سردار جنگ است. بهترین روزهای زندگیاش را اسلحه به دست گرفته و در جبهههای جنگ سپری کرده است. حالا هم سلاح به دست دارد و مثل آن دوران از کشورش دفاع میکند. سلاح امروزش قلم اوست و این روزها در جبهه فرهنگی تلاش میکند. از دلاورمردی شهدا و بیمروتی دشمن مینویسد. حرفهایی که بخشی از کتاب تاریخ ایران رقم میزند. برای «گلعلی بابایی» هنوز نهضت ادامه دارد چراکه اعتقاد دارد دشمن کمر به سست کردن ارزشهای اعتقادی جوانان این مرز و بوم بسته است. آقای نویسنده اشاعه فرهنگ و نوشتن درباره زندگی شهدا را بهترین راه مبارزه با تهاجم فرهنگی میداند و برای این کار کمر همت بسته است. بابایی از قدیمیهای محله جی است و خاطرات زیادی از مسجد جوادالائمه(ع) و بچهمحلهایش دارد. هفته دفاعمقدس فرصتی شد تا سری به او بزنیم.
محل کار «گلعلی بابایی» دستکمی از موزه شهدا ندارد. از پایین پلهها تا طبقه دوم که دفتر کار اوست، عکس شهدا نصب شده است. عکسها و نوای ملایمی که از اتاقک نگهبانی به گوش میرسد، حال و هوای روزهای اعزام جوانان به جبهه را تداعی میکند. نوایی که معمولاً قبل از شروع هر عملیات در محله میپیچید و شوری وصفناپذیر در بین جوانها ایجاد میکرد. تعریف او را زیاد شنیدهام، اینکه خودمانی و بیتکلف است و هنوز حال و هوای دوران دفاعمقدس را دارد. با ورود به اتاقش متوجه میشوم هر آنچه دربارهاش گفتهاند بیراه نبوده است. نخستین چیزی که نظرم را جلب میکند، تعداد زیادی عکس است که در دل یک تابلو بزرگ جا خوش کردهاند. تصویرهایی از بچههای محله جی تا فرماندهان جنگ. هرکدام از این تصویرها خاطرهای برای آقای نویسنده زنده میکند. برخورد سردار گرم و صمیمانه است و بیمقدمه سرصحبت را باز میکند. میگوید: «اصالتم مازندرانی است، شهر چالوس. در شناسنامه تاریخ تولدم1339 ثبت شده. 9ساله بودم که به تهران آمدیم و بزرگ شده محله جی هستم. شرایط اقتصادی خوبی نداشتیم و برای کمک به امرار معاش خانواده در یک کارگاه تراشکاری کار میکردم. شبها هم درس میخواندم. تا سوم دبیرستان درس خواندم. پاتوقم مسجد جوادالائمه(ع) بود و دوستان خوبی در آنجا داشتم مثل حبیب غنیپور (نویسنده)، فرجالله سلحشور (کارگردان)، حسین یاری (بازیگر)، بهزاد بهزادپور (کارگردان) و اصغر نقیزاده (بازیگر). داستاننویسی را هم در کلاس فرهنگی مرحوم حسین فردی یاد گرفتم که خیلی برای شکوفایی استعداد بچهها زحمت میکشید.»
