بر فرض اینکه باشد لکن باید اگر عقل دارد این را حالا ذخیره کند براى یک وقتى که اگر، وقت باشد، نه براى [همه جا] عجله نکند در کار، این عجله اسباب این است که انسان را از بین ببرد.
صلاح مسئولین و کشور در مراوده و دوستى با مردم
در هر صورت من عرضم به آقایان این است که منحصر به شما هم نیست، به هر کس که هست این است که توجّه کنید به اینکه هم صلاح خود شماست و هم صلاح کشور شماست و هم صلاح ملت است که شما با مردم دوست باشید. مردم احساس کنند که اینها دوستهاى آنها هستند که آمده اند. براى اینکه مثلًا فرض کنید که ژاندارمرى مثل آن وقت نباشد که مردم از ترس او نمى توانستند عبور کنند نه از دست دزدها! مثل- عرض مى کنم که- شهربانى نباشد که مردم از ترس آنها نمى توانستند اظهار بکنند که یک کسى به ما چه کرده است. شاید شما آن وقت در شهربانى نرفته باشید یا رفته باشید شاید هم. در این کلانتریها که مردم کار داشتند، عزا مى گرفتند. اگر، بخواهند بروند توى کلانترى، آیا چه خواهد شد؟ یک مظلومى مى خواهد برود آن [ستمى ] که به او شده است، آن ظلمى که شده است به او بگوید، به اینها بگوید. عزا مى گرفتند چطور ما برویم توى اینجا. این مثل از حبس بدتر بود براى اینها. اینها یک [وحشت ] عجیبى، یک ارعاب عجیبى کرده بودند. بنا بر این بود که ایجاد خوف بکنند در مردم. ارعاب کنند مردم را که کسى در ذهنش هم نیاید که مخالفت کند. این بساط بنا بر این بوده است. حالا یا تعلیم بالاترها بوده است یا خودشان؛ شیطنت خودشان.
در هر صورت ما براى خاطر حفظ یک کشورى، براى خاطر استقلال یک کشورى که باز یک قدرتهایى نیایند دوباره در کشور ما و بخواهند چه بکنند؛ باید مردم را نگه دارید. هر کدام در هرجا که هستید مردم را همراه خودتان نگه دارید. و مردم را با هم جوش بدهید؛ یعنى صحبتهایى که مى کنید، در مجالسى که مردم دارند، بروید صحبت کنید براى مردم و مردم را آگاه کنید که این بساطى که- فرض کنید- بعضى از روشنفکرها مى خواهند درست بکنند، این بساط، بساطى است که اگر اشتباه کرده اند خوب، اشتباه. و اگر یک نقشه اى در کار هست که یک همچو کارهایى بشود، نقشه اش را به هم بزنند.
مردم با هم باشند. آقا، مردم تا حالا در این چند سال آخر که چقدر اینها زحمت کشیده اند. مردم خیلى خوب اند. مردم ما واقعاً خوب اند. شاید نظیر ملت ایران در هیچ جا نباشد. ماها بدیم. آنها خیلى خوب اند. من گاهى در ذهنم این معنا مى آید که اگر در آخرت- من خودم را مى گویم- من جهنم بروم آن کسى که براى من یک کارى کرده، به خیال اینکه من آدم هستم، براى من یک کارى کرده است در بهشت باشد. مى گویند بهشت مُشْرِف به جهنم است. مى بینند آنها را. خوب من چه جواب بدهم به او؟ اینها به من بگویند که ما براى تو مثلًا «اللَّه اکبر» گفتیم. تظاهر کردیم، تو جورى بودى که رفتى جهنم و ما براى خاطر تو بهشت رفتیم. تو خودت ملعون بودى، رفتى جهنم. این مردم خوب اند. این خوبها را نگه دارید. این مردم خوب را با خودتان همراه کنید. وقتى تمام استانها، اشخاصى که در استاندارى هستند، تمام این استاندارها بنا را بر این بگذارند که کارهاى خودشان را خوب انجام بدهند، در خدمت مردم باشند، حالى کنند به مردم که حکومت اسلامى، حکومت خدمت است. پیغمبر اکرم خدمتگزار مردم بود با اینکه مقامش آن بود ولى خدمتگزار بود. خدمت مى کرد. آن قصه مالک اشتر را من کراراً گفته ام. عبور مى کرد از جایى. سردار اوّل اسلام بود. از یک جایى عبور مى کرد. یک کسى نشناخت و یک فحشى داد. یک چیزى گفت. وقتى رد شد آن کسى که آنجا نشسته بود گفت؛ تو او را شناختى؟ گفت نه. گفت: مالک اشتر بود. دوید مردک، دید رفته مسجد، رفته مسجد نماز مى خواند. رفت عذرخواهى کرد. گفت: من نیامدم مسجد الّا اینکه براى تو طلب مغفرت بکنم. این یک کلمه ببینید چه مى کند با قلب آن آدم.
