علی نصیران بازیگر با سابقه سینما و تلویزیون نسبت به سانسورهای انجام شده در سریال میوه ممنوعه انتقاد کرد.
وي مصاحبهاي با شهروند امروز انجام داده كه گوشهاي از آن در پي ميآيد.« در سالهاي اخير شما هم مثل بعضي بازيگران ديگر به تلويزيون به عنوان مركز عمده تأمين اقتصادي نگاه كرديد تا بتوانيد در سينما امكان انتخاب بيشتري داشته باشيد؟ـ راستش اينجور حسابگريها و اينكه كدام كار درآمدش بيشتر است، هيچوقت در ذهنم نبوده و نيست. بستگي به اتفاقي كه ميافتد دارد. مثلا آقاي احمدرضا معتمدي ميآيد و فيلمنامه «ديوانهاي از قفس پريد» را پيشنهاد ميكند و من كار را ميپسندم و قبول ميكنم يا آقاي ميرباقري سريال «گرگها» را پيشنهاد ميكند و ميروم سراغ سريال، واقعا هيچ محاسبه از پيش در كار نيست. در كنار اين فيلمها و مجموعههايي كه بازي كردم، خيلي فيلمها و سريالها هم هست كه متن را خواندم و قبول نكردم. معمولا ملاك اصليام براي انتخاب نقش، اولين برخورد حسيام با متن و شخصيت است. اين برخورد يا انگيزه ايجاد ميكند يا پس ميزند. يك جور حالت حسي و غريزي است كه حالا بعدا ميتوانم دنبال علتهايش بگردم. وقتي متني براي بازيگري به دستم ميرسد، خيلي شوقانگيز است. دوست دارم سريع بخوانم و ببينم كار چطوري است و نقش من چه وضعيتي دارد و چه تأثيري رويم ميگذارد.
هنوز هم بعد از اين همه سال، اين شوق و ذوق خواندن متنهاي پيشنهادي را حفظ كردهايد؟ـ به شدت. خيلي شوقانگيز و جذاب است. هرچقدر پيچيدگي و درام ماجرا و شخصيت بيشتر باشد، كار برايم جذابتر ميشود. احساس ميكنم يك شخصيت ديگري كه جاي كار و تلاش دارد، سراغم آمده است. درگيري و كشمكشهاي دروني شخصيت برايم خيلي مهم و وسوسهانگيز است.
شخصيت حاج يونس فتوحي در متن سريال «ميوه ممنوعه» همين حس را در شما ايجاد كرد؟
ـ اين سريال متن نداشت و سيناپسي از كل داستان داشتيم. حاج يونسي كه برايم تعريف كردند، مرا ياد شيخ صنعان ميانداخت و قبلا با اين داستان شيخ صنعان عطار آشنا بودم و دوستش داشتم. اين به من ميگفت كه بروم و حاج يونس را بازي كنم. تلاش كنم تا شيخ صنعان را در زندگي امروز اجرا كنم تا باورپذير و درست باشد. اين بزرگترين چالش نقش بود. يك جور ترديد و درگيري بين ايمان و آن عشق مقدري كه بر او حاكم ميشود و اين درگيري يك درام قوي ايجاد ميكند.
اين نكاتي كه ميگوييد، در سيناپس قصه مشخص بود؟
ـ نه، ولي مبنا را همين حكايت شيخ صنعان قرار دادم. وقتي سكانسها نوشته ميشد و به دستمان ميرسيد، متوجه ميشدم اين نكات را در فيلمنامه رعايت كردهاند.
قبول كردن نقش اصلي در يك كار مناسبتي، آن هم بدون متنآماده و قابل خواندن، بايد ريسك زيادي به همراه داشته باشد. سريالهاي مناسبتي ماه رمضان خيلي مستعد شعاري شدن و موعظهگويي هستند و قصه «ميوه ممنوعه» هم اين خطر را داشت. گروه سريال هم جوان بودند و اين موضوع هم ريسك كار را بالاتر ميبرد. با همه اين موانع، با چه تضمين و تخميني وارد كار در اين سريال شديد؟ـ من قبلا با حسن فتحي در سريال «روشنتر از خاموشي» كار كرده بودم و با اطمينان به فتحي و نقش سر كار رفتم. با توجه به تجربه قبلي فكر ميكردم گروه كارآمدي هستند و واقعا هم همينطور بود.
