فرهاد اصلانی، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون است. اين توضیح یک خطی برای وي شاید ناقصترین توضیح برای درک فراز و فرود هنري اين بازيگر باشد.او بدون تردید بازیگر توانمند سینمای ایران است که فیلمهای «خرس»و «خصوصی» برای وی سیمرغ بلورین را به ارمغان آورده اند.اما اصلانی فراتر از بازیگر ستاره سینمای ایران بودن،هنرمند باهوش و دقیقی است که رویدادهای جهان پیرامونش را با دقت رصدميکند.بازیگر نقشهایی چون«ابن زیاد»در سریال مختارنامه که گوی سبقت را در این سریال از بازیگران مقابلش ربود، چندي پيش مهمان روزنامه قانون بود تا این بار نه درباره بازیهایش در سینما و تلویزیون که درباره ماهیتی به نام سینما با وی حرف بزنیم. وی که اولين بار در نقش يزيد در سريال امام علي(ع) ظاهر شد و نظرها را به سوي خود جلب كرد، با بازي كوتاهش در فيلم «روسري آبي» به كارگرداني رخشان بني اعتماد راهی سینما شد.اصلاني در كارنامه كاري خود حضور در آثار سينمايي و تلويزيوني بسياري را دارد و مهارتش در ايفاي نقشهايي كه به او سپرده ميشود،نامش را در ردیف بازيگران نامور و تراز يك سينما و تلويزيون قرار داده است.
گفت و گوي قانون با او پيرامون فيلم «قصهها» و حال و روز امروز سينماي ايران است كه در ادامه مي خوانيد
.
اولین تجربه شما در سینما فیلم «روسری آبی» به کارگردانی رخشان بنی اعتماد بود.فیلميکه در آن همبازی عزت ا... انتظاميو فاطمه معتمدآریا بودید و حالا در گذری دودههای از آن داستانش را در فیلم «قصهها»ی خانم بنی اعتماد ادامه داده اید.چگونه بعد از این همه سال آن نقش را در قالبی جدید بازسازی کردید؟همان طور که گفتید«روسری آبی» اولین تجربه من در سینما بود و به همین خاطر همه چیزش را با جزییات به خاطر دارم.من فکر ميکنم تجربیات اول در هر موضوعی در ذهن آدمها ميماند.این اتفاق برای من هم در آن فیلم افتاد و همه هیجانی که نسبت به سینما داشتم را با این کار تجربه کردم.به اعتقاد من «روسری آبی» از هر نظر فیلم کاملی بود و نگاه خانم بنیاعتماد به عنوان کارگردان اثر هم نگاهی بی طرفانه بود.فیلم قصه آدمهایی بود که درگیر مشکلات اقتصادی بودند و خانم معتمدآریا نقش بانویی را ایفا ميکند که به خاطر این مشکلات تن به ازدواج با مردی ميدهد که همسن و سال پدرش است.در عین حال آنسوی ماجرا هم با مردی مواجه بودیم با بازی آقای انتظامي که در جایگاه خودش عاشق شده ونقش او هم خیلی منصفانه نوشته شده بود و نگاه کارگردان بی طرفانه بود و برای من هم یادگاری خیلی خوب و لذت بخشی بود.این همکاری بنده با خانم بنی اعتماد ادامه پیدا کرد و من گاهی مخاطب کارهای ایشان بودم مثل فیلم «بانوی اردیبهشت» که فوق العاده دوستش دارم و فیلميدر خدمت جامعه بود.حتی فیلم «خون بازی» که در زمینه معضلات اعتیاد تحلیل جامعی داشت و خوب به مسائل آن پرداخته بود.من سریع ازکارهای ایشان ميگذرم اما ایشان فیلميساخت به نام «حیران» که درمورد مهاجران افغانی بوده و حق وحقوقی که از آنها در زمان مهاجرت شان تضییع ميشد. فیلم خوبی بود و جزو کارهای آخر مرحوم شکیبایی بود که من هم افتخار همبازی بودن با ایشان را در آن فیلم داشتم و در نهایت که رسیدیم به فیلم «قصهها».
تصویری که از شما در فصل «یک نامه» این فیلم ميبینیم به شدت یادآور شخصیت شما در فیلم روسری آبی است.یعنی حتی نحوه سیگار کشیدن و شکل و نوع بازی فرهاد اصلانی ما را به فضای آن فیلم نزدیک ميکند.آیا نزدیکی این اتفاق صرفا به واسطه گوشزدهای خانم بنیاعتماد بود؟من فکر ميکنم برای فیلم «قصهها» آنچه لازم بود درست انجام شود بازسازی همان فضای کارگری بود. ضمن اینکه خود سناریوهم اثر جاندار و تکمیلی بود. درک متقابلی که بین من ،خانم بنی اعتماد و همین طور خانم معتمدآریا وجود داشت کار را برای ما سهل ميکرد و به همین خاطر خیلی زود به نتیجه ميرسیدیم.خدا را شکر ميکنم که این فیلم یکی از بهترین تجربیات هنری ام شده است.
