اختاروا مني خصالا ثلاثا: إما أن أرجع إِلَى المكان الَّذِي أقبلت مِنْهُ، وإما أن أضع يدي فِي يد يَزِيد بن مُعَاوِيَة فيرى فِيمَا بيني وبينه رأيه، وإما أن تسيروني إِلَى أي ثغر من ثغور الْمُسْلِمِينَ شئتم، فأكون رجلا من أهله، لي مَا لَهُمْ وعلي مَا عَلَيْهِم.
اين روايت را ابومخنف با اين سند نقل کرده: قَالَ أَبُو مخنف: وأما مَا حَدَّثَنَا بِهِ الْمُجَالِدُ بن سَعِيدٍ والصقعب بن زهير الأَزْدِيّ وغيرهما من المحدثين، فهو مَا عَلَيْهِ جماعة المحدثين، قَالُوا: إنه قَالَ:.. (نک: تاريخ الطبري، 5/413).
ابومخنف نسبت به اين روايت ترديد دارد و می گويد اين روايت جماعت محدثان است. يعنی منعکس کننده گرايش "اهل جماعت" که گرايش عمومی آنان اين بود که تا جایی که ممکن است حادثه عاشوراء و قتل امام حسين (ع) را به پليدی ابن زياد تقليل دهند و دامن خلافت را از ننگ کشتن پسر دختر پيامبر (ص) پاک کنند. آنان در واقع با نقل روايات "فتنه" مخالف بودند و می گفتند بايد امر صحابه و خلفاء را به خدا سپرد و در نزاع های پيشين مجادله نکرد و حتی آنها را نقل نکرد. در اين ديدگاه بهتر بود امام حسين(ع) چنين پيشنهادی به عمر سعد می داد تا دامن يزيد از جنايت قتل پسر دختر پيامبر پاک شود.
جالب اين است که ابو مخنف چند سطر پايينتر در دنباله روايتی را از همان راويان نقل می کند که در پی ارائه اين پيشنهادات عمر سعد نامه ای به ابن زياد نوشت و پيشنهادات را مطرح کرد و اتفاقا ابن زياد هم قبول کرد منتهی در واقع در نهايت اين شمر بن ذي الجوشن بود که رأی او را تغيير داد. در واقع همه گناه واقعه عظيم عاشوراء با تبليغات دستگاه رسانه ای امويان بر دوش شمر می افتد. ملاحظه کنيد:
قَالَ أَبُو مخنف: حَدَّثَنِي الْمُجَالِد بن سَعِيد الهمداني والصقعب بن زهير، أنهما كانا التقيا مرارا ثلاثا أو أربعا، حُسَيْن وعمر بن سَعْدٍ، قَالَ: فكتب عمر ابن سَعْد إِلَى عُبَيْد اللَّهِ بن زياد: أَمَّا بَعْدُ، فإن اللَّه قَدْ أطفأ النائرة، وجمع الكلمة، وأصلح أمر الأمة، هَذَا حُسَيْن قَدْ أعطاني أن يرجع إِلَى المكان الَّذِي مِنْهُ أتى، أو أن نسيره إِلَى أي ثغر من ثغور الْمُسْلِمِينَ شئنا، فيكون رجلا مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَهُ مَا لَهُمْ، وعليه مَا عَلَيْهِم، أو أن يأتي يَزِيد أَمِير الْمُؤْمِنِينَ فيضع يده فِي يده، فيرى فِيمَا بينه وبينه رأيه، وفي هَذَا لكم رضا، وللأمة صلاح قَالَ: فلما قرأ عُبَيْد اللَّهِ الكتاب قَالَ: هَذَا كتاب رجل ناصح لأميره، مشفق عَلَى قومه، نعم قَدْ قبلت قَالَ: فقام إِلَيْهِ شمر بن ذي الجوشن، فَقَالَ: أتقبل هَذَا مِنْهُ وَقَدْ نزل بأرضك إِلَى جنبك! وَاللَّهِ لَئِنْ رحل من بلدك، ولم يضع يده فِي يدك، ليكونن أولى بالقوة والعزة ولتكونن أولى بالضعف والعجز، فلا تعطه هَذِهِ المنزلة فإنها من الوهن، ولكن لينزل عَلَى حكمك هُوَ وأَصْحَابه، فإن عاقبت فأنت ولي العقوبة، وإن غفرت كَانَ ذَلِكَ لك، وَاللَّهِ لقد بلغني أن حسينا وعمر بن سَعْد يجلسان بين العسكرين فيتحدثان عامة الليل، فَقَالَ لَهُ ابن زياد: نعم مَا رأيت! الرأي رأيك (طبری، 5/ 414). جالب اين است که بلاذري در انساب الأشراف هم همين خط را دنبال کرده (نک: 3/182).