موقع بازي در اين نقش، تصور ميكرديد كه «ميوه ممنوعه» و شخصيت حاج يونس تا اين حد مورد توجه قرار بگيرد و چنين بازتابهايي در سطح جامعه ايجاد بكند؟ـ نه، واقعا تصورش را به اين شكل نداشتم. حتي حين كار هم يك روز گريمور سريال از من پرسيد، شما كه تجربه زيادي در اين كار داريد، فكر ميكنيد اين سريال ميگيرد؟ بهش گفتم نميدانم، در حالي كه در ميانههاي كار بوديم. هيچ تصوري از ميزان استقبال مردم نداشتم.
حالا كه كار تمام شده و چند روزي از كار فاصله گرفتهايد، فكر ميكنيد دليل اين همه استقبال و توجه و اين ابعاد گسترده اجتماعي در مورد اين سريال و شخصيت حاج يونس چه بود؟ـ به اعتقاد من، دو سه عامل مهم بود؛ يكي خود قصه كه كار متفاوتي بود، در قياس با كارهاي قبلي و همزمانش در تلويزيون. از يك مرزهايي گذر كرد و قدم به جلو گذاشت و اين خيلي نكته ظريف و مهمي در اقبال «ميوه ممنوعه» بود. نميخواهم بگويم كارمان ضعف نداشت، ولي در مجموع همه گروه خيلي براي اين كار تلاش كردند. جذابيت شخصيت هم از اينجا ميآيد كه حاج يونس بر اثر درگيري عشق و ايمان به اين شوريدگي و حال و روز ميرسد و بحران دراماتيكي را از سر ميگذراند. مسئله بعدي ساخت و كارگرداني و نويسندگان مجموعه بودند. گروه بازيگران هم خيلي كارآمد بودند و متن خوب و كار خوب كارگران را تكميل كردند.
در مورد كار بازيگري، به نظرم صحنههاي دو نفره و بده بستانهاي ميان شما و امير جعفري در نقش «جلال» خيلي خوب از كار درآمده است.
ـ بله، بله. روز اول هم كه با هم صحبت كرديم، به امير گفتم كه اين صحنهها بايد جور ديگري بشود و با همه كارهاي ديگر فرق داشته باشد. گفتم كه اين كار ظرفيت بالايي دارد و امير جعفري هم حقا اين را به جا آورد و طوري كار كرد كه خودش را و استعدادش را نشان داد. خيلي خوشحالم كه بالاخره يك بازيگر جوان و خوب تئاتر استعدادهاي واقعياش را بروز داد و در حد كمديهاي تلويزيوني باقي نماند. حيف بود اين استعداد و الحمدالله كه خودش را نشان داد.
وقتي از موفقيت بازيگران جوان نقش مقابلتان حرف ميزنيد، شوق و خوشحالي را به راحتي ميشود در چشمهايتان ديد. متأسفانه برخي از همكاران و همنسلان شما نگاه تند و منتقدانهاي به بازيگران جوان سينما و تلويزيون دارند. به نظرتان دليلش چيست؟ـ اصلا نبايد اينطور باشد. ما چرا بايد نسبت به نسل جوان بخل داشته باشيم؟ هر نسلي بازيگران خودش را ميخواهد و اين نگاهي كه ميگوييد، بسيار غلط است. من دو دوره در جشنواره فجر داور بودم و به بهرام رادان و باران كوثري جايزه دادم نه اينكه بيخودي و بيدليل اين كار را بكنم. سر فيلم «سنتوري» براي جايزه دادن به رادان دليل داشتم. آن اتودهايي كه رادان روي نوازندگي سنتور و آواز خواندن كرده بود، كار سادهاي نبود. امكان نداشت كه بشود اشتباهي در كارش پيدا كرد، چون معلوم است كه رفته تمرين كرده و كار كرده و استعدادش را داشته است. يكي، دو تا كار از محمدرضا گلزار ديدم كه خيلي خوب بود. مثل «كما» يا «بوتيك». حالا اگر خوشچهره و خوشتيپ هستند، اين به جاي خود، اما استعداد بازيگري هم دارند. جوانهاي مستعد و خوبي به بازيگري سينما و تلويزيون وارد شدهاند و از اين بابت خوشحالم.
