حورا نژادصداقت؛ تابناک- اول مهر است و روزی که میتوان ویژه یاد کرد از محمدرضا شجریان. گرچه چند سالی است که دیگر در میان ما نیستند اما هنوز صدای آوازها و رفتارهای حرفهایشان در کار به یاد ما مانده. چون او با جامعه حرکت میکرد و با مردم درد مشترک داشت. امروز هفت نگاه و باور استاد را از زبان خودشان مرور میکنیم.
۱: هیچکس برای من قدمی برنداشتاستاد شجریان نبوغ منحصربهفرد خود را داشت که آن را کشف و راهش را برای شکوفایی آن انتخاب کرد. خودش تعریف میکند: «من در این کار استعداد زیادی داشتم. تا چیزی را میشنیدم، فوری یاد میگرفتم. خیلی راحت این کار را انجام میدادم... هیچکس یک قدم هم برای من برنداشت که استعداد من رشد کند. غیر از تشویق پدرم در جهت قرائت قرآن، دوستی داشتم که مرا تشویق به آواز خواندن کرد. ولی به طور کلی اطرافیان من کسانی نبودند که محیط مساعدی برای استعدادم ایجاد کنند.»
۲: اخلاق من به مادرم رفتهپدر محمدرضا شجریان با آوازخوانی او مخالف بود و با قرآن خواندنش موافق؛ که اتفاقا آن زمانی که محمدرضا کودکی و نوجوانیاش را در مشهد سپری میکرد، برای قرآن خواندنهایش شهرت زیادی داشت. او درباره میراثی که از پدر و مادرش داشته میگوید: «اخلاق من بیشتر به مادرم رفته تا پدرم. فقط
تعصب در کار موسیقی را از پدرم گرفتم. خستگیناپذیری را از مادرم گرفتم.»
۳: کاش شاعر بودماستاد با شعر مانوس بود و آوازش را شعرهای اصیل رنگ میدادند، اما شاعر نبود: «هیچوقت شعر نگفتم.
یکی از آرزوهایم این بود که بتوانم شعر بگویم... در حد ضعیفترین شاعران هم نمیتوانم شعر بگویم.»
۴: شاگردهای متمردآنها که اهل کلاس رفتن و استاد دیدن هستند حتما تجربه دارند که گاهی افرادی که حتی با نام «استاد» شهرت پیدا کردهاند، دلشان نمیخواهد هرگز شاگردانشان بهتر از خودشان شوند. اما نگاه شجریان این نبود: «شاگردان من زمانی کسی خواهند شد که بر شجریان تمرد کنند. اگر از شجریان گذر نکنند فوقش همان تکرار من میشوند. من بارها گفتهام که
اگر شاگرد من موسیقی را در سطح خودم اجرا کند، به این معناست که موسیقی درجا زده است.»
۵: تنها هستم...شجریان معیارهای خاص خودش را برای اعتلای موسیقی داشت که منجر به سختگیریهای زیادی میشد. به خودش سخت میگرفت تا بهترینش را اجرا کند؛ و همین گاهی او را خسته میکرد: «احساس میکنم همیشه در هدفم تنها بودهام. خود موسیقی برای من اصل است.
جنبههای مادی و دستمزی برای هنرمندان مهم شده است. مشکلات زیادی هست که نمیشود بازگو کرد. گاهی اوقات آنقدر خسته میشوم که میگویم چرا به این وادی پا گذاشتم! اصلا چرا باید با کسانی کارکنم که حرف و منظور مرا نمیفهمند! این گرفتاری را دارم... من از دریچه دیگری به موسیقی نگاه میکنم و در این نگاه حس میکنم تنها هستم.»
۶: خودم شاگردی کردم...شجریان از وقتی که به تهران آمد، هر استادی که دید، نزدش رفت و از او یاد گرفت و همیشه هم در این یادگیریها بهترین خودش را گذاشت. برای رابطه استاد و شاگردی احترام زیادی قائل بود: «شاگردی و فراگیری از اساتید برای من افتخار بوده است. دوست داشتم شاگردی کنم و برای استادم هر کاری که از دستم برمیآمد، انجام دهم تا مطلبی بیاموزم. با عشق و علاقه کار میکردم و نظر استادم را جلب میکردم. اعتماد او را به دست میآوردم. او هم دریغ نمیکرد...»
۷: نه به موسیقی حزبیو، اما موضوع مهم ارتباط موسیقی و سیاست. شجریان چارچوب فکری خودش را درباره این دو داشت: «من در کار هنریام مثل یک سیاستمدار عمل میکنم. من نگفتم که هنر سیاسی نیست. بلکه گفتم من نگذاشتم کار من در قالب گروههای سیاسی قرار بگیرد. یعنی
موسیقیِ حزبی ارائه نکردم. اما هنر من سیاسی است. به این معنا که برای حقیقت، زیبایی و انسانیت کار میکنم و با ضد آن مخالفم.»
صحبتهای بزرگان و استادان را باید از زبان خودشان شنید و نباید صرفا به گفتهها و تحلیلهای دیگران اکتفا کرد. یکی از کتابهای خوبی که میتوان با آن مستقیم و بدون هیچ واسطهای نگاه استاد شجریان را به زندگی فهمید، کتاب
«راز مانا» است. کتابی که در نشر گمان منتشر شده و مقدمه کوتاه او بر این کتاب، نشان از اصالت و صحت مطالب دارد. مقدمهای که با این جمله شروع میشود: «من با موسیقی زیستهام و عمر خود را در پی رمز و راز این لطیفه نهانی طی کردهام و بدان اندیشیدهام و دل در گروی آن نهادهام.»