به هیچ وجه نمی خواستم زندگی و آینده من نیز مانند مادرم باشد. از این زندگی آشفته رنج می بردم و تحمل دیدن صحنه های زورگویی های پدرم را نداشتم به همین دلیل تصمیم گرفتم که ...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات دختر 15 ساله ای است که پس از فرار از منزل توسط نیروهای انتظامی در یکی از پارک های مشهد شناسایی و به کلانتری هدایت شده بود.
این دختر نوجوان درباره ماجرای فرارش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: آخرین فرزند یک خانواده 5 نفره هستم اما وقتی کلمه خانواده را بر زبان می رانم ناخودآگاه خنده ام می گیرد چرا که هیچ گاه معنای واقعی خانواده را نفهمیدم و هیچ مهر و عاطفه ای را در مکانی احساس نکردم که نام خانواده را یدک می کشد.
پدرم مردی معتاد و بیکار است که فقط مهارت زورگویی و کتک کاری دارد. مادرم نیز برای آن که پدرم خماری نکشد از صبح تا شب در خانه های مردم کارگری می کند تا شب هنگام با دست پر به منزل بازگردد وگرنه باید مشت و لگدهای پدرم را تحمل کند. هنوز نمی فهمم چرا مادرم از او طلاق نگرفت و به این زندگی خفت بار ادامه داد شاید هم هیچ چاره ای جز تحمل این شرایط نداشت چراکه خودش نیز در خانوادهای آشفته و نابسامان رشد کرده بود.
در این شرایط من هم از زمانی که به خاطر دارم مدام به دنبال خرید مواد مخدر از ساقی محله بودم تا پدرم از پای بساطش تکان نخورد با وجود این همواره شاهد کتک کاری های پدرم بودم که با بی رحمی مادرم را کتک می زد یا به خاطر خماری سردر گریبان فرو می برد و با کسی کاری نداشت.
اگرچه در مقطع راهنمایی تحصیل می کردم اما افکارم به هم ریخته بود و از درس و مدرسه چیزی نمی فهمیدم. خواهر و برادرم نیز به فکر زندگی خودشان بودند و کاری به پدر و مادرم نداشتند در واقع من آن ها را نمی دیدم.در این اوضاع آشفته یک روز به مدرسه می رفتم و چند روز غیبت می کردم اما کسی از من نمی پرسید که چرا امروز به مدرسه نرفتم از طرف دیگر نیز وضعیت مالی پدرم به گونه ای نبود که من به راحتی بتوانم ادامه تحصیل بدهم. کار به جایی رسید که دیگر از این وضعیت خسته شدم.
نمی خواستم آینده و سرنوشت من نیز مانند مادرم شود. فکر می کردم اگر از خانه فرار کنم آینده ام بهتر می شود این بود که تصمیم به فرار از خانه گرفتم البته قبل از من خواهرم نیز چند سال قبل از خانه فرار کرد و به مکان نامعلومی رفت به طوری که تاکنون هیچ کسی از او خبری ندارد من هم از یک ماه قبل در پارک ها و خیابان ها سرگردان هستم تا این که ماموران انتظامی در پارک به من مشکوک شدند و مرا به کلانتری انتقال دادند ولی خوب می دانم که باز هم کسی به سراغم نمی آید و هیچ کسی نگرانم نمی شود مگر آن که پدرم کسی را برای کتک زدن پیدا نکند آن گاه به یاد من بیفتد و ...
این دختر نوجوان وقتی از طریق مشاور کلانتری در جریان سرگذشت تلخ دختران فراری دیگر قرار گرفت که چگونه در دام باندهای فساد و خلافکاری گرفتار شده اند و زندگی و آینده خود را به تباهی کشانده اند چشمانش را به سنگ فرش های اتاق مددکاری دوخت و در اندیشه های خود غرق شد ...
در همین حال با دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) اقدامات مشاوره ای و روان شناختی با دعوت از پدر و مادر این دختر نوجوان در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.