حر مسجد جوادالائمه(ع)
او با حسرت از دوران نوجوانی و جوانیاش یاد میکند. روزهایی که صمیمیت و یکدلیاش دیگر تکرار نمیشود. میگوید: «مرحوم حاج آقا صابری، خادم مسجد بود که هیچوقت در مسجد را نمیبست. حجتالاسلام مطلبی، امام جماعت مسجد هم همپای بچهها بود. رفیق دوست داشتنیمان بود. برای همین بیشتر وقتمان را در مسجد میگذراندیم.» با شروع جنگ تحمیلی، محله جی حال و هوای دیگری به خود گرفت. برخی از جوانها که تا دیروز با شیطنت و سربهسرگذاشتن همدیگر وقتشان را پر میکردند، حالا نگاه دیگری پیدا کرده بودند. مردانی که زود بزرگ شده بودند. بابایی از خاطرات آن روزها میگوید: «یکی از بچههای محله به «عباس قزوینی» معروف بود. در محله خیلی وجهه مثبتی نداشت، اما عاقبت به خیر شد. همان روزهای اول جنگ راهی جبهه و شهید شد. حر مسجد جواد الائمه(ع) لقب گرفت. چند وقت بعد یکی دیگر از بچهمحلها به اسم «عباس معینی» به جبهه رفت و روز عاشورا شهید شد. کمکم پای بچهها به جبهه باز شد. در عملیات بیتالمقدس که آزادسازی خرمشهر بود، بیشترین شهید را داشتیم. 10 شهید از مسجد محله ما.» بابایی خیلی از خودش صحبت نمیکند، از اینکه چطور پایش به جبهه باز شده است. تعریف میکند: «بعد از پیروزی انقلاب گروهی از بچهها پی کارهای فرهنگی رفتند و عدهای هم عضو کمیته شدند. من و اصغر نقیزاده در کمیته فعالیت و در محله گشتزنی میکردیم. آن زمان منافقان برای اهالی دردسر درست میکردند. بعضی از شبها وقتی بمباران میشد، ناگزیر همه برقها را خاموش میکردند. تاریکی محله را فرا میگرفت. با بچهها نگهبانی میدادیم. اصغر شیطنت زیادی داشت. با شوخی و مزاح به ما روحیه میداد. با او خوش بودیم. کلی به او میخندیدیم.»
میروم تا لیلیام را پیدا کنم
بابایی سال1361 در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت تیر به عصب سیاتیکش مجروح میشود. پزشکان اجازه فعالیتهای رزمی به او نمیدهند، اما عشق و علاقه به حضور در جبهه باعث میشود عهدهدار کار دیگری در آنجا شود. او تعریف میکند: «بهعنوان مسئول ثبتنام و نیروی انسانی گردان حبیب انتخاب شدم. بچههای محله از این اتفاق خیلی خوشحال بودند چون به راحتی اعزام بهجبهه میشدند. در بعضی از عملیاتها حدود 30 ـ 20 نفر از بچهمحلها حضور داشتند. همین دلیلی شده بود که بعد از هر عملیات، حجله چند شهید جلو در مسجد نصب شود. هربار که عدهای شهید میشدند، دفعه بعد تعداد اعزامیها بیشتر میشد. البته بعضی از بچهها دوست داشتند شخصاً اعزام شوند. یکیشان بچهمحلی به اسم «امیر فلاحپور» بود. هرچه دوندگی میکرد که شخصاً به جبهه برود، موافقت نمیکردند. قبل از عملیات خیبر که به مرخصی آمده بودم، به دیدنم آمد. با هم به پایگاه مقداد رفتیم. بعد از کلی اصرار بالاخره قبول کردند که به جبهه برود. وقتی برگه اعزام را به دستش دادند، سر به سجده گذاشت. عضو گردان حبیب شد. وقتی فهمید عملیات در جزیره مجنون است، گفت میروم مجنون تا لیلیام را پیدا کنم. همین هم شد. خیلی زود به لیلیاش رسید.»