من شنیدم که جلسات تمرین و دورخوانی بازیگران خیلی بیشتر از جلسات فیلمبرداری بود؟
درباره فصل مربوط به من و خانم معتمدآریا که زیاد اینطور نبود و فقط قصه اي که مربوط به پیگیری مطالبات کارگران بود را خیلی تکرار و تمرین کردیم.
فیلم«قصهها» روایت تلخ و گزنده ای دارد.ما هنوز ميبینیم که آن کارگرها با مشکلات شان دست و پنجه نرم ميکنند و همه شخصیتهایی که توی این فیلم جمع شده اند قصههایشان تمامي ندارد. یعنی آن روال دویدن و به مقصد نرسیدن ادامه دارد.احساس نميکنید در نگاه کارگردان فیلم،نوعی ناامیدی اجتماعی وجود دارد؟
خیر، من فکر ميکنم که خاصیت زندگی همین است. یعنی اگر برخیها به صورت جهشی رشد ميکنند ممکن است کميسوال برانگیز باشد وگرنه سطح طبقه کارگر کماکان بحرانهای خاص خودش را دارد. ما هنوز در جامعه، کارگران بیکار زیادی داریم که مشکلات عدیده اقتصادی دارند و این مشکلات به واسطه تحریمهای بین المللی و سوءتدبیرهای داخلی و از بين رفتن توليد و حجم بي رويه واردات همچنان پایدار است.
اتفاقا من با چند تن از نمایندگان مجلس درباره فشارهایی که بر فیلم «قصهها» از سوی مجلس وارد ميشود مصاحبه کردم.جالب اینکه چند تن از مخالفان فیلم هنوز آن را ندیدهاند و به حرف یکی از نمایندگان که فیلم را دیده استناد ميکنند.فکر ميکنید این نوع نگاه از کجا نشأت ميگیرد؟ببینید من مخالف این نوع نگاهها هستم.چیزی که مشخص است این مسئله است که برخی از آنها با خود خانم بنی اعتماد مسئله داشتند نه با خود فیلم. به نظرم جمعیتی که به جرياني خاص وصل هستند و علاقهمندند که حتی هنرمندان را به دو دسته خودی و غیر خودی تقسیم کنند.آنها به راحتی عده ای را اپوزیسیون مينامند و بقیه را هم در خدمت خودشان ميخواهند.من با شناختی که از خانم بنی اعتماد دارم ميدانم که ایشان همیشه سعی کرده به مردمش متعهد بماند و از این نظر عاشق وطنش است و آنها نميتوانند او را در یکی از این دو قطب قرار دهند.نباید توقع داشته باشند که ایشان فیلمساز دولتی و سفارشي ساز باشد یا اینکه او را در قالب اپوزیسیون حکومت ببینند.فیلم «قصهها» هم در راستای دیگر آثار خانم بنیاعتماد است چرا که یک هنرمند متاثر از شرایط جامعه اش است و «قصهها» هم از این منظر جامعه را به تصویر ميکشد.اتفاقا فیلم تاریخ هم دارد و به سالهای اخیر اشاره ميکند که طی آن طبقه متوسط بسیار ضعیف شد و ما به دو طبقه فرودست و فرادست بدل شدیم.این فیلم یک عکس از بازتاب شرایط اجتماعی امروز کشور ما است.یعنی در واقع نگاه اجتماعی کارگردان به رویدادهای چند سال گذشته است.همان طور که ميدانید دولت قبل مدام از عدالت و مهرورزی حرف ميزد ولی حالا فسادهای اقتصادی و سوءمدیریتش هویدا شده است.من فکر ميکنم هنرمندی مثل خانم بنی اعتماد در این شرایط خودش را موظف ميداند عکسالعملی به این اتفاقات نشان بدهد اما با ابزار سینما که به آن مسلط است.
به عنوان یک تماشاچی بعد از آنکه فیلم را دیدید کدام ویژگی «قصهها» جذب تان کرد؟اول بگذارید بگویم ما ابتدا درباره ساختار و کلیت این فیلم کمينگرانی داشتیم. چون این پرسوناژها از سالهای دور و فیلمهای مختلف برجای مانده بودند و ما به فیلمهای دیگری استناد ميکردیم که خودشان دارای هویتی مستقل بودند.خوشبختانه در بازخوردی که از تماشاچیان گرفتم دیدم آنها هم خوب با فیلم ارتباط برقرار کرده اند و آن را پسندیدند.ضمن اینکه اصلی ترین بخش احساسی است که من از دیدن این فیلم گرفتم .انصافا فیلم را دوست و به آن اعتقاد داشتم که خدا را شکر از تماشاچی هم نمره قابل قبولی گرفته است.همچنین محافل بین المللی هم فیلم را پسندیدند که همه اینها مایه مباهات است.
