به گزارش «تابناک»؛ روزنامههای امروز پنجشنبه ۱۶ فروردین در حالی چاپ و منتشر شد که وعده سیلی خوردن رژیم صهیونیستی در بیانات رهبر انقلاب در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام، اتمام حجت دیپلماتیک با شورای امنیت، گمانهزنی درباره انتقام و بازگشت به سیاست جمعآوری کارت سوخت جایگاهها در صفحات نخست روزنامههای امروز برجسته شده است.
در ادامه تعدادی از یادداشتها و سرمقالههای منتشره در روزنامههای امروز را مرور میکنیم؛
جعفر بلوری طی یادداشتی در شماره امروز کیهان با تیتر پاسخ به اسرائیل این گونه باشد نوشت: چرا رژیم صهیونیستی به ساختمان کنسولی ایران در دمشق حمله کرد؟ آیا اداره کنندگان این رژیم، به دنبال اینند که مستقیما وارد جنگ با ایران شوند تا، فشارها از روی این رژیم برداشته شده و جامعه از هم فروپاشیده آن، کنار یکدیگر متحد شوند؟ واکنش ما به این حمله چگونه باید باشد؟ آیا ادامه همین وضعی که صهیونیستها گرفتارش هستند برای تنبیه این رژیم کافی است و نیازی به پاسخ متناسب نیست؟ وضعیت اقتصادی و نَوَسانات ارزی حاصل از پاسخ به این حمله چه میشود؟ اینها سؤالهایی هستند که پس از حمله سیزدهم فروردین ماه رژیم صهیونیستی به ساختمان کنسولی سفارت کشورمان در دمشق بین کارشناسان، مردم عادی و احتمالا مسئولین تصمیمگیرنده مطرح شده و هرکسی بسته به روحیات، تخصص و شرایط، پاسخ یا پاسخهایی برای آن داده یا همین روزها خواهند داد! رصد پاسخهای داده شده نشان میدهد، هیچ ایرانی مخالف پاسخ متناسب دادن به این رژیم نیست، چون میداند، عدم پاسخ یعنی تکرار این جنایات.. اختلاف فقط و فقط در نوع و احتمالا مکان و زمان این پاسخ و همینطور در شدت آن است که، این نوع اختلافات نیز کاملا طبیعی است. در این یادداشت تلاش میکنیم، ما هم پاسخی برای این سؤالها بیابیم.
«رژیمهایی که در حال از بین رفتنند، برای بقا، دست به هر کاری میزنند.» این خلاصه پاسخی است که میتوان به سؤال اول این یادداشت و به طور کلی به چرایی رفتارهای این روزهای رژیم صهیونیستی داد. نتانیاهو رهبر چنین رژیمی است. بیایید کمی از دریچه ذهن نتانیاهو به تحولات این رژیم بنگریم. در این صورت تحلیل رفتارهای جنونآمیز او شاید کمی سادهتر شود.
شکافهای اجتماعی در این سرزمین، به شکل بیسابقهای عمیق شده و صهیونیستها امروز نتانیاهو و کابینهاش را نمیخواهند. همین دیروز صهیونیستها به ساختمان کنست یورش برده و برای ساعاتی آن را تسخیر کردند. در تلآویو، جنگی خیابانی بین شهرکنشینان و خانوادههای اُسرای صهیونیست با نیروهای ویژه و پلیس ضدشورش در جریان است و به گفته رئیس شاباک «اوضاع خطرناک شده و میتواند از کنترل خارج شود.» فشارهای بینالمللی به ویژه افکار عمومی را که به این رژیم وارد میشود، به این شرایط اضافه کنید. نتانیاهو به خوبی حس میکند این فشارها بیسابقه است. امروزه هیچ کشوری در دنیا -لااقل در ظاهر- نمیتواند از این رژیم و رفتارهایش دفاع کند حتی آمریکایی که از هیچ کمکی به این رژیم دریغ نکرده و نمیکند، در ظاهر هم که شده نشان میدهد با صهیونیستها دچار اختلاف شده است. با این توصیفات بعید است صهیونیستها به این زودیها بتوانند اعتماد دنیا را جلب کرده و بین مردم سراسر جهان سر بلند کنند. رژیم صهیونیستی امروز در منزویترین شرایط و منفورترین حالت خود قرار دارد و این برای نتانیاهو و سایر رهبران این رژیم «غیر قابل تحمل» است.
