به گزارش مهر، برای اولین بار در بازار محک دیدمش. پسر جوانی که با افتخار در جمع ایستاده بود و داستان قهرمانیاش را تعریف میکرد؛ قهرمانی بر سرطان. محمد، جوانی ۲۴ ساله است که مبارزهاش با سرطان از ۹ ماهگی شروع شد. به مناسبت ۷ دی، روز کودکان بهبود یافته از سرطان، پای گفتگو با این مهندس برق نشستیم.
مثل اینکه مبارزه با سرطان را از ۹ ماهگی شروع کردی؟
آنطور که خانوادهام تعریف کردهاند بیماریام با تب و ورم شکم شروع شد که پس از دو عمل در نهایت کلیه سمت راستم به خاطر وجود تومور تخلیه شد. در ۴۰ روزی که پس از این بیماری در بیمارستان بستری بودم، شیمی درمانی و سایر درمانهای سرطان را سپری کردم تا اینکه بهبودی کامل پیدا کردم.
یعنی تا حدود ۶ سالگی درمان ادامه داشته است؟
از همان زمانی که مفهوم درد را فهمیدم، با بیماریام آشنا شدم. حالم بد بود اما نمیدانستم که بیماری من سرطان است. الان که اثرات داروهای شیمی درمانی را بر بدنم میبینم، میفهمم که چه مبارزه سختی را در دوران کودکیام پشت سر گذاشتهام.
چه اثراتی؟
همین که قدم رشد کامل نداشت یا اینکه تا مدتی موی صورتم در نمیآمد.
از چه کسی شنیدی که مبتلا به سرطان هستی؟
از پدر و مادرم.
در محک، کودکان بهبود یافته را قهرمان صدا میکنند. فکر می کنی تو هم یک قهرمانی؟
بله. صد در صد همینطور است. بیماری من آنقدر سنگین بود که پدر و مادرم، تمرکز بیشتری روی من داشتند تا خواهر و بردارهایم میکردند.. من قطعا قهرمانم که توانستم این بیماری را شکست دهم.
چند تا خواهر و برادر داری؟
چهارتا بچه هستیم و من بچه آخرم؛ دوتا خواهر و یک برادر بزرگتر از خودم دارم. شرایط مالی پدرم قبل از بیماری من بسیار خوب بود ولی به خاطر هزینههای درمان من، شرایطش تا حدودی تغییر کرد تا جایی که به دلیل وضع بد مالی امکان حضور در دانشگاه را نداشتم.
یعنی نتوانستی تحصیل را ادامه دهی؟
چرا. من لیسانس برق دارم. آن زمان که من بیمار شدم، محک آنقدر گسترده نبود سالهای اول فعالیت این سازمان بود. مدتی پدرم هزینههایم را پرداخت میکرد. پس از آنکه با محک آشنا شدم، هزینههای درمان من را پرداخت میکرد. بعد از بهبودی هم هزینه دانشگاه من را پرداخت کرد و کمک کرد تا بتوانم درسم را به پایان برسانم. در واقع محک از صفر تا صد در بهبودی و درس خواندن به من کمک کرد. الان که میبینم در این سالها محک چقدر رشد داشت و شرایط کودکان مبتلا به سرطان نسبت به قدیم چقدر تغییر کرده خوشحالم.
چه زمانی با موسسه محک آشنا شدی؟
تقریبا اواسط درمانم بود که با محک آشنا شدیم. محک اوائل به این بزرگی نبود که یک بیمارستان داشته باشد. مسئولی به عنوان مددکار از طرف محک در بیمارستان امام خمینی(ره) حضور داشت و برای کودکان مبتلا به سرطان پرونده تشکیل میداد. مثلا هزینه یک آمپول من در سال ۷۱ حدود ۳۰۰ هزار تومان بود، که در این زمینه محک همراه ما بود. حتی یادم هست که از محک لوازمالتحریر، لباس عید و کادوهای مختلف هدیه میگرفتیم. میدانید برای من محک شبیه بیمارستان نیست، محک شبیه یک خانه است و همه یک خانواده هستیم. همه مثل خواهر و برادر هستیم. جالب است که حتی از کشورهای دیگر هم برای درمان به محک میآیند و دوران درمان را سپری میکنند.
دیدن این صحنههای پر از عشق و مهر برای من توصیف شدنی نیست. محک به من کمک کرد تا درسم را بخوانم در صورتی که مسئله درمان اولویت آن است. باور کنید وقتی من برای دریافت هزینه تحصیل به محک میآمدم آنقدر با من همراه بودند که هیچ وقت احساس نمیکردم مِنَتی برایم هست؛ انگار فرزندشانم. من یک عضو کوچک از خانواده بزرگ محک هستم و هر بار که به محک میآیم از حراست تا بلندمرتبهترین مسئول سازمان به من احترام میگذارد. من محک را خیلی دوست دارم و فکر هم نمیکنم جایی در دنیا باشد که بیشتر از محک دوستش داشته باشم. حتی یک بار دوستانم را به محک آوردم تا اینجا را از نزدیک ببینند. اینجا با همه جای دنیا فرق دارد.