حفظ پشتوانه مردمى نظام
این قلبهاى صافِ پاکِ مردم را نگه دارید. این کشاورزها و- نمى دانم- کارگرها و اینها بودند که شما را به استاندارى رساندند، و الّا شما را استاندار نمى کردند. زمان رضا شاه هیچ کدام شما استاندار بوده اید؟! راه نمى دادند شما را توى ادارات. این مردم بودند که این دولت را به وجود آوردند و این رئیس جمهور را رئیس جمهور کردند. و- عرض مى کنم- این مملکت را برگرداندند از آن حال که یک حاکمى که وارد یک جایى مى شد، هزار جور فساد مى کرد، حالا آن جور نباشد. ما باید درست توجّه داشته باشیم به این مسائل، و خدا را حاضر ببینیم همه جا. در قلوب ما حاضر است، در هر مجلس حاضر است، ما در محضر خدا هستیم. وقتى ما در محضر خدا هستیم، بندگان خدا که عزیز خدا هستند، در محضر خدا ما به آنها اذیّت بکنیم؛ این جرم بخشودنى نیست. باید نگه داریم اینها را. اگر بخواهید کشور شما دوباره اسیر نشود و همه چیز را از شما نگیرند و این پنجاه سال اختناقى که بعضى از شماها یادتان هست و ده- پانزده سالش را بعضى یادتان هست، همه یادتان هست. آن اختناق دوباره به وجود نیاید. و آن ذلّتى که براى همه بود، براى بزرگها بیشتر بود، منتها نمى فهمیدند. اینها این قدر قلبشان ظلمانى شده بود که نمى توانستند ادراک کنند.
من خدا مى داند این مطلب هیچ از یادم نمى رود که وقتى دیدم یک کسى که خودش را شاه یک کشورى مى داند- ما البته هیچ وقت او را نپذیرفته بودیم به اینکه این شاه است، این یک دزدى بود آمده بود اینجا به زور- اما یک کسى که به عنوان شاهى، مردم ممالک دیگر شناخته بودند او را، در مقابل نیکسون بود، جانسون گمان مى کنم بود. جانسون بود. او آنجا ایستاده بود و او اینجا ایستاده بود. او اصلًا توى صورت او نگاه نکرد. از شأن خودش، عینکش را برداشته بود، چشمش را از آن طرف دوخته بود، این هم مثل یک بچّه مکتبى که مقابل آن معلّمهاى سابق بود نه حالا، معلّمهاى سابق، این طور ایستاده بود. من خجالت مى کشیدم از اینکه، خوب، ما در مملکتمان یک نفر مقامى که عالم او را شناخته اند به اینکه او مثلًا شاه ایران است. او در مقابل یک رئیس جمهور آن طور ذلیل هست. چرا باید باشد؟ بارى اینکه مى خواهد از آنجا اجازه حکومت بگیرد و اینجا بچاپد. همان کارى که خود آن سلاطین سابق هم مى کردند و نخست وزیرهاى آن وقت، و- نمى دانم- فرمانفرماهاى آن وقت مى کردند که به تیول مى دادند کشور را، حکومتهاى تکه تکه را. همین کار را مى خواهد او بکند که آنها اجازه غارت بدهند. بیاید هر کارى بکند آنها هم نگذارند کسى صدایش در بیاید.
