ابراهیم حاتمیکیا کارگردان صاحب نام سینمای ایران، در گفت وگویی متفاوت، افزون بر طرح مباحثی جالب درباره آخرین ساختهاش و شخصیت شهید دکتر مصطفی چمران، به آرایش در این سالها و نتیجه تغییر دیدگاهایش در طول زمان سخن به میان آورده و نکاتی را مطرح ساخته که کمتر از او شنیدهایم؛ نکاتی که بازخوانی همه آنها برای شناخت بهتر مرد پیچیده سینمای ایران ضروری است.
به گزارش «تابناک»، ابراهیم حاتمی کیا همواره چهرهای چند وجهی داشته و همین ویژگی، باعث شده او را نتوان در یک گروه خاص از سینما و سیاست طبقه بندی کرد و او خود نیز با رفتارهایی، عرصه را برای خویش باز نگه داشته و تلاش کرده تا در یک قالب محدودش نسازند و حریتش با تعلق خاطر علنی به یک سمت و سو بر باد نرود و در پنجاه و سه سالگی، مصمم تر از پیش برای حفظ رویهای است که در سه دهه فیلم سازی، آهسته و پیوسته و حال پررنگ تر از هر زمان دیگر، بدان گرایش نشان داده است.
«دیده بان»، «از کرخه تا راین»، «بوی پیراهن یوسف»، «برج مینو»، «آژانس شیشهای»، «موج مرده»، «ارتفاع پست»، «به رنگ ارغوان»، «به نام پدر»، «دعوت»، «گزارش یک جشن» و حال «چ» شاید بیش از دیگر آثار حاتمی کیا، این طیف رنگی متفاوت را با خود به همراه دارد و نشان میدهد او همچنان در حال تغییر است و با افزایش سن، تجربه های تازه و حوادث روزگار، او با نگاههای متفاوتی روی صندلی کارگردانی مینشیند که به لحظ مضمونی قابل مقایسه با نخستین تجربیاتش در این حوزه نیست.
هرچند او را کارگردان جنگ خطاب میکنند، واقعیت این است که به جز برخی آثارش نظیر «دیده بان» و «مهاجر»، فضای جنگی حداقلی را در ساخته هایش می بینیم و آثار ابراهیم در این بستر بیشتر نفس میکشد؛ هرچند مضامینی مرتبط با دفاع مقدس از آثارش جدانشدنی است و مضمون برخی از آثارش نیز ارتباط مستقیم یا غیرمستقیمی با جنگ نداشته، نشانههایی از جنگ در همان آثارش نیز قرار داده شده و حاتمی کیایی که در چمران میبنیم، محصول همین فضای ذهنی است.
«چ» آخرین ساختهاش بالاخره در جشنواره سی و دوم فیلم فجر رونمایی و از وجوهی مورد توجه ویژه منتقدان قرار گرفت و از وجوهی با نقدهای سنگینی همراه شد که بستر این نقدها همچنان با اکران این فیلم در نوروز فعال مانده و بیگمان همین نقدها که منتقدان صاحب نامی نیز نوشته بودند، در کاهش فروش اثری که درباره شهید مصطفی چمران ساخته شده، بی تأثیر نبوده و گروهی از مردم را با این تصور روبه رو ساخته که نقطه برجسته این اثر، جلوههای ویژه آن است، حال آنکه شاید تصویر متفاوتی که از چمران در این اثر ارائه شده، وجه برتر باشد که بر نقص داستان پردازی نیز مستولی میشود.
«چمران» حاتمی کیا که به گفته خودش به عمد نامش را در عنوان فیلم قرار نداده و از «چ» استفاده کرده تا کنجکاوی مخاطب افزایش یابد، شبیه تصویر آرمانی نیست که همواره به نمایش درآمده است. برای نخستین بار از زن دیگری به جز زن لبنانی شهید چمران سخن به میان میآید؛ زن آمریکایی چمران و چهار کودکی که از این زن داشت و برای جنگ در لبنان، از آنها دل کند و خاک ایالات متحده را با همه فرصتهای طلایی که برایش داشت، ترک کرد و راهی لبنان شد و در ایران نیز میان اینکه او چمران بازرگان است یا چمران خمینی بحث بود و شاید اگر زنده میماند، سرنوشت متفاوتی مییافت.
حاتمی کیا درباره این تصویر گفت و گویی مفصل با مهرنامه داشته که حاوی نکات بسیار جالبی است که به شناخت بیشتر آخرین ساختهاش و همچنین شخص او کمک ویژهای میکند. مهم ترین محورهای این گفت و گو که بخشهای بسیار کوتاهی از آن در روزهای اخیر بازنشر داشته، از این قرار است:
* با اینکه کسی بگوید فیلمی بسازم، مشکلی ذاتی ندارم ولی بحمدالله همیشه سفارش دهندهها از اراده شخصیام عقبتر ایستاده بودند.
