روی بلوک سیمانی نشسته و چند جوان دورش ایستادهاند. ۳ ساعت پیش از زیر آوار نجاتش دادند. «ایوب» ۱۳سال دارد، نوجوانی لاغراندام با موهای قهوهای روشن و چشمانی سبز با سر و صورتی خاکی. دستها و سر و صورت و همهجای بدنش، پر است از خراش و زخم و خونمردگی.
ایوب اهل روستای «امام عباس علیا» از توابع شهرستان سرپل ذهاب است؛ روستایی نزدیک مرز شیخ صالح در همسایگی اقلیم کردستان عراق. روستایی که تقریباً با خاک یکسان شده و ایوب هم با همه خانوادهاش زیر آوار دفن شد.
به گزارش روزنامه ایران، دو روز پس از زلزله مهیب کرمانشاه به روستای امام عباس میرسم و ایوب را میبینم که تازه از زیر خرابهها بیرونش آوردهاند. او در این حادثه خواهر کوچکش، دایی، دختر دایی و عمهاش را از دست داده و پدر و مادر و مادربزرگش هم زخمی شدهاند. آنها را به بیمارستان کرمانشاه بردهاند و ایوب در روستای ویران شده پیش همسایههایشان مانده تا خبری از خانواده به او برسد.
خجالتی است و فارسی را دست و پا شکسته حرف میزند. از او میخواهم از شب حادثه بگوید. همراه با او و همسایهشان «قادر» که از ایوب مراقبت میکند به ضلع شمالی روستا که از جاده اصلی فاصله دارد، میرویم. تا چشم کار میکند خانههای کاهگلی است که آوار شدهاند و جز کپههایی از خاک و تیرکهای چوبی چیز دیگری از آنها باقی نمانده است. ایوب ما را میبرد روی بلندی که روز گذشته سقف خانهشان بوده. با آرامشی عجیب شروع میکند به توضیح دادن: «ساعت ۹ یا ۹ و نیم شب، دایی و عمه و مادربزرگم خانهمان میهمان بودند. خانهمان برای چند لحظه لرزید، من و خواهر و دختر داییام ترسیدیم ولی بزرگترها گفتند چیزی نیست.
سر سفره شام بودیم که چند دقیقه بعد زمین لرزید و دیوار و سقفها افتاد روی سرمان. انگار ما را انداخته بودند توی ماشین لباسشویی! صدای مادر و خواهرم را میشنیدم که پدرم را صدا میزدند. دیگر صدایی نشنیدم تا زمانی که با آه و ناله پدر و مادرم به هوش آمدم. به زور میتوانستم نفس بکشم، دیوار اتاق رویم افتاده بود و همه جا تاریک تاریک بود. از ترس گریه میکردم.»
ایوب خودش را روی آوار جابهجا میکند و کمی آن طرفتر میرود و با دست جایی را که آوار رویش ریخته بوده، نشان میدهد: «من آنجا افتاده بودم. همسایهها به دادمان رسیدند. من را از آن گوشه بیرون آوردند. حالم اصلاً خوب نبود و از ترس میلرزیدم. همسایهمان رویم پتو انداخت و برد پیش خانوادهاش. تا صبح چند بار دیگر هم لرزیدم.» ایوب جایی را که خانوادهاش زیر آوار گرفتار شدند نشان میدهد، جایی که عمه و دایی و خواهر و دختر داییاش از دنیا رفتهاند. طوری که انگار آنها را میبیند؛ داییاش موقع زلزله کنار تلویزیون نشسته بوده، خواهر و دختر داییاش کنار هم و پایین سفره و عمهاش زیر تاقچهای که عکس پدربزرگش به دیوار تکیه داده بود.
بغض ایوب میترکد و مینشیند بالای سر مزارخانهشان و مثل ابر بهار گریه میکند. ایوب خواهرش را صدا میزند، خواهری که از او ۲ سال کوچکتر بود. قادر زیر بغل ایوب را میگیرد و میبرد پیش خانوادهاش. بچهها با چشمانی گرد خیره شدهاند به پسر نجات یافته که چرا گریه میکند!
قادر از بلایی که بر سر خانواده ایوب، آوار شده میگوید: «خیلی از اهالی این روستا زیر آوار گرفتار شده بودند، مثل برادرم و خانوادهاش. وقتی زلزله شد، من بیرون خانه بودم، زلزله آنقدر قدرت داشت که نمیتوانستم روی پایم بایستم. انگار همه خانههای روستا را بمب گذاشته بودند، همهشان در کمتر از یک دقیقه فرو ریختند و گرد و خاک همه جا را فرا گرفت. چشم، چشم را نمیدید. صدای شیون و فریاد زنان روستا را برداشته بود. چند نفر دیگر هم مثل من بیرون بودند. برق و روشنایی هم نبود که دنبال آدمها بگردیم. یکساعت بعد چند نفر از شرکت پیمانکاری که چند کیلومتر جلوتر کار میکنند برای نجات آمدند، خدا خیرشان بدهد اگر نبودند خیلیها زنده نمیماندند.»