رژیم اسرائیل و شخص نتانیاهو فقط افکار عمومی در میان خود و «جهان» را نباختهاند. آنها در میان رهبران سیاسی خود نیز منفورند و چه کسی است که نداند، وزیر جنگ این رژیم با نتانیاهو «قهر» است و تا آنجایی که رسانههای این رژیم اجازه انتشار اخبار آن را داشتهاند، آنها با یکدیگر حرف نمیزنند. در بسیاری از جلسات اگر یکی از آنها حضور داشته باشد آن دیگری شرکت نمیکند. این اختلافات بین وزیر امنیت داخلی یا وزیر اقتصاد این رژیم با سایر مقامات هم دیده میشود. اختلافات بین اعضای کنست هم در اوج است و بارها تصاویری از درگیری لفظی و حتی فیزیکی آنها بر سر تحولات غزه منتشر شده است. نتانیاهو در میدان جنگ هم، قافیه را کاملا باخته و طبق اعلام رسمی ارتش این رژیم، تا این لحظه نزدیک به ۸۰۰ نظامیاش از دست داده است. این در حالی است که در بهترین حالت، عدد اعلامی یکسوم عدد واقعی است و صهیونیستها چیزی بالغ بر ۲۵۰۰ نظامی خود را از دست دادهاند. در میان این کشتهها از ژنرال بگیر تا سرباز صفر دیده میشود. این تلفات آنقدر زیاد شده که به این فکر افتادهاند خدمت سربازی را برای «حریدی»ها هم اجبار کنند. حریدیها یا همان «فرا ارتودکسها» طیف افراطی- مذهبی هستند که از خدمت سربازی معافند و این امر همیشه باعث خشم سایر طیفهای یهودی در سرزمینهای اشغالی بوده است. «اسرائیل» در طول هفتاد و اَندی سالی که از عمر پلیدش میگذرد، در خواب هم نمیدید طی ۶ ماه این همه تلفات بدهد. این سَوای از خسارات اقتصادی است که این رژیم در این شش ماه متحمل شده است. فقط به عنوان یک مورد به گزارش دیروز یدیعوت آحارونوت اشاره کرده و میگذریم. طبق گزارش این سایت عبری زبان، حتی یک توریست در اسرائیل دیده نمیشود و صنعت توریست این رژیم به طور کامل و صد در صد از هم فروپاشیده است. صنعت توریسم یکی از اصلیترین منابع درآمد ارزی این رژیم است (بود)؛ و این شرایطی که به آنها اشاره کردیم، همه بیسابقه است.
امروز از این «بیسابقه»ها و «ترین»ها در سرزمینهای اشغالی فراوان است. جبههای که صهیونیستها با آن درگیرند نیز با دفعات قبل متفاوت است. صهیونیستها امروز از جبهههای مختلف زیر فشارند و این طور نیست که فقط با حماس درگیر شده باشد. حزبالله لبنان، مقاومت عراق، انقلابیون یمن و جهاد اسلامی در کنار گروههای دیگر، از همه جهت بر سر صهیونیستها آوار شدهاند و آن گروهی که شهر بندری ایلات را تعطیل و نیمی از کارکنان آن را به مرخصی بدون حقوق و همیشگی فرستاده است، همین یمنیها هستند. خلاصه این که نتانیاهو اینها را میبیند و دچار جنون میشود.
