«ملت ما» نوشت:
پيشتر هم ما در گزارشهايي به اين موضوع پرداخته بوديم كه برخي از مشاهير ايران كه هنوز در جغرافياي فرهنگي ايران نامي بزرگ دارند توسط برخي كشورهاي همسايه مصادره شده و شناسنامهدار ميشوند. غافل از اينكه تمام اين كشورها تا دوره قاجار جزوي از ايران بودهاند. حالا اما كه به عنوان كشور مستقل به حساب ميآيد اگرچه باز مديون تمدن ايراني هستند اما تلاش ميكنند تاريخ خود را مجزا جلوه دهند؛ در همين راستا نه رسانه ملي ما و نه نهادهاي دولتي تلاش نميكنند كه آثاري بسازند تا جغرافياي فرهنگي ما را بيشتر نمايان كنند. پرسش اينجاست كه چرا با وجود اين همه حرف و نگاههاي متفرقه به ساخت آثار ملي از شخصيتهاي علمي و فرهنگي كشور باز هم لزوم ساخت چنين آثاري در رسانه ملي و بخش خصوصي كمتر ديده ميشود؟
چرا با وجود اين همه حرف و نگاههاي متفرقه به ساخت آثار ملي از شخصيتهاي علمي و فرهنگي كشور باز هم لزوم ساخت چنين آثاري در رسانه ملي و بخش خصوصي كمتر ديده ميشود؟ شايد بشود گفت بيش و پيش از آنكه بخواهد خودش را به عنوان يك قدرت سياسي و نظامي در منطقه و جهان معرفي كند، به عنوان يك كشور متمدن و فرهنگي معرفي كرده است. ما امروز براي اين ديگر متحمل جنگ و تحريم و اجحاف نخواهيم شد كه بگوييم ايراني از قديمالايام، علم داشته است، شخصيتهايي چون فارابي؛ ابن سينا؛ خواجه نصيرالدين طوسي، سهروردي، ملاصدرا و... داشته است و حالا اگر ما در جهان علم بيش از كشور ديگري جايگاه داريم – گذشته از تلاشهاي معاصران – به اين خاطر است كه بر شانههاي اين بزرگان ايستادهايم. ايستادهايم كه هم در جهان فرهنگ و هنر حرفهايمان را بزنيم و پيام داشته باشيم و هم در جهان علم. يادمان باشد كه بر سر در سازمان ملل شعر چه كسي نوشته شده است؛
يادمان باشد كه پرفروشهاي ادبيات كلاسيك در جهان غرب مربوط به كدام شاعران ايراني است؛ يادمان باشد كه در غرب امثال گوته از چه كساني در مشرق زمين و بهويژه در ايران از چه كساني تاثيرپذيرفته است. پيام ايران چه پيش و چه پس از اسلام تا قلب اروپا هم رفته است. يادمان باشد كه برتراند راسل در جلد دوم تاريخ مهم خود كه تاريخ فلسفه است در باب «ابن رشد» و اينكه او آغازگر انديشه نوين در غرب امروز است چه مينويسد. حالا آيا بهتر نيست رسانه ملي يا بخش خصوصي با حمايت ويژه دولتي همراه با اين افتخارات شوند و نام ايراني را در جهان از دريچه فرهنگ هم بيشتر معرفي كنند. آيا وقت آن نرسيده است كه با ساخت اثري فاخر براي هميشه به اين جدال فرهنگي پاسخ دهيم كه «مولانا »؛ آثارش فارسي است پس او فارسي است و القابي چون «ملاي رومي» را از روي آنبرداريم كه اين عنوان اشتباهي تاريخي را در اذهان ايجاد ميكند. بهتر نيست عزمي ملي براي ساخت آثاري فاخر ايجاد شود كه فارابي، خواجه نصير، حافظ، سعدي، فردوسي، عطار، خيام، را مانند ابنسينا (كه متاسفانه جايگاه رفيع فلسفي او را در حد يك پزشك تقليل ميدهند) با يك اثر خوب سينمايي، انيميشن يا سريال به مردم معرفي كنيم.
مصادره كردن مفاخر علمي
در همين راستا در گزارشي از فارس هم آمده بود: جنگهاي دنيا همواره بر سر تسخير سرزمينها و گسترش مرزها بوده است، اما اكنون كه ساليان دراز از آخرين جنگ جهاني ميگذرد جنگ ديگري در دنيا به راه افتاده است و آن سند زدن مفاخر سرزمينها به نام ابرقدرتهايي دنياست.
به عنوان مثال با وجود ايراني بودن ابن سينا، تاجيكها او را تاجيكي ميدانند و ازبكها، ازبك و عربها هم به نوبه خود مدعي هستند كه ابوعلي سينا يك دانشمند عرب است. همينطور جلالالدين محمد بلخي مشهور به مولوي يك شاعر مشهور ايراني است اما تركها در تركيه و همچنين افغانها هر كدام وي را از خود ميدانند. البته قبلترها نوشتن كتاب با استناد به تاريخهاي دستساز مد نظر بوده اما امروز هنر هفتم و معجزه تصوير همهچيز را راحتتر كرده است.
به روزترين اين تلاشها فيلم «طبيب» است. اين پروژه 26 ميليون دلاري كه به كارگرداني «فليپ اشتولتسل» آلماني مدتي است در آلمان كليد خورده است، بخشي از زندگي ابوعليسينا را روايت ميكند و در اين فيلم سعي شده حكومت شيعه آلبويه و ايرانيان، افرادي متعصب و ضد مسيحي معرفي شوند و فيلمي ديگر نيز در نسخه سينمايي خود ابوعلي سينا را يك فرد ازبكي معرفي ميكند و زندگينامه او را با شفاي چشمان نابيناي دختر ازبكي و ازدواج ابوعلي سينا با اين دختر ادامه ميدهد، در حالي كه تاريخ گواه اين مدعاست كه ابوعلي سينا در جواني از دنيا رفت و هرگز موفق به ازدواج نشد.