بعد از اینکه فیلم را دیدید چقدر وضعیت امروز آن آدمها ذهن تان را درگیر کرده یا نگاهتان را به سمت مشکلات جامعه امروز ایران برده است؟این فیلم لحن صادقانه ای دارد یعنی تخیلی نیست.کافی است شما کمياز پایتخت فاصله بگیرید و به حاشیهها و مناطق محروم کشور سر بزنید و این مشکلات را از نزدیک تماشا کنید.متاسفانه بنا به آن چیزی که اسمش را «مصلحت» گذاشته ایم درباره مشکلات جامعه کمتر صحبت ميشود.اما مگربه طور مثال اعتیاد وجود ندارد؟مگر فساد اداري وجود ندارد؟ مگر مطالبات عقب افتاده کارگران وجود ندارد که به آنها کمتر پرداخته ميشود؟به نظر من خانم بنی اعتماد در این فیلم هیچ موضعگیریاي نکرده و تنها داستان این مردمان را روایت ميکند.به همین خاطر بیننده ميتواند با پرسوناژها ارتباط مستقیم خوبی بگیرد و مشکلات آنها را لمس کند.
اینکه در سکانسی از فیلم ميبینیم مستندسازی که حبیب رضایی نقشش را بازی ميکند ميگوید هیچ فیلميبرای همیشه در کمد نميماند،آیا نشان از زنده بودن امیدهای یک کارگردان بعد از ارائه آن همه تلخی و سیاهی دارد؟من هم فکر ميکنم این حرف درستی است و هر اثر هنری ممکن است بنا به شرایطی مهجوربماند اما در نهایت در زمان مساعدش دیده ميشود.به ویژه امروزه در فضای آزاد رسانه ای که هر اتفاقی در هر نقطه از جهان به سرعت پخش ميشود دیگر نميتوان فیلميرا برای همیشه در کمد نگه داشت.به همین خاطر خانم بنیاعتماد در جای درستی از فیلم این نکته را یادآوری ميکند.هرچند به اعتقاد من امید همواره در فیلم وجود دارد.
نسل شما نسلی ایده آل گرا بود که در سالهای پس از انقلاب ميخواست سینمای متفاوت و ایده آل خودش را ترسیم کند.آیا امروز و پس از این همه سال تجربه بازیگری به ایده آلهایتان رسیده اید؟شک نکنید اگر این پرسش را از هر اهل هنري در هر نقطه از جهان بپرسید حتما ناراضی است و کارهای انجام نشده بسیاری دارد.ما هم طبیعتا افق دیدمان به سمت ایده آلها نزدیک است هرچند فاصله زیادی با آنها داریم.به دلیل اینکه هنوز درمورد مفهوم سینما در مملکت ما توافق جمعی وجود ندارد.به نظر من سینما آنقدر مستقل است که نميشود آن را فقط در خدمت تفکر خاصی قرار داد.گاهی ممکن است فیلميتبدیل به یک بیانیه سیاسی شود و گاه هم به یک اثر صرف تبلیغاتی بدل شود که کسی منکر اینها نميشود.در مملکت ما شرایط بسیار پیچیده است چون آدمهای بسیاری خودشان را متولی سینما ميدانند و اگر فکر کنیم تنها متولی سینما وزارت ارشاد است باید بگویم اینطور نیست و همیشه دخالتهایی از سوی افراد و سازمانهای مختلف در کار آن وجود داشته است.به طور کلی آن ایده آلی که ما منظورمان بوده زمانی محقق ميشود که نهادهای حاکمیتی با هم تعامل داشته باشند و اجازه بدهند سینما استقلال خودش را داشته باشد.نميشود هنرمند را مجبور کرد فقط حرف و دیدگاه خاصی را بیان کند.ما در تمام سالهای پس از انقلاب دورههای مختلفی را از سر گذرانده ایم اما نهایتش این ميشود که مثل امروز با ریزش مخاطب مواجهیم.الان در 200 شهر سالن سینمایی وجود ندارد و 120 سينما در اختيار نهادی خاص است كه اگر با فيلمي موافق نباشد اكرانش نمي كند اما مخالفانی هم هستند که ميگویند سینماگران ما توانایی جذب مخاطب را ندارند.
نه،این نگاه را قبول ندارم.تصديگري دولت و سانسور، سينماي ايران را فلج كرده است.