«مایکل برچر»، متفکر حوزه روابط بینالملل که در حوزه «بحران» و «مناقشات بینالمللی» آثار درخوری دارد، وقتی به تعریف «بحران» میرسد میگوید وقتی ارزشهای اساسی یک دولت به عنوان بازیگر صحنه روابط بینالملل از سوی یکسری اقدامات قاطع و توأم با خشونت تهدید میشود، میتوان گفت آن دولت وارد بحران شده است. به اعتقاد برچر، «بیثباتی» یکی از ویژگیهای قطعی بحران است و در این حالت باید منتظر به چالش کشیده شدن مناسبات بینالمللی از سوی دولت بحران زده هم باشیم. در چنین حالتی احتمالا شاهد تغییر و تحولاتی در رفتار این دولت به شکل بروز خشونت و رفتارهای غیر عادی خواهیم بود. (نقل به مضمون)
برگردیم به سؤال اصلی این یادداشت. گفتیم، پاسخ به رفتارهای غیرعادی این رژیم بحران زده (حمله به ساختمان سفارتمان در دمشق) قطعی است و در این مورد هیچ اختلاف نظری وجود ندارد. اما چگونگی و شدت آن همینطور زمان و مکان اهمیت زیادی دارد. صهیونیستها خوب میدانند این پاسخ داده خواهد شد. این را، هم اعلام کردهاند و هم میتوان از رفتارهایی که نشان میدهند فهمید. مثلا اعلام شده، سفارتخانه این رژیم در جمهوری آذربایجان تخلیه شده است. یا به تمام دیپلماتهای این رژیم در سراسر جهان و به تمام سفارتخانههای آن آمادهباش داده شده است. اینها نشان میدهد، صهیونیستها خود را آماده دریافت پاسخ کردهاند. ما فکر میکنیم، پاسخی که ایران میدهد باید طوری باشد که در محاسبات دشمن نیامده باشد؛ در این صورت قطعا بازدارندگی لازم را خواهد داشت. زمان هم «مهم» است. این پاسخ باید تا زمانی که این خشم مقدس ایرانیِ باغیرت وجود دارد داده شود یعنی با قید «فوریت»!
و، اما نوسانات ارزی. پاسخ این سؤال هنوز به درستی داده نشده است که، «گردانندگان کانالهای تلگرامی تعیینکننده قیمت لحظهای ارز چه کسانی هستند؟» آیا در داخل کشور حضور دارند یا بیرون از ایرانند؟ آنها با چه متر و معیاری قیمت ارز را بالا یا پایین میکنند؟ پاسخ این سؤالها ارتباط مستقیمی با بحث این یادداشت دارد. ما فکر میکنیم، خباثتهای رژیم صهیونیستی در حوزه امنیت، یک «خط» است و بالا و پایین شدن بدونِ متر و معیار نرخ ارز خطی دیگر. این دو خط موازی بوده و با هم کار میکنند. کارکرد خط دوم ایجاد مانع در پاسخ دادن به چنین خباثتهای امنیتی است. باور بفرمایید در هیچ نقطهای از این کره خاکی، معیشت مردم یک کشور را به چند کانال تلگرامی گره نمیزنند. مرجعیت تعیین قیمت را از این کانالهای مشکوک بگیرید و همزمان با پاسخ «متناسب»، «فوری» و «غافلگیرکننده» به خباثتهای امنیتی رژیم صهیونیستی، به خباثتهای اقتصادی نیز پاسخ متناسب بدهید.