خوب اگر بخواهید که برنگردد این اوضاع، من چند روز دیگر بیشتر نیستم، امّا مملکت، مملکت شماست، مملکت، مملکت ایران است. اگر ایرانیها از آن صدر تا آن ذیل بخواهند که این مملکتشان این طورى که حالا پیش خودشان هست، و ان شاء اللَّه این غائله ها هم ختم مى شود، به خیر ختم مى شود- ان شاء اللَّه- اگر بخواهید مملکتتان مال خودتان باشد و مال خود این ملت باشد، باید این ملت را به همان گرمیى که هست نگه دارید. و تخیّل اینکه ما یا به شرق متمایل باشیم یا به غرب متمایل باشیم، این در ذهنتان اصلًا دیگر وارد نشود. و نگذارید در ذهن کسانى دیگرى که با شما تماس دارند یا ملت وارد بشود. اینها را همین طور منسجم نگه دارید. یک ملت [است که ] اصلًا نظیر ندارد این. اگر زمان محمد رضا یک جنگى واقع مى شد، مثلًا فرض کنید در اهواز واقع مى شد، در خراسان برایش زنها نان مى پختند؟! دعا مى کردند که- ان شاء اللَّه- شکست بخورد. حالا وضع این طورى است. در کجاى دنیا شما سراغ دارید یک همچو مطلبى. یک همچو پشتیبانى مردم از حکومت، از ارتش. سراغ نداریم ما جایى در این، نظیر نداشته است این، در تاریخ هم نمى توانید پیدا بکنید. از بچه هاى کوچکى که ده تومان دارند مى دهند براى ارتشى که آنجا، قواى مسلّحه اى که آنجا کار مى کنند. با آن پیر زن هشتاد ساله اى که چند تا تخم مرغ دارد، اینها ارزش دارد. ارزش اینها زیاد است، و ما باید حفظ کنیم این ارزش را. پیروزى مملکت ما براى همین ارزشهاست. این پیروزى قلوب، بالاتر از پیروزى کشور است. از قلوب این طور، این طور فتح قلوب بالاتر از فتح کشورهاست. این را حفظش بکنید. و دائماً در نظرتان باشد که ما یک بنده خدایى هستیم که این مردم ما را به این محل رساندند، و ما براى آنها باید خدمت بکنیم.
رئیس جمهور باید فکر بکند که این مردم کوچه و بازار من را از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور کردند؛ من باید خدمت بکنم به مردم. نخست وزیر باید فکر همین معنا باشد که این مردم بودند که من را از حبسها و زجرهاى آنجا بیرون آوردند و نخست وزیر کردند، من باید خدمت به آنها بکنم. شما آقایان هم همین طور. هر کدام که در آن وقت زجر کشیدید و حبس رفتید، همین ملت، شما را نجات داده است. هر کدام هم که نبودید، اصلش مملکت یک حبسى بود، تمام کشور یک زندانى بود براى همه. بنا بر این، آن چیزى که اساس است در این مملکت، هم سیاست اقتضا مى کند، هم دیانت اقتضا مى کند، هم انصاف و وجدان اقتضا مى کند؛ این است که این خدمتگزارهایى که مجانى براى شما دارند خدمت مى کنند، و براى حکومت دارند خدمت مى کنند، اینها را ارجشان را بدانید. و بدانید که اگر خداى نخواسته این پیوند سست بشود و گسسته بشود.
