از علامه امینی پرسیدم: آخرین ذكرى كه على ـ علیهالسلام ـ بر زبان مبارك جارى فرمود چه بود؟
مىفرماید: بعضى مىگویند پس از وصیتى كه ذكر آن رفت امام علی(علیهالسلام) لحظهاى بیهوش شد و چون به هوش آمد دیگر سخنى جز لا اله الا الله از حضرت شنیده نشد تا جان به جان آفرین تسلیم فرمود.
چنانکه بعضى دیگر گفتهاند: (۲) آخرین فرمایش ایشان این آیه شریفه بود: فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره. (۳)البته گروهى دیگر ذکر کردهاند (۴) که حضرت ابتدا به فرشتگان خدا سلام داد سپس این آیات را زمزمه فرمود که المثل هذا للیعمل العاملون، (۵) یعنى براى چنین لحظاتى باید عمل کرده و بکوشند و ان الله مع الذین اتقوا و الذین هم محسنون (۶) یعنى خدا با مردمى است که عمر خود را به تقوا و پرهیزکارى گذراندند و مردمى که همواره کار نیک مىکنند. آنگاه در واپسین دم حیات فرمود: اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد عبده و رسوله.
مولانا؛ جلالالدین محمد بلخی
یکی از مشهورترین سرودههای مولوی، مثنوی بلندی است که یکی از مبارزات امیرالمومنین را روایت میکند؛ مبارزهای که با خدو انداختن فرد کافر، برخورد تأملبرانگیز و درسآموز حضرت علی (ع) را در پی دارد؛
از علی آموز اخلاص عمل/ شیر حق رادان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت/ زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی/ افتخار هر نبی و هر وَلی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه/ سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی/ کرد او اندر غزااش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل/ وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی/ از چه افکندی مرا بگذاشتی
....
گفت من تیغ از پی حق میزنم/ بندهی حقم نه مامور تنم
شیر حقم نیستم شیر هوا/ فعل من بر دین من باشد گوا
ما رمیت اذ رمیتم در حراب/ من چو تیغم وان زننده آفتاب
رخت خود را من ز ره بر داشتم/ غیر حق را من عدم انگاشتم
سایهایام کدخداام آفتاب/ حاجبم من نیستم او را حجاب
من چو تیغم پر گهرهای وصال/ زنده گردانم نه کشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا/ باد از جا کی برد میغ مرا
***
مولوی همچنین در غزلی زیبا، این گونه مهر و وابستگیاش را به امیرالمومنین (ع) ابراز میکند:
تا صورت پیوند جهان بود علی بود/ تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعهی خیبر/ برکند به یک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام/ تا کار نشد راست نیاسود، علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود/ سلطان سخا و کرم و جود علی بود
آن شیر دلاور که برای طمع نفس/ بر خوان جهان پنجه نیالود، علی بود
سر دو جهان جمله ز پنهان و ز پیدا/ شمس الحق تبریز که بنمود، علی بود
آن عارف سجّاد، که خاک درش از قدر/ بر کنگرهی عرش بیفزود علی بود
مسجود ملایک که شد آدم، ز علی شد/ آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس/ هم صالح پیغمبر و داوود علی بود
هم موسی وهم عیسی و هم خضر و هم ایوب/ هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود
آن لحمک لحمی، بشنو تا که بدانی/ آن یار که او نفس نبی بود علی بود
موسی و عصا و ید بیضا و نبوت/ در مصر به فرعون که بنمود، علی بود
عیسی به وجود آمد و در حال سخن گفت/ آن نطق و فصاحت که در او بود علی بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود علی بود/ آن نور خدایی که بر او بود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج/ با احمد مختار یکی بود علی بود
محمود نبودند کسانی که ندیدند/ کاندر ره دین احمد محمود علی بود
آن کاشف قرآنکه خدا در همه قرآن/ کردش صفت عصمت و بستود علی بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم/ از روی یقین در همه موجود، علی بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن/ هم عابد و هم معبد و معبود، علی بود
این کفر نباشد، سخن کفر نه این است/ تا هست علی باشد و تا بود علی بود
***
یا غزلهایی با مطلعهای
آن شاه که با دانش و دین بود علی بود/ مسجود ملک ساجد و معبود علی بود
و
شاه ما شاه است و نامش مرتضاست/ در دو عالم شاه ما شیر خداست
فردوسی
ابوالقاسم فردوسی توسی که روایتگر جاودانه شاهنامه است، در اقصینقات اشعارِ حماسی خود، گریزهایی دارد به جایگاه و شأن والای علیابن ابیطالب (ع). او قهرمان واقعی را علی میداند و قهرمانهای داستانش را با صفات او مطابق میگیرد. ضمن اینکه این شاعر بزرگ، پرداختهای مکرری به خصائل و جایگاه امیرالمومنین دارد، آنچنانکه در ابیات زیر میخوانیم:
مرا غمز کردند کان پر سخن/ به مهر نبی و علی شد کهن
***
نترسم که دارم ز روشن دلی/ به دل مهرجان نبی و علی
***
که من شهر علمم، علیم در است/ درست این سخن قول پیغمبر است...
***
...چهارم علی بود جفت بتول/ که او را به خوبی ستاید رسول
***
از او بر روان محمد درود/ به یارانش بر هر یکی برفزود
***
سر انجمن بد ز یاران علی/ که خواندش پیمبر علی ولی
***
وگر در دلت هیچ مهر علی است/ تو را روز محشر به خواهش ولی است
***
یا این ابیات متوالی
پس از مصطفی مدح شیر خدا/ بود نزد ارباب عرفان روا
به مدح علی خامه سر میکنم/ زمین تا فلک پر گهر میکنم...
ز جولانگه غیب بیرون خرام/ برون آر تیغ علی از نیام
سر دشمنان از بدن دور کن/ برای دل دوستان سور کن
حافظ
خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی که سرودههایش، همواره در دل و جان ایرانیان جای داشته نیز از شاعران مطرح پارسیسراست که در سرودههایش چندین و چندبار به مدح امام علی (ع) پرداخته است. اما این غزل، میتواند برآیندی باشد بر علاقه حافظ به مولای متقیان؛
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف/ گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من/ گر چه سخن همیبرد قصه من به هر طرف
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد/ وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
ابروی دوست کی شود دست کش خیال من/ کس نزدهست از این کمان تیر مراد بر هدف
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل/ یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک/ مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
بیخبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل/ مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد/ پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق/ بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
سعدی
استاد سخن؛ سعدی نیز از این قافله جا نمانده و در آثار خود، مکررا مهری که از امیرمومنان به دل داشته را بیان کرده است. این غزل، نمونه تمام قدی از این محبت است:
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند؟/ جبار در مناقب او گفته: «هل اتی»
زورآزمای قلعه خیبر که بند او/ در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود/ تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود/ جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچه مروت و سلطان معرفت/ لشکرکش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست/ ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
یا رب، به نسل طاهر اولاد فاطمه/ یا رب، به خون پاک شهیدان کربلا
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست/ ای نام اعظمت درِ گنجینه شفا