مصطفی زهرانی دانشیار دانشکده روابط بینالملل وزارت خارجه طی یادداشتی در شماره امروز اعتماد نوشت: حمله اسراییل به کنسولگری کشورمان در سوریه ابعاد گوناگونی دارد. گروهی این اقدام را تغییر تاکتیک اسراییل در صحنه نبرد میدانند. برخی آن را نقطه عطف و عدهای ادامه روند قبلی بعد از ترور شهید سلیمانی و دیگر فرماندهان ارزیابی میکنند. دیگرانی هم هستند که، دامنه کار را به حدی گسترش میدهند که این حمله را مقدمه حمله نظامی اسراییل به تاسیسات هستهای کشورمان به حساب میآورند. این عده مدعی هستند که در اثر جنگ غزه و دیگر تحولات از جمله جنگ اوکراین، ایران بدون حضور بازرسان آژانس انرژی اتمی در حال پیشروی شدید به سمت هستهای شدن است. بعضی هم این حمله را یک تست میدانند. به هر حال، مفروض این است که این حمله ارتباط مستقیم با جنگ غزه دارد. سطح تحلیل نیز فردی است؛ چون، همهچیز به سرنوشت سیاسی بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسراییل بستگی دارد. چه بسا هیات حاکمه اسراییل با چنین اقداماتی مخالف باشد، اما منویات یک شخص غلبه دارد. در نهایت، این مقاله به نحوی تداوم مقالهای است که در مورخ ۲۷ آذرماه گذشته در این جریده منتشر شد. عنوان آن مقاله این بود که، چرا جنگ غزه بیپایان است. سوال اصلی پاسخ دادن یا پاسخ ندادن است که کار چندان سادهای نیست.
یک نظر این است که، باید اولا، در نظر داشت که بازدارندگی حین صلح با بازدارندگی حین جنگ تفاوت جدی دارد. ثانیا، بیش از آنکه به چگونگی پاسخ دادن به اسراییل فکر شود، لازم است به فکر استراتژی خروج از چنین جنگ فرضی باشیم. اقدام تلافیجویانه ایران ممکن است همچنان برای خروج از بن بست کمک به نتانیاهو باشد. همزمان باید به نظریه موسوم به تشدید پیچشی جنگ یا spiral توجه داشت. بر اساس این نظریه، در اثر تکرار عملیات نظامی متقابل، حتی اگر هیچ یک از دو طرف خواهان رویارویی نظامی نباشد، لاجرم جنگ شعلهور میشود. نکته دیگر نقش افکار عمومی است. نظریههای جنگ به این رسیدهاند که، افکار عمومی، در آغاز جنگ نقش منفی دارد؛ چون، به تصمیمگیری در دفاع و جنگ رنگ و بوی احساسی میدهد. خوشبینی هم عامل آغاز همه جنگها است. خوشبینی به اینکه همه ابزارهای لازم برای پیروزی در اختیار آغازگر است؛ بر عکس، هیچ کدام از این ابزارها در دست دشمن نیست. در هر حال، به نظر میرسد که نتانیاهو بر مبنای نظریه scapegoat عمل کرده باشد؛ چون، برای رهایی از بن بستهای شدید داخلی تلاش میکند تا دامنه منازعه را به خارج از مرزهای خود منتقل کند. میتوان این طور فکر کرد که، نخست وزیری اسراییل در جنگ غزه در بنبست قرار دارد که نتیجهاش شکست او است. اگر او بتواند جنگ را از بنبست به یک جنگ فرسایشی بدل کند، ممکن است راه نجاتی پیدا کند. این میتواند رقبای داخلی او را نیز در موضع ضعف قرار دهد. در وضع حاضر موقعیت و مشروعیت اسراییل برای یک نسل منکوب شده است؛ بهطوری که هیچ نهاد بینالمللی مرتبط با حقوق بشر نیست که این بازیگر را به خاطر جنایات جنگی محکوم نکرده باشد. اکنون اسراییل توسط همه کشورها حتی متحدین خودش مورد سرزنش قرار گرفته است.
