کسی که در این جامعه و در میان مردم زندگی کند میداند که منطقِ حملهی ماموران نیروی انتظامی به پارتی شبانه، به دههی شصت برمیگردد. کسی که زیروبم جامعه دستش باشد میداند که ترس بیاندازهی آدمهای حاضر در مهمانی بعد از دیدن پلیس، اصلاً به همان دهه هم برنمیگردد، فضاییست! این روزها دیگر کسی به خاطر برگزاری پارتی، اینطور نمیترسد و قالب تهی نمیکند. این شکل از درامپردازی بهخوبی معلوم میکند آقای مدیری در دنیای دیگری سیر و سلوک میکند.
.
دنیایی که در آن، نه در پارتیهایی در سطح پارتیهای فیلم شرکت میکند (قطعاً پارتیهای باکلاستری چرا، اما دورهمی درون فیلم نه!)، نه از حال دل کسانی که میخواهند مهاجرت کنند خبر دارد، نه جوانها را میشناسد و با آنها برخورد میکند و نه هیچ چیز دیگر. ایده و پرداخت فیلم نشان میدهد که کارگردانش هیچ نسبتی با جامعه ندارد. نویسنده، فیلمساز، کسی که پیشهاش هنر است، باید ببیند، بچرخد، میان مردم برود، خودش را خاکی کند، کثیف کند، بمیرد و دوباره زنده شود. با برگزاری اکران خصوصی و ژست گرفتن جلوی دوربین این اتفاقها نمیافتد. نمیگویم این کارها بد است، میگویم صرفاً دنبال این چیزها بودن، نتیجهاش میشود این!
.
اصلاً یک نویسنده، فیلمساز و کسی که پیشهاش هنر است، باید آرام بگیرد، فکر کند، کمی مکث کند. چهگونه میتوان از کسی که هر روز یک برنامهی جدید در شبکهی نمایش خانگی تولید میکند و صبح تا شب مشغول مجریگری و حرف زدن است، انتظار داشت فیلم خوبی تولید کند؟ در طول تماشای فیلم به این فکر میکردم که مهران مدیری چه زمانی وقت کرده این فیلم را بنویسد و بسازد؟! وقتی صرفاً پول در آوردن، بدون در نظر گرفتن هیچ چیز دیگر، پیشهی آدمها بشود، فیلم که هیچی، کل جامعه از هم میپاشد؛ چیزی که داریم به چشم میبینیم.
.
در لحظهی ورود مهران مدیری به داستان، جماعت داخل سالن میخندند. دست کم در سالنی که من تویش فیلم را تماشا کردم اینطور بود. این خنده گویای خیلی چیزهاست. وقتی از جامعه فاصله بگیریم و در دنیای خودمان سِیر کنیم، اینجوری میشود.
دامون قنبرزاده