خداى نخواسته کار همان است که اوّل بود. حال نشود چند وقت دیگر، چند وقت دیگر، از حالا باید این بنیان، محکم باشد، این بنیان را باید همیشه دنبال استحکامش باشید. و این استحکام را هر کدام شما در محلتان عهده دارش هستید، یعنى یک تکلیف شرعى- وجدانى است که شما نگذارید در هر جایى که هستید آن کسانى که در زیر نظر شما وزیر- عرض کنم- حکومت شما هست به مردم بدسلوکى کنند، مردم را بپذیرید براى خودتان، بروید تو مردم، جدا نشوید از مردم. آن وقت این طور بود که مردم را نمى پذیرفتند، جدا بودند از مردم. اگر محمد رضا مى خواست از یک راهى برود، چند روز قبلش باید همه آنجا را، خانه ها را کنترل کنند تا بتواند از آنجا عبور کند. این سلطنت نیست که، این ذلّت است. اسمش را سلطنت مى گذارند.
مردم حلّال مشکلات کشور
باید جورى باشید که مردم مثل مادر شما را در آغوش بگیرند. الآن این جورند مردم، این را حفظش کنید. مملکتتان با این ترتیب حفظ خواهد شد. هر روزى براى مملکت مشکل پیدا مى شود، حلّالش خود مردم [باشند] الآن این مشکلى براى کشور ما پیدا شده، خوب مردم دارند کمک مى کنند. حلّالش خود این مردم هستند. این پشتیبانیهاى عظیمى که مردم مى کنند، و آن حضورى که خودشان دارند و خودشان هست. از خودشان مى دانند همه چیز را. ارتش را از خودشان مى دانند. همه چیز را از خودشان مى دانند. این باید حفظ بشود تا حفظ بشویم. تا کشورتان حفظ بشود. و اگر خداى نخواسته، این از دست ما برود، ما برمى گردیم به آن طورى که اوّل بودیم. و من خوف این را دارم که ما نعمتى را که خدا به ما داده است، و همه اینها از جانب خداى تبارک و تعالى بوده است ما کُفران این نعمت را بکنیم، و عنایت خدا از ما منحرف بشود. ما خودمان اسباب این بشویم و ما بدتر از آنکه بودیم بشویم.
لزوم ارائه کارهاى انجام شده به مردم
امّا مشکلاتى که شما گفتید و آقایان گفتند، من نه اینکه نشنیده بودم، من گزارش زیاد برایم مى رسد، اینها- ان شاء اللَّه- کم کم باید رفع بشود و رفع مى شود، و در صدد هم هستند، و من هم تعقیب خواهم کرد. و شاید همین دو روز هم بیایند اینجا. من تعقیب خواهم کرد این را. من هم براى همین جهت خواسته بودم اینها بى نقص باشد، آن هم یک مملکتى که دو سال است با آن زحمتها و با آن رنجها فتح شده است. و یک مملکتى گذاشته اند که آن همه عیب دارد. آن همه عیب را گذاشته اند و فرار کردند. اصلًا مال مردم را، مال ملت را برداشتند، غارت کردند و رفتند. اینهایى که از زمینهایشان و نمى دانم چه شان مصادره شده، بیشتر از این را بدهکار هستند اینجا. غارت کردند این مملکت را و رفتند. محمد رضا گفته بود که من مملکت را خراب مى کنم و مى روم. درست گفت، خراب کردند و رفتند. منتها ما خیال مى کردیم که خرابى به این است که مثلًا بمباران کنند و بروند. نه، از خراب بدتر کردند. براى اینکه بمباران یک دفعه مى شود و تمام. اما اینها ریشه اقتصاد ما را از بین بردند که حالا سالهاى طولانى باید زحمت بکشند مردم تا این خرابیها را جبران کنند. و این کارهایى که شماها انجام مى دهید، من این را از زمانى که آقاى مهندس بازرگان نخست وزیر بودند، به ایشان کراراً گفتم با یک مَثَلى، و حالا به شما عرض مى کنم. من عرض کردم به ایشان که یک مرغ یک تخم مى کند، ببینید چقدر هیاهو مى زند. چه اعلامهایى مى دهد. فریادهایى مى زند یک تخم در مى آورده! شما کار مى کنید و سکوت. خیال نکنید که ما براى خدا سکوت مى کنیم. خیر، براى خدا بگویید. براى اینکه این مملکت را این شیاطین دنبال این هستند که بگویند هیچ کارى نشد، جمهورى اسلامى آمد و هیچى. مِثْل اوّل.