شما این مشکلات سینمای کشور در جذب مخاطب را در مسائلی چون ممیزی ميدانید یا ضعف بخش خصوصی؟اتفاقا بخش خصوصی به معنای واقعی کلمه در ایران وجود ندارد.ما یک سینمای دولتی داریم و بدون تعارف بسیاری از کسانی که از دولت پول نميگیرند هم به نوعی تحت تاثیر فرامین دولتی هستند. سینمای کمدی ما تقریبا نابود شده و جای سینمای اکشن هم واقعا خالی است.سینمای تاریخی ما کجاست؟ حتی سینمای ما با ادبیات ارتباط درستی ندارد.البته هنرمند تا نتواند استقلال خودش را داشته باشد نميتواند کار کند.
یکی از شعارهای وزارت ارشاد در دولت یازدهم همین نزدیکی سینما و بخش خصوصی بود.امروز فکر ميکنید دولت روحانی در تحقق این شعار چقدر موفق بود؟من تمام دولتها را در تداوم همدیگر ميبینم و معتقدم این اتفاقی که شعارش داده شده هنوز نیفتاده است.سینمای ما کماکان دولتی است و هنوز اکثر سینماگران به پولهای دولتی وابسته اند تا بتوانند فیلم بسازند.به نظرم این رویه ای که ما پیش گرفته ایم تکرار همان شرایط قبلی است و تغییری ایجاد نشده است.
همین چندی پیش جشنواره بینالمللی فجر برای اولین بار به صورت مستقل برگزار شد.این فرآیند جدا کردن بخش ملی و بینالمللی را موفق ارزیابی ميکنید؟خیر اصلا؛ انگار همه اش یک جوری شوخی بود.کمتر کسی از این جداسازی و مستقل کردن فیلمهای بخش بین الملل راضی بود و حتی خودتان هم دیدید که مطبوعات هم پوشش مناسبی از این جشنواره ارائه ندادند.
ظاهرا نگاه مسئولان این بود که با جدا شدن بخش بین الملل هم فیلمهای ایرانی در جشنواره فجر بهتر دیده ميشوند و هم بخش بین الملل وجهه بیشتری پیدا ميکند.هرچند شاید نوعی آزمون و خطا ست.به نظر من سینمایی که ميخواهد به سمت بین المللی شدن برود باید ساز و کار ویژه خودش را داشته باشد.این کار به نوعی بی ارزش کردن تولیدات داخلی بود.ما سالها جشنواره ای داشتیم که حاصل کار سینماگران داخلی بود و در کنارش برخی آثار کشورهای دیگر را هم پخش ميکردیم و با این وضعیت مشکلی نداشتیم.من یک سال به جشنواره کن رفتم و از نزدیک به شیوه برگزاری اش دقت کردم.از این نظر جشنواره ای که امسال در کشور ما به اسم بینالمللی برگزار شد در قیاس با آنها فقط یک شوخی بود و بس.ضمن اینکه مسئولان ما هنوز در انتخاب فیلمهای خارجی با سانسورهای زیادی مواجهند و نميتوانند بسیاری از آثار خوب سینمای جهان را به این جشنواره دعوت کنند.
به عنوان پرسش پایانی،فکر ميکنید چرا سینمای امروز ما به یک سینمای بی قهرمان بدل شده و نميتواند همچون گذشته مخاطب جذب کند؟من هم با شما موافقم.ما در کنار دیگر ذائقههای سینمایی به این نوع سینما هم نیاز داریم و همین نبود آن شاید باعث شده بخشی از مخاطب مان را از دست بدهیم.اگر به طور مشخص بخواهم بگویم چرا این اتفاق افتاده فکر کنم باید وارد یک بحث مفصل و پیچیده بشویم.اما یک علتش این است که شاید سینماگران ما در ساخت شمایل یک قهرمان خیلی موفق نبودند.یک علتش هم این است که قهرمانهایی که در فیلمها ساخته شدند و به مردم معرفی شدند کمتر از جنس مردم بودند.به طور مثال در یک دوره ای مثل جنگ تحمیلی که مصائب بسیاری را بر مردم کشورمان تحمیل کرد ما فقط به ارائه یک تصویر خاص از جنگ اکتفا کردیم که به مرور برای مردم هم تکراری شد.در حالی که ميتوان به همه ابعاد خوب و بد جنگ هشت ساله نگاه کرد و درباره اش فیلم ساخت و مشکلاتش را بررسی کرد.این شد که مردم خیلی از این قهرمانها را پس زدند و با آنها ارتباط حسی خوبی برقرار نکردند. چون فکر ميکردند قهرمانها از جنس خودشان نیستند.همین شد که فیلمسازها هم دیگر تمایل چندانی به ساخت چنین فیلمهایی ندارند و دولتها هم کمتر از گذشته از آن استقبال ميکنند.