در نهایت باید توجه داشت که جنگ خاتمه دیپلماسی است. اکنون جمهوری اسلامی ایران در این زمینه دست برتر را دارد. از یک سو میتواند با روسها وارد مذاکره شود که به نحوی امنیت آسمان سوریه پوشش داده شود. فضایی که در سطح شورای امنیت سازمان ملل است نیز به نفع جمهوری اسلامی ایران است. ایران با دنیای عرب نیز میتواند دست به نوعی ائتلافسازی زند. نکته مهم این است که حذف صدام در سال ۲۰۰۳ باعث شد تا دیوار حائل بین ایران و جهان عرب محو شود، اما ایران به خوبی از آن بهرهبرداری نمیکند. علاوه بر این، تهران این توان را دارد تا با کشوری مثل سوییس که در شورای امنیت موضعی ضد اسراییل داشت همکاریهای مطلوبی را طراحی کند. از این فراتر، ایران حتی میتواند غرب به خصوص امریکا را به شیوه مناسب مدیون کرده، بدین معنا که اگر واشنگتن در ادعای خود مبنی بر مخالفت با گسترش جنگ جدی است، باید کاری علیه اسراییل صورت دهند.
متقابلا، در ایران نیز افکار عمومی شدیدا احساس میکند که تحقیر شده است؛ به گونهای که ممکن است نظام به این نتیجه برسد که هزینه عدم اقدام علیه اسراییل بیش از هزینه اقدام علیه این رژیم باشد. اینگونه نیست که حکومتها همیشه بتوانند خواست مردم را نادیده بگیرند. مردم ایران حتی نسبت به رفتار روسیه خوشبین نیستند، بهطوری که بخشی از جامعه حتی در مورد حمله اخیر، روسیه را بیتقصیر نمیدانند. انتظار آنان این است دولت یک بار برای همیشه با مسکو جدی صحبت کند. سخن این عده این است که، نباید اینطور باشد که هر آنچه روسیه از ایران میخواهد طبق اخلاص تحویل آنها داده شود، اما طرف مقابل اصطلاحا بر مبنای یکی به میخ و یکی به نعل عمل کند.
مهدی حسن زاده طی یادداشتی در شماره امروز خراسان با عنوان مردمی سازی به جای شبه دولتی سازی نوشت: تمرکز بر «تولید» به عنوان محوریترین مولفه اقتصاد در نامگذاری چند سال اخیر از سوی رهبر معظم انقلاب مشهود بوده است، اما به طور ویژه نامگذاری سال ۱۴۰۳ به عنوان «جهش تولید با مشارکت مردم» نشان از توجه ویژه به نقش مردم و ضرورت تعریف اقدامات مشخص برای فعالیت آحاد مردم در تقویت تولید دارد.
در هر اقتصادی با هر گرایشی، تولید بیشتر، هدف نهایی و اصلی است. حتی در نظامهای اقتصادی که عدالت و توزیع برابر درآمد به نظر میرسد هدف اصلی باشد، باز هم تولید هرچه بیشتر کالاها و خدمات برای بزرگ کردن کیک اقتصاد حداقل همپای توزیع عادلانه، هدف گذاری میشود چرا که تمرکز بر توزیع عادلانه بدون توجه به ضرورت تقویت تولید عملا منجر به توزیع فقر خواهد شد. در این میان در دوگانه دولت و مردم در اقتصاد، ترسیم بایستههای نقش مردم در جهش تولید ضروری است.
شاید بتوان مساله را به بعد مبناییتر آن یعنی ترسیم نقش دولت و مردم در اقتصاد کشاند و به طرح این بحث پرداخت که نقش دولت و مردم در اقتصاد چیست؟ به ویژه در نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران که نه سرمایه داری کامل به معنای نقش حداقلی دولت در آن جریان دارد و نه اقتصاد کاملا دولتی با دخالت حداکثری دولت در آن است. نخستین چالش در این میان در هم ریختگی بخش غیردولتی است. در قانون اساسی، بخشهای فعال در اقتصاد کشور شامل بخشهای دولتی، خصوصی و تعاونی عنوان شده است، اما فارغ از حضور کم جان بخش تعاونی که آن را هم باید به عنوان شکلی از فعالیت بخش خصوصی دانست، در حقیقت نیاز به تقسیم بندی جزئی تری از بخشهای فعال در اقتصاد داریم. در حقیقت بخش دولتی شامل بخش دولت به معنای خاص یعنی وزارتخانهها و سازمانهای دولتی و بخش شرکتهای دولتی به معنای شرکتهایی است که بیش از نیمی از سهام آن در اختیار دولت است.