اهالی روستای امام عباس علیا میگویند ۵ نفر از همولایتیهایشان در این حادثه از دنیا رفتهاند و وضعیت در روستاهای مجاور هم دست کمی از امام عباس علیا ندارد.
ایوب روی زمین چمباتمه زده و سرش را میان زانوهایش گذاشته و گریه میکند. موقع خداحافظی میدود کنار ماشین و میگوید: «تو را به خدا اگر رفتید بیمارستان کرمانشاه خبری از پدر و مادرم بگیرید. اسم پدرم کمال ایوبی است به او بگوید من اینجا تنها ماندهام!»
بیشتر روستاهای بین سر پل ذهاب و ازگله آسیب دیدهاند جز دو ،سه روستا که گویی شانس آوردهاند و زلزله به آنها رحم کرده است. وضعیت «سراب ذهاب» از همه بدتر است. روستایی که ۱۰۰ درصد تخریب شده و هیچ بنایی در آن از شر زلزله در امان نمانده است. روستای سراب ذهاب یکی از روستاهای بزرگ و پر جمعیت منطقه است. سری به این روستا میزنیم ولی جز زنها کسی توی روستا نیست.
یکی از زنها که لباس عزا به تن کرده آنطرف جاده، دامنه تپه را نشان میدهد و میگوید مردان برای تشییع و کفن و دفن رفتهاند.
آنطرف جاده ۲۲ قبر را مهیا کردهاند. مردان سراب ذهاب به صف نماز ایستادهاند و مقابلشان جنازه یکی از اهالی. نماز تمام میشود و لااله الالله گویان پیکر تازه درگذشته را به سوی خانه ابدی اش تشییع میکنند. ماموستا برای «احمد» طلب مغفرت میکند و سنگ لحدش را میگذارند و تمام. آنها قرار است برای ۲۱همروستایی دیگرشان هم این مراسم را تکرار کنند. امروز پیش از ظهر، پیکر ۲۲ جانباخته زلزله روستای سراب ذهاب را با ۴نیسان وانت به قبرستان آوردهاند. این روستا بیشترین قربانی را در بین همه روستاهای کرمانشاه دارد.
همه آنهایی که اینجا ایستادهاند، عزیزی از دست دادهاند. مثل «کاک بهرام» که زن و ۳ دخترش را از دست داده. او با همان لباس خاکی به قبرستان آمده تا خانوادهاش را دفن کند. وقتی به او تسلیت میگویم، یک جمله میگوید: «حکمت خدا بود.» یکی از اقوامش به ما میگوید: «کاک بهرام هم زیر آوار بود، فقط او در بین خانوادهاش زنده مانده. از دیشب تا حالا حتی یک کلمه هم حرف نزده. حتی گریه هم نکرده، میترسیم دق کند.» سارو ۴۰ساله، پدر و مادر و خواهرش را از دست داده و حالا در صف نماز ایستاده تا آنها را به خاک بسپارد. بیتابی میکند برای خانوادهاش که در چشم برهم زدنی از دنیا رفتهاند. در صف نماز میایستد. اول مادرش را توی قبر میگذارد، بعد نوبت به پدرش میرسد و آخر سر هم خواهرش. سارو روی پایش بند نمیشود؛ از هوش میرود.
اینجا ایستادن و نظارهگر تشییع وتدفین جانباختگان بودن و شنیدن صدای شیون و آه و ناله خانوادهها، سختترین کار ممکن است. هوا گرگ و میش میشود و آخرین قربانی زلزله هم در خاک آرام میگیرد و جمعیت شیونکنان پراکنده میشوند.
اهالی این منطقه درست مثل کوههایشان صبور و آرامند اما دلشکستهاند از اینکه دو روز گذشته و کسی خبری از آنها نگرفته و حالی نپرسیده است.
زیراندازشان زمین است و سقف روی سرشان آسمان. «کلاره ژاله»، «جابری»، «بیبیانی»، «میرقادر»، «دره ژاله» و همه روستاهای این حوالی همین وضعیت را دارند. آدمهایی که عزیزانشان را از دست دادهاند، خانه و کاشانهشان با خاک یکسان شده و با گذشت دو روز از زلزله، کسی سراغی از آنها نگرفته است.