32 اثر آقای نویسنده
«گلعلی بابایی» از سال1372 کارهای پژوهشی درباره دفاعمقدس را بهطور جدی دنبال کرده و تاکنون 32کتاب درباره شهیدان از جمله ابراهیم همت، احمد چراغی، غلامعلی پیچک و... نوشته است. خانه به خانه شهدا رفته و پای صحبت خانوادههایشان نشسته، حتی از روی نوارهای صوتی جاویدالاثر احمد متوسلیان و شهید محمد ابراهیم همت، خاطراتشان را یادداشت کرده است. کتاب دیگرش «قلمی به رنگ خاک» درباره خاطرات بچههای مسجد جوادالائمه(ع) است. توضیح میدهد: «در این کتاب شور و حال روزهای جنگ و زندگینامه شهدای مسجد جوادالائمه(ع) را نوشتهام. مسجد ما بیش از 100شهید تقدیم میهن کرده است. در آن از نامههایی نوشتهام که بچههای محله برای همدیگر میفرستادند، چه آنهایی که در جبهه بودند و چه آنهایی که نبودند.» کتاب «تک سوار دشت زید» را نشان میدهد. زندگینامه شهید «اسماعیل قهرمانی» قائممقام لشکر 27محمدرسولالله(ص) است. درباره این کتاب میگوید: «با نوشتن این کتاب میخواهم به همه بگویم که شاهنامه دروغ نیست. ایران ما پر از رستمهایی است که گمنام ماندهاند.» از بین آثار او «همپای صاعقه»، «ضربت متقابل»، «کالکهای خاکی»، «گردان نهم» و «ققنوس فاتح»، مورد تفقد مقام معظم رهبری قرار گرفته است.
کتابخانه مساجد به روز نیست!
آقای نویسنده از برخی مسئولان فرهنگی گلایه دارد، از کمتوجهیشان به نشر آثار شهدا و در اینباره میگوید: «اگر گذرتان به راسته کتابفروشیهای خیابان انقلاب بیفتد، میبینید چقدر درباره زندگی «چه گوارا» کتاب وجود دارد. مردم میخرند و لذت میبرند. سؤال من از مسئولان فرهنگی این است که چرا این کار درباره شهدای خودمان انجام نمیشود؟ جوانان امروز ما چقدر درباره شهدا میدانند؟ اگر زندگی هرکدام از این شهدا را بخوانید، میبینید دلاورتر و وطن دوستتر بودند. نمونهاش شهید «غلامعلی پیچک» که به اعتقاد من چه گوارا در مقابلش قطرهای از یک دریاست. اوایل بنیاد شهید برای جمعآوری وسایل و عکسهای شهدا اقدام میکرد که بیشتر آنها در اثر بیاحتیاطی از بین رفتهاند. برای نوشتن کتاب «قلمی به رنگ خاک» وقتی سراغ خانواده شهدا میرفتم عکس شهیدشان را نداشتند چراکه سالها قبل بنیاد شهید از آنها گرفته بود تا در موزه نگهداری کند.» به باور بابایی، شهدا میتوانند الگوی خوبی برای نوجوانان و جوانان باشند. او معتقد است، نسل امروزیها از شخصیتهای تخیلی و داستانی فیلمهای خارجی الگوبرداری و در ذهنشان قهرمانپروری میکنند. آدمهایی که هویت مذهبی ندارند و با زندگیشان خشونت عجین است. آقای نویسنده مساجد را مؤثر در معرفی سیره زندگی شهدا میداند. برای این حرفش هم دلیل دارد. میگوید: «کتابخانه مساجد اغلب خاک گرفته است و فقط به یک قفسه کتاب بسنده میشود. بعضی از کتابخانهها به روز نیستند. کتابها باید با ذائقه نسل جوان سازگار باشد. چه خوب که در کتابخانه مساجد در کنار رمان و کتابهای علمی، کتاب درباره زندگی شهدا هم باشد. شخصیت نسل ما در مسجد شکل گرفت، اما اکنون خلاقیتی برای جذب جوانان به مساجد نیست.» موضوع دیگری که بابایی از آن گلایه میکند این است که بسیاری از مساجد بعد از اقامه نماز بسته میشوند. او معتقد است دور شدن نسل جوان از مسجد تبعات زیادی به دنبال دارد که مهمترین آن جذب شدن به فضاهای مجازی غیرمجاز است.
گزارش از: مژگان مهرابی
این گزارش نخستین بار در روزنامه همشهری منتشر شده است.