به گزارش «تابناک»؛ روزنامههای امروز شنبه ۲۸ بهمن ماه در حالی چاپ و منتشر شد که کلاهبرداری میلیاردی مثل آب خوردن، مرگ مخالف معروف پوتین در زندانی در سیبری، سخنرانی سیدحسن نصرالله درباره تحولات منطقه و جنگ تمامعیار با صهیونیستها و وضعیت قرمز حساب سرمایه در نیمه نخست ۱۴۰۲ در صفحات نخست روزنامههای امروز برجسته شده است.
در ادامه تعدادی از یادداشتها و سرمقالههای منتشره در روزنامههای امروز را مرور میکنیم:
عطاالله مهاجرانی طی یادداشتی در شماره امروز اعتماد با تیتر مردم در متن یا در حاشیه انتخابات نوشت: یادداشتهای اسدالله علم، گنجینه گرانبهایی است که نشان میدهد، نه تنها مردم ایران در ساحت حکمرانی شاه غایب بودند، بلکه نخبگان و حتی مدیران ارشد کشور هم بی اعتبار بودند و جرات طرح نقد و نظر خود را نداشتند. دفتر وزیر دربار، هم وزارت خارجه است و هم شرکت نفت و هم وزارت دفاع. صد بار هم علم به شاه میگوید با این ارجاعات شما ما باید وزارت دربار را توسعه بدهیم که شاه پشت گوش میاندازد و نمیپذیرد. شاه وقتی صدای انقلاب ملت ایران را شنید که بسیار دیر شده بود. گفتهاند کسانی که در کنار دریا، با صدای امواج بیدار نمیشوند، صدای توفان آنها را بیدار خواهد کرد. انقلاب اسلامی، با تغییر نظام سلطنتی به جمهوری اسلامی در حقیقت، بازگشت قدرت و شیوه حکمرانی به مردم بود.
امام خمینی در رهبری انقلاب و نیز دوران استقرار نظام در دهه نخست انقلاب بر همین راه و رسم وفادار بود و تاکید میکرد. وقتی زمزمههایی شنیده میشد که تنها روحانیون باید در امور دخالت کنند و مردم نقشی ندارند، امام از این ایده به عنوان یک توطئه یاد کرد: «این یک توطئهای است که میخواهند همانطوری که در صدها سال توطئهشان این بود که باید روحانیون و مذهب از سیاست جدا باشد و استفادههای زیاد کردند و ما ضررهای زیاد از این بردیم، الان هم گرفتار ضررهای او هستیم. حالا دیدند آن شکست خورد، یک نقشه دیگر کشیدند و آن، این است که انتخابات حق مجتهدین است، انتخابات یا دخالت در سیاست حق مجتهدین است. دانشگاهیها بدانند این را همانطوری که یک مجتهد در سرنوشت خودش باید دخالت کند، یک دانشجوی جوان هم باید در سرنوشت خودش دخالت کند. فرق مابین دانشگاهی و دانشجو و مثلا مدرسهای و اینها نیست، همهشان با هم هستند. اینکه در دانشگاه رفتند و یک همچو مطلبی را گفتند، این یک توطئهای است برای اینکه شما جوانها را مأیوس کنند.» (۲) انتخابات در قانون اساسی، کشور ما، بر مبنای حقوق ملت ساماندهی شده است. اگر انتخابات حالت تشریفاتی به خود گرفت و به اصطلاح شبه «دورهمی» برگزار شد، مردم اعتماد نمیکنند. عدم اعتماد خود را با عدم مشارکت نشان میدهند، قرآن مجید از پیامبر به عنوان «گوش خوب» تجلیل میکند، صدای مردم را میشنید. بشنوید!