بعضي از همكاران قديمي شما ميگويند اين نسل بدون زحمتها و سختيهايي كه ماها كشيديم وارد شدهاند و به همين دليل قبولشان نميكنند در حالي كه اين سرعت تا حدي اقتضاي دوران است. ـ دوران تازه اين شكلي است و به اين دليل رد كردن استعداد كسي نيست. هميشه گفتهام كه هر دورهاي تجربه خودش را دارد. من از روي حاصل كار قضاوت ميكنم. اصلا باور ندارم كه بچههاي جوان كم زحمت ميكشند. زمانه ما اينطوري بود كه بايد چند سال شاگردي ميكرديم اما حالا زمانه و سرعتش عوض شده است. فيلم و DVD و اينترنت داريم و همه ميبينند و ميخوانند و همه چيز با سرعت زيادي اتفاق ميافتد. دوره ما فيلم خوبي براي ديدن و جاي خوبي براي تمرين نبود. مثل اين است كه بگوييم فعلا با گاري اين طرف و آن طرف برويد تا به حدي برسيد كه سوار اتومبيل شويد. اين خيلي توقع بيجايي است.
سختيهاي توليد و سرعت كار روزانه در محصول نهايي «ميوه ممنوعه» چندان خودش را نشان نميدهد و كار حرفهاي و خوبي است. به نظر ميرسد كه شما و بقيه افراد گروه خيلي تلاش كرديد و دشواريهاي زيادي داشتيد. برميگردم به جملهاي كه در مورد فيلم «ناخدا خورشيد» گفتيد، اين همه دشواري به محصول نهايي و بازتابهايش ميارزيد؟ـ ميارزيد چون واكنشها و ثمرهاي كه داد، ارزش اين سختيها را داشت كه گاهي بيست تا 24 ساعت نميخوابيديم. يك بار به فتحي گفتم چطور توقع داري من پيرمرد در يك روز شش سكانس سخت را در شش لوكيشن مختلف بازي كنم و خسته نشوم؟ واقعا نميخواستم كم بياورم و هميشه با انرژي كامل همراه نقش و گروه بودم.
نقش حاج يونس خيلي با انرژي و پر حس و حال اجرا شده و اصلا نشاني از سرعت كار و خستگي در شما ديده نميشود. اين انرژي و انگيزه از كجا آمد؟
ـ موقع كار هيچ كدام از اين دشواريها و خستگيها را احساس نميكردم. وقتي ميرسيدم خانه و ميخواستم بخوابم. تازه متوجه خستگيهايم ميشدم. آنقدر نقش را دوست داشتم و در دل اين درام ميغلتيدم كه چيز ديگري را احساس نميكردم. مثل مخدر يا دوپينگي كه به آدم انرژي غيرعادي ميدهد، اين نقش مرا سرحال ميآورد و به من نيرو ميداد. از بعضي صحنهها و موقعيتاي داستان چنان تكان ميخوردم كه همين تكان وادارم ميكرد حركت كنم و راهم ميانداخت. وقتي ميديدم كه كارگردان واقعا ذرهاي كوتاه نميآمد و وقتي ميگفت براي اين پلان كرين لازم داريم، ازش نميگذشتم و هر وقت شب و روز و هرچه گروه خسته بودند، باز هم از حرف و نظرش كوتاه نميآمد و نميگذشت. من فكر ميكردم كار درستي ميكند و ما هم بايد تا انتها همينطور جلو برويم.
اين تأثير پشت صحنه در محصول نهايي، به خوبي از كيفيت و موفقيت سريال معلوم است.
ـ بله، اين حس خوب و كوششهاي پشت صحنه جواب داد و چه جواب خوبي هم داد. باور كنيد تمام خستگي اين مدت با شوق و علاقه و استقبال مردم از تنمان بيرون رفت. نگاه تيز مردم و تشكرهاي صميمانهشان از سريال حد و حسابي نداشت و ندارد. اصلا انتظار اين همه تشويق و اين جريان اجتماعي را نداشتم و برايم عجيب بود. قضاوت مردم خيلي هوشمندانه است و مردم را نبايد دست كم گرفت، چون با حس و غريزه جمعي تصميم ميگيرند و اين احساس مشترك خيلي مهم است. همه اقشار مردم درباره اين سريال و نقش با من حرف ميزنند و ميبينم كه چقدر دقيق و كنجكاوانه ديدهاند. همه اين حسها و رفتارها برايم تازگي داشت.
حواشي و اخباري كه درباره تغييرات پايان قصه يا حذف برخي صحنههايش وجود دارد، تا چه حد درست است؟ـ پايانهاي مختلفي براي سريال نوشتند، اما بهترين پايان هماني است كه در خود حكايت شيخ صنعان هم هست. وقتي مريدان از شيخ دست ميشويند و برميگردند، يكي از كساني كه شيخ را ميشناسد آنها را مذمت ميكند كه چرا شيخ را رها كرديد؟ حاج يونس نميتوانست بعد از قضيه جلال و شوك تصادف و كماي دختر، يك باره متحول شود و برگردد. او در واقع ميرود و سر به بيابان ميگذارد. همانگونه كه در بيمارستان به «هستي» ميگويد كه بايد بروم خودم را بسازم.
