بازیکن و مربی سابق استقلال که در نقش یک یاغی آبیپوش شد، در جدیدترین مصاحبه خود روایتی از مقطع ابتدایی حضورش در استقلال داشته که چندان با منطق سازگار نیست و در خوشبینانهترین حالت، بزرگنمایی به نظر میرسد.
به گزارش سرویس ورزشی تابناک، با پدیده جالب و البته عجیبی مواجهیم. با چهرهای که سالهاست نان یک انتقال جنجالی را میخورد و از روایت زوایای پنهان و آشکار آن، نه سیر میشود و نه خسته. به نظر میرسد مهدی هاشمینسب بیش از رسانهها به جذابیتهای ژورنالیستی اتفاقی که بیش از دو دهه از آن میگذرد علاقه دارد؛ اما ای کاش تمام ماجرا همین بود.
سالهاست رسانهها با واژههایی پرطمطراق چون عشق و نفرت برای هاشمینسب تیتر میزنند و او همچنان در متن فوتبالی است که به واسطه کموکاستیهای پرشمار به واسطه سوءمدیریت، هر روز سوژههای زیادی برای پرداختن دارد. او به ذهنیتی نازیبا و ناشناخته مبتلا شده؛ لذت بردن از مظلومنمایی و نفرتپراکنی.
مهدی هاشمینسب در تمام سالهای گذشته بارها از ماجرا و دلایل جداییاش از پرسپولیس و پیوستن به استقلال صحبت کرده است. او با این انتقال و با در نظر گرفتن مقطعی که انجام شد، یکی از نجومیترین قراردادهای تاریخ فوتبال را بست و البته که هر چه دریافت کرد نوش جانش. به قول خودش انتقامش را هم از آنهایی که میخواست، گرفت. حال سؤال این است که چرا پس از این همه سال، همچنان به دنبال بازگو کردن روایتهایی است که براساس آن حق را به خودش بدهد و آن را اثبات کند. چرا علاقه دارد با داستان سرایی، مظلوم نمایی و احساسات مردم و هواداران را با آن اتفاق درگیر کند!
هاشمینسب در جدیدترین مصاحبهاش، در حالی که چشمانش خیس میشود، موضوعی را تعریف میکند. او دلیل اصلی دلخوری بیپایانش از تیم سابقش را اهانت و برخورد فیزیکی طرفداران افراطی پرسپولیس با مادرش بیان میکند: «یک بار رفته بودم خرید در بازار میوه، دوستان آذری زبان که طرفدار پرسپولیس بودند، آنجا حضور داشتند. طرفدار پیروزی بودند! همدیگر را با چاقو میزدند که بار مادر مهدی هاشمینسب را چه کسی بیاورد و در ماشین بگذارد. این ماجرا برای زمانی است که در پرسپولیس حضور داشتم. بعد که به استقلال رفتم به مادرم گفتم دیگر نمیتوانم باهات بیایم، خودت به بازار برو. خودش به بازار رفت. همان دوستان که میشناختند ما را، با لگد مادرم را زدند. به مادرم گفتم این یک نفر بود اما من انتقامم را از همهشان میگیرم. تر و خشک را با هم میسوازنم و سوزاندم...»
در وهله اول و پیش از هر چیز، شرم بر آن فردی که به مادر محترم شما اهانت کرده است. اما چندان منطقی نیست که افرادی با چاقو همدیگر را زخمی کنند که بخواهند به هاشمینسب خدمت و بار میوه مادر او را جابهجا کنند. روایت چنین موضوعی بیشتر رنگ و بوی بزرگنمایی از سوی هاشمینسب دارد. اگر هم تمام آن درست است، چرا در همان موقع مطرح و در رسانهها منتشر نشد؟ شما که آن فرد را میشناختید، چرا همان موقع شکایت نکردید که حداقل به سزای رفتار زشت و غیرانسانیاش برسد؟
نکته حائز اهمیت اینکه هاشمینسب ۱۴ سال گذشته را به عنوان مربی در تیمهای مختلفی فعالیت کرده و حتی یکبار هم نفر اول نبوده است. این موضوع به کنار چون قرار نیست هر مربیای تبدیل به سرمربی شود، اما چرا حتی یکبار صحبتی از دستاوردهای احتمالیاش در عرصه مربیگری نمیکند. چه بسا برخی معتقدند دلیل حضور او در کادرفنی فولاد و استقلال، به موارد و رفتاری جز کمک به مسائل فنی تیم و ارتقای آن مربوط میشود!