پینوشت:
(۱) میرزا آقا خان کرمانی، آیینه سکندری، تصحیح میرزا جهانگیر خان شیرازی، جلد اول، تهران، ۱۳۲۴هجری قمری، ۱۹۰۶ میلادی، ص ۴۷
امام خمینی، صحیفه امام، جلد ۱۸ ص ۳۶۸
محمدحسین مهدویزادگان طی یادداشتی در شماره امروز وطن امروز با عنوان شالودهشکنی در جبهه اصلاحات نوشت: «ژاک دریدا» فیلسوف پستمدرن فرانسوی در تشریح مفهوم شالودهشکنی (Déconstruction)، به نکات قابل تاملی اشاره میکند. هدف او، به چالش کشیدن ثوابت و مولفههایی است که ارکان و بنیانهای یک ساختار فلسفی یا سیاسی را تشکیل میدهد. از دید دریدا، این شالودهشکنی باید توسط بانیان و داعیهداران یک ساختار معین انجام شود. بنابراین، شالودهشکنی نوعی خوانش است که در آن تلاش میشود پیشفرضهای یک ساختار یا متن کشف و مورد بازتعریف قرار گیرد. اگرچه نظریه دریدا ابهاماتی داشته و انتقاداتی به آن وارد است، اما به نظر میرسد تبدیل به مبنای عملکرد فکری برخی جریانهای سیاسی غربگرا در قرن جدید شده است. منظور دریدا از شالودهشکنی، لزوما تخریب نیست؛ حال آنکه بسیاری از احزاب برخاسته از مدرنیته در غرب از آن تحت عنوان ارجحیت «خودتخریبی» نسبت به «دگرتخریبی» یاد میکنند. ۲ خرداد ۷۶، نقطه آشکارساز «ساختارسازی» جریان به اصطلاح روشنفکر در ایران بود.
کلیدواژه «اصلاحات» در استخدام مطلق عده و گروهی قرار گرفت که اساسا در صدد «شالودهشکنی در انقلاب اسلامی» برآمدند. به عبارت بهتر، اصلاحطلبان در همان ابتدا دچار ۲ خبط نگرشی و بینشی شدند؛ یکی اینکه پس از برگزاری انتخابات ریاستجمهوری ۷۶، خود را صاحبان جدید انقلاب تلقی کردند و دوم از اصلاحات ادعایی خود عبور کرده و وارد فاز «شالودهشکنی» شدند. این ۲ خبط بزرگ، تبدیل به پاشنه آشیل اصلاحطلبان شد. نقطه عطف این خطای تحلیلی، ماجرای تحصن نمایندگان مجلس ششم در اعتراض به ردصلاحیتهای صورتگرفته از سوی شورای نگهبان بود؛ جایی که حتی پیادهنظام اصلی اصلاحطلبان نیز حاضر به حمایت خیابانی و حتی محفلی از آنها نشدند.
این روزها اخباری از اردوگاه اصلاحطلبان مخابره میشود که میتوان از آن تحت عنوان «شالودهشکنی در جریان اصلاحات» یاد کرد. نامه ۱۱۰ نفر از اعضای میانهرو جریان اصلاحطلب مبنی بر لزوم مشارکت در انتخابات مجلس شورای اسلامی، با خوانش هسته سخت و رادیکال این جریان در قبال انتخابات و دیگر پدیدههای گذشته و جاری در کشور تعارض اساسی دارد. نکته مهمتر از «وجود تعارض»، بروز آن توسط جریان میانهرو است. به نظر میرسد جریان میانهروی اصلاحات جهت بقای موثر خود در عرصه سیاسی - اجتماعی کشور، تصمیم به شالودهشکنی جریانی گرفته که طی ۲۶ سال اخیر توسط هسته افراطی اصلاحطلبان (ساختارشکنان) هدایت شده است.
صورت مساله مشخص است: جریان اصلاحات که در صدد شالودهشکنی انقلاب برآمده بود، اکنون دچار نوعی شالودهشکنی و پالایش آگاهانه در میان خود شده است.
سعید حجاریان، آذر منصوری، عباس عبدی، محسن آرمین و... که در گذشتهای نهچندان دور «قطار اصلاحات» را متغیر مستقل و انقلاب اسلامی را متغیر وابسته به آن (!) تلقی میکردند، اکنون با خیزش آشکاری علیه خود مواجه شدهاند که سرکوب آن حتی با استناد به «تکرارهای مکرر» رئیس جبهه اصلاحات نیز امکانپذیر نیست! آذر منصوری و اعضای ارشد حزب اتحاد ملت (حزب منحله مشارکت) که پس از اغتشاشات سال گذشته تمرکز دوچندانی بر حوزه زنان، نوجوانان و قومیتها کرده و هدف اصلی خود را بازگشت به بازه زمانی ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۸ میدانستند، هماکنون با بحران داخلی روبهرو شدهاند. آنها که از ابتدا نیز قدرت تعیین نسبت واقعی خود با نظام جمهوری اسلامی ایران را نداشتند، اکنون در تعریف رابطه و نسبت خود با بخش میانهرو جریان اصلاحات نیز با بحران مواجه شدهاند. این بحران قرار نیست بهزودی پایان یابد! تعدادی از اصلاحطلبان تلاش میکنند از دوگانههای کلیشهای ساخته و پرداخته بخش تندرو جریان خود از جمله دوگانه «توسعه سیاسی- توسعه اقتصادی» یا «پوپولیسم -عقلانیت» عبور کنند.