این بى انصافها که حالا خودشان افسارگسیخته هستند و توى خیابانها وهمه جا با افسارگسیختگى دارند هر شرارتى مى خواهند بکنند، و آن وقت نَفَسشان نمى توانست در آید، حالا مى گویند چیزى نشده است.
جمهورى اسلامى آمد و آن هم هیچ کارى نکرد. در صورتى که آن طورى که به من گزارش مى شود این مقدارى که جمهورى اسلامى به مردم، با همه گرفتاریهایى که داشته در ظرف این دو سال، یک سال و نیم انجام داده، بیشتر از آن مقدارى است که در طول سلطنت اینها [بوده ]. کارى نکرده بودند آنها. بیشتر از آن مقدارى است که یک حکومت عادلى در آن وقت مى کرد، لکن گفته نمى شود. مردم را، شما عَرْضَه نمى دارید. در هر صورت این هم جزو نقص است. ما باید هر کارى مى کنیم، شماها آقایان هر کارى که مى کنید عرضه کنید به مطبوعات. در رادیو- تلویزیون، در رادیو، در مطبوعات عرضه کنید. گاهى مثلًا یک چیزى تو تلویزیون مختصرى مى آید، خیال مى کنند مردم همین بود. در صورتى که پریروز آقاى باهنر اینجا بودند و قضیه مدارسى که ساخته شده است ایشان مى گفت: مدارس، پانزده هزار مدرسه است که تا چند روز دیگر، چند وقت دیگر پانزده هزار تمام مى شوند، ده هزارش است، پانزده هزار تمام شده. و در طول تاریخ اینها، در طول تاریخ، سه مقابل این در تمام تاریخ ایران بود. و این پانزده هزار به قدر ثُلْث تمام این کارهایى است که از اوّل تا حالا کردند. خوب، این عَرْضَه باید بشود، گفته باید بشود. مردم بفهمند که چقدر خانه ساخته شده است. چقدر مسجد ساخته شده است. چقدر حمّام ساخته شده است. چقدر زمین احیا شده است. چقدر اسفالت شده است؛ کار زیاد شده است. باید این کارها را به مردم گفت که خیال نکنند [کارى نشده ]، شیاطین هى نیایند بگویند که کارى نشد، کارى نشد. خوب همه این کارها شده است، منتها یک مملکتى است که باید بشود. بعد هم- ان شاء اللَّه- مى شود و حالا هم همّت باید بکنید. همه آقایان همّت بکنند که این کارها پیش برود.
و من امیدوارم که- ان شاء اللَّه- موفق باشید. و همه مان موفق باشیم و همه مان عازم خدمت به مردم. اینها بندگان خدا هستند. ما به خدا بخواهیم خدمت کنیم، به این بندگان خدا باید خدمت بکنیم. خدا احتیاج به خدمت ما ندارد. اینها عیال مردم اند و شماها پرستار آن عیال. باید حفظ بکنید آنها را تا حفظ بشوید خودتان.
ان شاء اللَّه خداوند همه شما را تأیید کند و توفیق بدهد. موفق و مؤیّد باشید، و براى مملکت خودتان خدمت بکنید. و در ذهنتان همیشه این باشد که این شرق و غرب دشمن ماست. و هر چیزى که او به ما بدهد دشمنى است که براى هلاک ما به ما مى دهد. و ما باید کارى بکنیم که دستمان پیش دشمنمان دراز نباشد.
(صحیفه امام، ج 13، ص: 379-390)