اما ابومخنف در دنباله نقل می کند که بنابر روايتی ديگر مطلقا چنين پيشنهاداتی از سوی سيد الشهداء داده نشد. به روايت توجه کنيد:
قَالَ أَبُو مخنف: فأما عبد الرَّحْمَن بن جندب فَحَدَّثَنِي عن عقبة بن سمعان قَالَ: صحبت حسينا فخرجت مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مكة، ومن مكة إِلَى العراق، ولم أفارقه حَتَّى قتل، وليس من مخاطبته الناس كلمة بِالْمَدِينَةِ وَلا بمكة وَلا فِي الطريق وَلا بِالْعِرَاقِ وَلا فِي عسكر إِلَى يوم مقتله إلا وَقَدْ سمعتها أَلا وَاللَّهِ مَا أعطاهم مَا يتذاكر الناس وما يزعمون، من أن يضع يده فِي يد يَزِيد بن مُعَاوِيَة، وَلا أن يسيروه إِلَى ثغر من ثغور الْمُسْلِمِينَ، ولكنه قَالَ: دعوني فلأذهب فِي هَذِهِ الأرض العريضة حَتَّى ننظر مَا يصير أمر الناس (همو، همان، 5/ 413 تا 414).
در واقع حضرت با پافشاری بر موضع خود در عدم بيعت با يزيد در عين حال می کوشيد از مواجهه خونين با لشکر ابن زياد تا جای ممکن اجتناب کند. پيشنهاد مشخص حضرت اين بود که بگذارند فرصتی داده شود تا بدون مواجهه خونين در اين مرحله روند حوادث در مورد "امر الناس" شکل طبيعی خود را پی گيرد. امر در اينجا معنای حکومت می دهد. در واقع حضرت می خواست بدون آنکه مواجهه ای صورت گيرد اين فرصت داده شود که از يک سو حضرت بپذيرد در آن موقعيت زمانی خاص از رفتن به کوفه که به معنای سقوط پايگاه يزيد در عراق بود صرف نظر کند و در مقابل دستگاه خلافت هم از او درخواست بيعت نکند تا درباره امر حکومت بعدا بحث و تبادل نظر صورت گيرد و تصميم عراق در برابر شام روشن شود. روشن بود که این روند در نهایت به معنای سقوط خلافت یزید و شکست طرح دستگاه خلافت شام بود.
روايت پيشنهادات سه گانه را اخباريان و محدثان مرجی مذهب جای ديگری با شباهتی شگفت انگيز استفاده کرده بودند؛ در مورد ماجرای خونخواهی اصحاب جمل. آنجا هم اصرار بر اين بود که طرفين جنگ جمل را به نحوی در عين حال که تطهير می کنند راه نجات را عدم همراهی با هر دو طرف جنگ قلم بزنند.
وحدثني عَمْرو بْن مُحَمَّد، حَدَّثَنَا عَبْد اللَّهِ بن إدريس بن حصين، عن عمر بن جاوان : عَن الأحنف أن طَلْحَةَ وَالزُّبَيْر دعواه إِلَى الطلب بدم عُثْمَان، فَقَالَ: لا أقاتل ابْن عمّ رسول الله ومن أمر تماني ببيعته، وَلا أقاتل أَيْضًا طائفة فِيهَا أم الْمُؤْمِنِينَ وحواري رَسُول اللَّهِ، ولكن اختاروا مني إحدى ثلاث: إما أن تفتحوا لي الجسر فألحق بأرض الأعاجم، أَوْ بِمَكَّةَ، أَوْ أعبر فأكون قريبا. فأتمروا فرأوا أن يكون بالقرب وَقَالُوا: نطأ صماخه. فاعتزل بالجلحا (ء) من الْبَصْرَةِ عَلَى فرسخين، واعتزل مَعَهُ ستة آلاف (انساب بلاذري، 2/ 232).
شريف مرتضی در تنزيه الأنبياء در مقام بحثی جدلی به روايت پيشنهاد سه گانه که راويان اموی نقل می کردند استناد می کند اما از سياق بحث او معلوم است که خود او به آن باور ندارد و فقط استفاده ای جدلی از آن می کند.
حقيقت اين است که حضرت ابا عبد الله (ع) از زمانی که از بيعت با يزيد در مدينه تن زد تا روز عاشوراء قدمی از آنچه در پی آن بود عقب نشينی نکرد. او در واقع در دنباله حرکت هوشمندانه سياسی خود با ذکر پيشنهاد يگانه ای که بالا در روايت دوم ابو مخنف ديديم سعی کرد تا جایی که ممکن است زمينه ای را فراهم کند تا حرکت اعتراضی او در مقابل دستگاه يزيد جنبه عمومی تری بگيرد و به صورت اعتراض مردمی و جنبشی فراگير تبديل شود. با اين وصف رفتار جنايتکارانه امويان در روز عاشوراء و شدت قساوت آنان در نهايت موجب شد که با شهادت حضرت پيام عاشوراء در شکل بسيار وسيعتری در سرتاسر جهان اسلام آن روز منعکس شود و مشروعيت دستگاه معاويه و خلافت فاسد اموی از بين برود.
حسن انصاری