اما مهمترین تعارضی که در جبهه اصلات رخ داده، معطوف به «بازی در بطن نظام - بازی علیه نظام» است. حزب اتحاد ملت بیدرنگ گزینه دوم را انتخاب کرد و معتقد بود حمایتهای پشتپرده رئیس جبهه اصلاحات از حضور آذر منصوری بر مسند رئیس جبهه اصلاحات، به معنای فراگیر شدن این رویکرد در میان کل اصلاحطلبان خواهد بود، اما تحولات اخیر به وضوح نشان میدهد طیف رادیکال جبهه اصلاحات بار دیگر دچار خطای محاسباتی - راهبردی سختی شده که جبران آن ناممکن است. جریان «گذار از خوانش اولیه اصلاحطلبی»، بیش از ربع قرن پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ شکل گرفته و طیف تندرو این جریان، گریزی از مواجهه با آن ندارد!
مهرداد احمدی شیخانی طی یادداشتی در شماره امروز شرق با عنوان حالا اصلاحطلبان چه خواهند کرد؟ نوشت: من تاکنون چندین بار با علم به شکست، طرفی ایستادهام که جایگاه بازندگان بوده و حتی بر این ایستادن پای فشردهام و پاداشم را با توهین و تهمت و تمسخر دریافت کردهام. در این دفعاتی که سوی بازنده را گرفتهام، چند بارَش را به صورت فردی و دو بارش را در کنار یک جمع سعی کردهام درباره آنچه در پیشرویمان قرار دارد، هشدار بدهم که البته در همه این موارد هشدارهایم گوش شنوایی نیافته است. اولین نوبت آن، به انتخابات دومین دوره شورای شهر برمیگردد. آن انتخابات شاید آزادترین انتخابات همه تاریخ ایران پس از مشروطیت باشد و البته با آنکه بسیار عبرتآموز است، همه کسانی که به دنبال انتخابات آزاد در کشورمان هستند، کمترین درسی از آن نگرفتهاند و هنوز هم تا امروز چشم بر آنچه آن انتخابات قصد آموزش به ما داشت، بستهایم.
خوب یادم هست که در آن انتخابات تقریبا به طور مطلق همه گروهها و احزاب فعال داخل کشور، کاندیدا داشتند و همان چیزی که امروز، دلیل اصلی دعوتکنندگان به شرکتنکردن در انتخابات است، محقق شده بود؛ یعنی آزادی تقریبا صددرصدی انتخابات؛ اما آنچه رخ داد، مثلا در همین شهر تهران چه بود؟ قهر ۹۰درصدی مردم با صندوق رأی و حاصل اینکه مخالفان سرسخت اصلاحات و توسعه سیاسی، به طور کامل شورای شهر تهران را مال خود کردند؛ به گونهای که حتی بعضی از راهیافتگان به شورا، در شهری مثل تهران که در آن ایام حدود چهار میلیون واجد شرایط رأی دادن داشت، تنها با حدود صد هزار رأی وارد شورای شهر شدند و پیامدش شهردارشدن «توهم معجزه هزاره سوم» بود؛ اما این قهر با صندوق از کجا آمد و چرا ۹۰ درصد مردم به آزادترین انتخابات تاریخ ایران پشت کردند؟ من همان موقع در دو یادداشت یکی پیش از انتخابات و یکی پس از انتخابات دلایل آن را نوشتم. اولی به ماجراهای داخلی شورای شهر اول برمیگشت، آنجا که همه اعضا، اصلاحطلب بودند و به جای تلاش برای بهبود وضعیت شهر تهران، شورای شهر را به محل دعوای بین خود تبدیل کرده بودند و جامعه را از کرده خود پشیمان؛ بهویژه آنکه رئیس آن شورا، همان ابتدا برای رفتن به مجلس شورای اسلامی دوره ششم، شورای شهر را رها کرد و این خود نشان داد که با همه اهمیتی که شورای شهر داشت، گویا مدعیان توسعه سیاسی چندان اهمیتی برای آن قائل نبودند؛ اما دومین دلیل تلاشی بود که نخبگان در بالابردن انتظارات جامعه از تحولات بعد از دوم خرداد ۷۶ و مجلس شورای ششم ایجاد کردند و در این راه آنقدر پیش رفتند که در شهری مثل تهران، این اعتقاد در اذهان شکل گرفت که صندوق رأی بیفایده است و از طرفی، معتقدان به توسعه سیاسی، اولین شرط توسعه سیاسی؛ یعنی اتحاد را فراموش کردند و هر گروه با فهرستی جداگانه وارد انتخابات شدند و شد، آنچه شد.