با این حال مساله محل ابهام بخش خصوصی است. ما در تعاریف رسمی خود همه بخشهای غیردولتی را خصوصی تعریف کرده ایم در حالی که بخش بزرگی از این بخش شامل بخشهای عمومی و شبه دولتی میشود که خود همین بخشها نیز تنوع گوناگونی دارند. بخشهای اقتصادی وابسته به آستانهای مقدس و اوقاف، مجموعههای بزرگ حاکمیتی غیردولتی از جمله ستاد اجرایی و بنیاد مستضعفان، شهرداریها و بخشهای عمومی خارج از دولت نظیر فدراسیونهای ورزشی و بنیادهای عام المنفعه و خیریهها و در نهایت بخشهای اقتصادی وابسته به صندوقهای بازنشستگی، اگرچه غیردولتی هستند، اما در حقیقت بخش خصوصی نیستند. در بخش خصوصی واقعی نیز با طیف وسیعی از شرکتهای بزرگ تا واحدهای صنفی و کسب و کارهای کوچک و بعضا تک نفرهای مواجه هستیم که میتوان به همه اینها بخش خصوصی اطلاق کرد.
با نگاهی به این فهرست بالا میبینیم که چگونه بخشهای عمومی غیردولتی که سهم آنها در یکی دو دهه اخیر در اقتصاد بیشتر شده است، جای بخش خصوصی را در اقتصاد تنگ کرده است. بخشی از این مساله به واگذاری شرکتهای دولتی در شرایطی باز میگشت که بخش خصوصی واقعی به دلایلی از جمله فقدان اعتماد به دولت، فضای نامساعد کسب و کار، جاذبه فعالیت در بخشهای غیرمولد و به ویژه سوق یافتن واگذاریها به شکل رددیون به صندوقهای بازنشستگی و بخشهای عمومی دیگر، در عمل نتوانست بخشی از سهم دولت را بستاند و این سهم به بخش شبه دولتی واگذار شد. شاید بتوان مهمترین چالش پیش روی نقش آفرینی مردم در جهش تولید را در همین مسئله دید یعنی تبدیل خصوصی سازی به شبه دولتی سازی.
به نظر میرسد فارغ از ابعاد وسیع و مفصل نقش آفرینی مردم در جهش تولید، یکی از ابعاد اساسی این مساله در شفاف شدن سهم واقعی مردم به معنای فعالان اقتصادی بخش خصوصی از اقتصاد و تفکیک آن از بخش شبه دولتی باشد. در این میان مهمترین راهبرد میتواند خروج بخشهای شبه دولتی از مالکیت کامل و حداکثری بر شرکتها و سپردن بخشی از سهام آنها به بخش خصوصی باشد، اما فراتر از این مساله ورود بخش خصوصی را قبل از تغییر مالکیت میتوان حتی با فرض مالکیت بخشهای دولتی و شبه دولتی در قالب واگذاری مدیریت به بخش خصوصی رقم زد. به ویژه از این جهت که آفت اصلی مدیریت در شرکتهای دولتی و شرکتهای شبه دولتی تبدیل کرسیهای مدیریت در این بخش به سازوکار توزیع رانت و ابزار فعالیت سیاسی است و هرگونه تلاش برای واگذاری مدیریت این شرکتها به بخش خصوصی خلاق و متخصص، گام مهمی در مسیر مشارکت دادن مردم در اداره اقتصاد و جهش تولید است.