نمونههاي جالبتري هم از مصادره كردن مفاخر علمي ما توسط غرب وجود دارد كه مولانا جلالالدين بلخي يكي از آنهاست. البته نامگذاري سال 2007 ميلادي به نام مولانا و گسترش علاقهمندي جهانيان به اين شاعر و عارف پارسيسخن، كارگردانان كشورهاي مختلف جهان را به اين فكر انداخته كه به ساخت فيلمها و مستنداتي درباره مولوي و مرادش شمس تبريزي دست بزنند.
به عنوان مثال مستندي دو قسمتي به نام «حضرت مولانا» در تركيه ساخته و از تلويزيون اين كشور پخش شد و حتي «اسين چلبي» بيست و دومين نواده مولانا جلالالدين از سلطان ولد سر لوكيشن اين فيلم مستند حاضر شده بود.
افغانها نيز در افغانستان فيلم «پير چراغ به دست» را بر اساس زندگي مولوي با هزينه دولت افغانستان توليد كردند و كارگرداني آن را «لطيف احمدي» رئيس افغان فيلم برعهده داشت.
همچنين «عبداللطيف سالازا» كارگردان انگليسي كه در كارنامهاش فيلم سينمايي «امام محمد غزالي» را داشت به ايران آمد تا با سرمايهگذاري تلويزيون فرانسه فيلم زندگي مولانا جلالالدين را نيز به افتخاراتش اضافه كند.
هنديها هم از اين قافله عقب نماندند و «مظفر علي» - كارگردان هندي - فيلمي به نام «رومي آتش عشق» را در دست توليد دارد. اين فيلم در حقيقت زندگينامه مولاناست و قطر با سرمايهگذاري 25 ميليون دلاري آن را ميسازد. «آل پاچينو» - بازيگر سرشناس - نيز در شصت و يكميندوره جشنواره فيلم كن اعلام كرد كه در اين پروژه نقش آفريني ميكند.
اما سهم ايران از پرداختن به اين شاعر ايراني تنها مستند «مولانا» به كارگرداني «ارد عطاپور» است.
فيلم «عمر خيام» با نامهاي ديگر «زندگي، عشق و ماجراهاي عمر خيام» و «عشق عمر خيام» نام فيلمي امريكايي است كه به كارگرداني ويليام ديترله، كارگردان آلماني در سال 1956 ساخته شده است و در سال 1957 به اكران درآمد.
اين فيلم درباره زندگي عمر خيام، رياضيدان و شاعر ايراني سده يازده ميلادي است. از آنجا كه جزئيات زندگي خيام چندان شناخته شده نيست، در اين فيلم ماجراهايي خيالي براي زندگي او تصور شده و در ميان اين ماجراها دستاوردهاي علمي و ادبي واقعي او، همچون ابداع گاهشمار تازه و سرودن چامههاي معروف نيز گنجانده شده است.
در اين فيلم، عمر خيام به دختر پادشاه وقت مهرورزي ميكند و دسيسه فرقه حسن صباح براي كشتن پسر پادشاه را خنثي ميسازد.
بازي نقش عمر خيام در اين فيلم بر عهده كورنل وايلد است و در اين فيلم مايكل رني، در نقش حسن صباح و خواننده معروف ايما سوماك در نقش كارينا ظاهر ميشوند.
«باريس توكارف» روسي هم با كارگرداني فيلم سينمايي «عمر خيام» روايتي ديگر درباره اين دانشمند ايراني دارد.
فيلم عمر خيام در 5 كشور جهان فيلمبرداري شده است. در اين فيلم افسانه و واقعيت با هم آميخته شده و از ديد يك كودك ايراني مقيم امريكا زندگي و تفكرات عمر خيام شاعر و منجم قرن 5 هجري ايران به يك ماجراي افسانهاي تبديل ميشود؛ ماجرايي عاشقانه بين حسن صباح و عمر خيام و كنيزي به نام دريا.
نمونه اين آثار در سينماي جهان كم نيست و با كمي تحقيق بيشتر ميتوان نمونههاي بيشتري در اين باره پيدا كرد؛ البته نبايد از دايره انصاف هم خارج شد و بگوييم ايرانيها هيچ كاري نكردهاند كه به حق آثار درخور و به ياد ماندني چون «ابن سينا» كيهان رهگذار، «روزگار قريب» كيانوش عياري، «سربداران» محمدعلي نجفي، «هزار دستان» علي حاتمي، «روشنتر از خاموشي» حسن فتحي، «شيخ بهايي» شهرام اسدي، «نردبام آسمان» محمدحسين لطيفي، «كمالالملك» علي حاتمي و... توسط سينماگران ايراني ساخته شده است؛ اما بهراستي در عصري كه قهرماندزدي پررنگتر از قهرمانپروري است، سهم سينماي ايران از معرفي مشاهير و مفاخرش به جهانيان چقدر بوده است؟ آيا ايران بايد منتظر بماند تا زنان و مردان دانشمند، هنرمند و فرهيختهاش به سبب تقسيمات جغرافيايي و سندسازيهاي كشورها به سرزمين و مذاهب ديگري سنجاق شوند؟ آيا بايد درست زماني كه قدرت، زمان و ثروت بزرگان سينمايي صرف اختلافات صنفي و دعوا در اكران فيلمهايي سينمايي است، جهانيان از اين غفلت تلخ، كام خود را شيرين كنند؟ و آيا رواست كه مفاخر ايراني تنها به نام ايران باشند و به كام جهان؟ و هزاران سوال بيپاسخ ديگر.