اما گفتم که درس نگرفتیم و بعد استعفای دستهجمعی مجلس ششم و سپس ماجراهای مجلس هفتم پیش آمد و سیاستورزان ما، اولین گام را در قهر با انتخابات، بعد از شورای شهر دوم برداشتند و اینگونه شد که مجلس هفتم شد نقطه مقابل مجلس ششم و بعد هم تکرار ماجراهای شورای شهر دوم در انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۴. در هر سه این انتخابات به اندازه توان خود درباره آنچه پیشرو بود هشدار دادم؛ اما از آنجایی که در قد و قوارهای نبودم که کسی به حرفم گوش دهد، هشدارهایم نیز ناشنیده ماند. خوب به یاد دارم که وقتی بحث معرفی کاندیدا برای انتخابات ریاستجمهوری پیش آمد، دو جا نظرم را به صراحت گفتم؛ یک بار در یک جلسه فرعی حزب مشارکت و یک بار در گفتگو با دوست گرانقدرم جناب دکتر جواد کاشی. در هر دو بار بر این تأکید کردم که اولا آنچه را در انتخابات شورای شهر دوم رخ داد، فراموش نکنیم و تنها با یک کاندیدا در انتخابات شرکت کنیم، ثانیا روی اسب بازنده شرط نبندیم و ثالثا حمله دانشجویان در دانشگاه تهران به آقای خاتمی نشانه آن است که نخبگان و تحصیلکردگان ما اصلا متوجه نیستند که به کدام آسیاب آب میریزیم و دستکم سیاسیون ما باید تلاش کنند که نخبگان را از خطر پیشرو آگاه کنند؛ اما به جای آن، بعضی از سیاستورزان ما که در همان ایام از زندان آزاد شده بودند، با برافراشتن پرچم تحریم انتخابات، سبب ریزش در طرفداران توسعه سیاسی شدند و تا امروز هم حاضر نیستند به خطای استراتژیک خود اعتراف کنند.
کار که به دور دوم رفت، با آنکه میدانستم بازی را باختهایم، با عده دیگری که تازه متوجه شده بودند چه مصیبتی در حال فرودآمدن بر کشور است، بیانیهای ۱۳۰نفره در حمایت از هاشمیرفسنجانی امضا کردیم؛ ولی با آن تخریب هاشمیرفسنجانی که پیشازآن از سوی طرفداران توسعه سیاسی و ازجمله آن تحریمکنندگان انتخابات رخ داده بود، جز پیروزی «توهم معجزه هزاره سوم» اتفاق دیگری امکان وقوع نداشت. در انتخابات ۱۴۰۰ هم همین بود. باز هشدار دادم که یکدستشدن حاکمیت بدترین اتفاق برای زندگی روی زمین مردم است و باز گوش شنوایی نبود. برخی از دوستان که حتی از این یکدستشدن دفاع میکردند و یادداشت مینوشتند و میگفتند با یکدستشدن، هم دولت پاسخگو میشود و هم دعواهای حاکمیت دوگانه پایان مییابد؛ اما دیدیم که در این سه سال چه شد و دریغ از اینکه این هواداران بگویند تحلیلشان اشتباه بود یا اینکه دعوتکنندگان به تحریم، بگویند در آن شرکتنکردن در انتخابات، زندگی واقعی مردم چه جایی داشته؛ و اکنون یک انتخابات دیگر و باز آن طرفی ایستادهام که بازنده بازی است و «بیانیه ۱۱۰ کنشگر سیاسی-اجتماعی» که دوباره فحش و تهمت است که میبارد و البته سکوت برخی افراد که همیشه درباره همه چیز نظر میدهند و اینجا انگار نه انگار اتفاقی افتاده. باز جای شکرش باقی است که آقای خاتمی گفته «اصلاحطلب واقعی با انتخابات، با حاکمیت و با مردم قهر نخواهد کرد». حالا باید منتظر ماند و دید مدعیان اصلاحطلبی در مقابل این سخن آقای خاتمی چه موضعی میگیرند؟