* پس از جنگ دغدغهای سالها با من بود که باید درباره شخصیتهایی که در جنگ شکوفا شدند فیلم بسازم. فکر میکردم باید الگویی از آنچه مطلوب است و تصویر بچههای جنگ را نشان میدهد، ارائه دهم. همیشه هم به خودم گفتم کدام یک از این شخصیتها رفتاری داشتهاند که حرف زمان حاضر ما را در خودش دارد. بین تمام رزمندگان و سلحشوران جنگ ما، چمران از همه متفاوت تر بود. البته وقتی باب جهاد باز میشود، نام های بسیاری پیش میآید. احمد متوسلیان، ابراهیم همت و خیلیهای دیگر، حضوری مؤثر و قابل ستایش در جنگ داشتهاند، ولی در حوزههای غیر از جنگ، تنها چمران، حضورش با نام های قابل توجهی همراه بود؛ مثلاً در حوزههای عرفانی، علمی و عملیاتی، چمران از همه جلوتر بود. این یک ویژگی خاص در دیگر سرداران جنگی چندان قابل فهم و دریافت نبود یا دست کم کمتر وجود داشت؛ اما چمران همه ویژگی های این گونه را در خود جای داده بود.
* نژاد کرد، نژاد سلحشوری است و با توجه به نوع اقلیم این منطقه شور و شعور با احوال این قوم در هم آمیخته است. این قوم به دلیل رفتار سلحشوری شان همیشه در تاریخ در مظان اتهام دولت مرکزی بودند. طبیعی ایست که انقلابی رخ می دهد و ناگهان این فشار برداشته می شود و خواسته های سرکوب شده و تاریخی این قوم سر باز می کند.
* پیش فرض من متفاوت از تصویر رسمی بود که سال ها از چمران پخش شده بود. آقای چمران را از رفتارش در آمریکا و لبنان باید شناخت. حتی در روزهای ابتدای انقلاب که چمران به ایران آمد، جمهوری اسلامی او را به عنوان ژنرال جنگی نمی شناخت. او قرار نبود به نقطه ای برود و غائله ای را با تاکتیک ها و رفتارهای نظامی حل کند.
* دکتر بر خلاف جو انقلابی آن دوران که برخی علاقه داشتند در شمایل یک چریک ظاهر شوند، علاقه ای برای این خودنمایی نداشت. تصاویر کت و شلوار ساده چمران در آرشیو تاریخ فراوان است. متأسفانه در همین قرائت های رسمی اصرار بر آن است که چمران را با راز و نیازهای شبانه معرفی کنند که با صدای برادرشان در ایام رمضان پخش می شود.
* من اصغر وصالیها را با گوشت و پوست می شناسم. اصلا خود من به نوعی از جنس اصغر وصالی هستم؛ اما ما اصغروصالی هایی هستیم که به شدت به چمران ها احترام می گذاریم. جنس ما طوری است که نمی توانیم مانند چمران ها رفتار کنیم، ولی به شدت آنها را تکریم می کنیم.
* اگر تغییر و تکامل در من رخ ندهد که اساساً احساس میکنم، مردهام. خاطرهای برای شما از زندگی شخصی خودم در سال 88 تعریف میکنم. از بیان این خاطره، می خواهم رفتار خودم با پدرم را مقایسه کنم. ما در خیابان پامنار زندگی میکردیم. در جریان 17 شهریورماه وقتی تیراندازی شروع شد، می خواستم تا به همراه پسرعموهایم از خانه فرار کنم و به خیابان بروم. پدرم در خروجی را قفل کرد و حتی برای اطمینان پشت بام را بست. هیچ راه فراری از خانه برای ما نگذاشت. بعد هم تأکید کرد که اگر از خانه بیرون برویم، چنین و چنان میکند. آن موقع کلی به پدرم تکه انداختیم و ایراد گرفتیم که ببینید این آدم چقدر به زندگی وابسته شده که جرأت ندارد از خانه بیرون بیاید و قدم به خیابانی بگذارد که بوی باروت و شهدا میدهد.
یادم میآید در سال 88 این اتفاق به شکل دیگری برای من تکرار شد. گرایش فکری و سیاسی بچههای من همگی به آقای موسوی بود و در کوران حوادث پس از انتخابات 88 اینها به پشت بام میرفتند و با بلندگوی کارگردانی من الله اکبر میگفتند. این همان بلندگویی بود که در همه فیلمها از آن استفاده میکنم. حالا دست بچهها افتاده بود. من بین دو راهی مانده بودم؛ یا به همان روش پدر، یا به روش نوجوانی خودم.
دقیقاً همان لحظات یادش افتادم. اگر میخواستم روش ایشان را انجام دهم، باید راه پشت بام را میبستم. اگر جلوی اینها را نگیرم، بچهها با بلندگو کل محله را روی سرشان گذاشته بودند و ممکن بود مشکلاتی درست کنند. مدام از خودم پرسیدم مانع بشوم یا نشوم؟ همه این دغدغهها در چند ثانیه همواره در ذهن من میگشت، تنها کاری که توانستم بکنم، این بود که به بچهها بگویم، بلندگویم را پس بدهید. زمانی اصلاً در تخیل من نمیگنجید که اتفاقاتی رخ دهد و من یک گوشه بنشینم.
* آنچه ناخداگاه رخ می دهد این است که همیشه در فضای تناقض نما و متضاد احساس نفس کشیدن به من دست می دهد. رنگ ها برای من به شدت تند هستند. اگر من نقاش بودم، هیچ وقت رنگ های هم طیف استفاده نمی کردم. علاقه مندی من به رنگ سرخ سرخ سرخ در کنار سبز سبز سبز است.