تغييرات و حذفهاي سريال گويا تحت فشار و تعجيل كار روزانه و تبعاتي بود كه در سطح اجتماع ايجاد كرد؟ـ متأسفانه تلويزيون مقداري از حساسيتهايي كه از بيرون و از جاهاي مختلف القا ميشد، خيلي در كار دخالت داد و بعضي چيزها را در قصه بيرنگ كرد. مهمترينش به نظرم ارتباط حاجيونس و هستي است كه كمرنگ شد و اين كار غلطي بود. آن سكانسي كه دم خانه هستي ميآيد و ميگويد هرچه خواستي انجام دادم، خيلي سكانس مفصل و مهمي بود، اما خيلي كوتاه شد. حتي در اين صحنهها كلام عطار هم بود. آنجا كه دختر ميپرسد از اين كارهايي كه كردي پشيمان نيستي؟ جواب ميدهد كه از اين پشيمانم كه چرا پيشتر از اين عاشق تو نشدم. اين عين كلام عطار است كه حذف شد و كنتراست ماجرا خوب از كار درنيامد. دو سكانس مهم از سريال درآمد. مثل انتهاي همين صحنه كه حاج يونس از در خانه دختر ميرود، چنان غرق در شوق وصال است كه ناخودآگاه به رقص و چرخش ميرسد. زن را طلاق داده، اموال را تقسيم كرده و در مسجد جار زده كه چه كرده و حالا فارغ از همه چيز مقابل دختر ايستاده و ميگويد همينم كه هستم. ديگر هيچ هيچم. همه حرفها را ميگويد و ميگويد تا ميرسد به آن خنده نهايي و بعد از خنده، موقع رفتن به سمت ماشين، ميرقصد و انگار پرواز ميكند و ميرود. صحنههايي از اين دست از كار حذف شد. با اين حذفها، اين ارتباط و ابراز عشق حاج يونس و شكل ابراز عشق مرد مسن و مؤمن ايراني و روانشناسي درست رفتار او در برابر ماجراي پيشآمده كمرنگ شد. نميدانم چرا اين چيزها را حذف كردند؟ واقعا متأسف شدم و حتي به تهيهكننده گفتم از طرف من به مدير شبكه پيغام بدهيد. مدير شبكه فردا آمد سر صحنه و توضيح داد كه ميدانم شما داريد براي اين سريال زحمت ميكشيد. گفتم ما يك حقوق معنوي هم در كنار حقوق مادي داريم كه شما با اين دست بردن در كار داريد اين حق را از ما سلب ميكنيد. اين كار چه معنايي دارد؟ خودتان متن را تصويب كرديد و ميدانستيد حاج يونس عاشق هستي ميشود. شترسواري كه دولا دولا نميشود. عشق را كه نميشود نشان داد و فقط دربارهاش حرف زد. جواب دادند كه ما هم مشكلات زيادي داريمف اما اين حذفها به كار لطمه زد و خيلي از اين كار گله دارم. حالا كه تلويزيون وارد مرحله تازهاي از كار شده و خط قرمزها و تابوهايي را شكسته و جلو رفته، بايد تا انتهاي كار درست عمل كند. اينكه هر كس حرفي بزند و انتقادي بكند نبايد جا بخوريم و عقب بنشينيم. بايد همه صبر ميكردند و نتيجه نهايي و حاصل كار را قضاوت ميكردند. سرعت كار هم باعث دستپاچگي شد و مشكلاتي ايجاد كرد كه افسوسش براي همهمان باقي ماند. خيلي دلم سوخت، چون فقط براي همان يك سكانس، شب تا صبح كار كرده بوديم.
اگر حرف ناگفتهاي باقي مانده به عنوان نكته آخر بفرماييد.
ـ حرف خاصي نمانده، چون فكر كنم خيلي كامل و جامع حرف زديم و همه جيز مطرح شد. واقعا خوشحالم كه شما از ميان نسل جوان اين همه به موضوعهاي بحث تسلط داريد و با اين دقت و آگاهي درباره جزييات كار ما و روال حرفهاي و نقطهشعفها و قوتها گفتيد و پرسيديد. فكر كنم گفتوگوي كامل و جامعي شد. از شما و نشريهتان ممنونم.
من هم از وقت و محبت شما ممنونم.