فیلمهایم جلوهای از اعتقاداتم هستند
من اولین کارگردان ایرانی بودم که قبل از بچه مسلمانهای امروز فیلمی را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم و در تمام فیلمهایم جلوههایی از اعتقادات مذهبی خودم حضور یافت... چیزی که برایم مطرح است اینکه مسئله شروع زبان فیلم با نام و ذکر خدا باشد.
آرزوی بزرگ روایت زندگی رسول الله (ص)
من یک آرزوی بسیار مهم دارم و آن این است اگر عمر ناقابلم یاری کند و اگر مهر خداوند شامل زندگی هنریام شود یک بار به ساخت یک شخصیت بدون نقطه ضعف بپردازم و آن ساخت فیلم عظیمی از زندگی حضرت رسول خدا (ص) است. من از روزی که فیلم محمد (ص) و یا «الرساله» اثر مصطفی عقاد را دیدم، همواره این آرزو را داشته و دارم و از خداوند میخواهم که قبل از مرگم این توفیق نصیبم شود.
مرگ هیچگاه چیز ترسناکی نیست
مثل این که از این سینما هم باید بروم و یا به قول دیالوگ فیلمهایم طعمه دام و صید صیاد شدم، و یا میشوم و شاید این پایان عشق است و یا آغاز راه و اگر مرگی هست هیچگاه چیز ترسناکی نیست. همانطور که در شاهنامه ما هم نبوده و یا به همان نحو که من در فیلمهایم مرگ را ترسیم کردهام- دلشدگان ، مادر...- و من در فیلمهایم پرسوناژهایم را قبل از مرگ تطهیر میکنم. هرچند خداوند عادل است و رحمان و رحیم ... و البته مرگ پایانی برای زندگی نیست.
مادر را به عشق ایران ساختم
ساختن فیلم مادر واقعا حسی بود. بیشتر یک حس و عاطفه بود. احساس اینکه خانه من کجاست؟ من متعلق به کی هستم؟ چه کسی از من حمایت میکند؟ ... در مدت ساختن فیلم به یاد مادرم بود که نامش ایران است.
چرا درباره گذشته فیلم میسازم
تعلق خاطر من به گذشته باعث شده که بیشتر درباره مسایل گذشته فیلم بسازم. من بیشتر به مسایلی میپردازم که شناختی از آن داشته باشم.
گناه من چیست؟
گناه من نیست که موضوعهای مورد علاقه من از اندازههای معمول سینمای ایران بزرگتر است. تا زمان هزار دستان همیشه سعی میکردم، سنگهای بزرگ را با دست بلند کنم و موفق هم میشدم. اما بعدتر دریافتم که جرثقیل هم هست یا در نهایت اهرم و تکیه گاهی برای اهرم کردن سنگ بزرگ.
حرکت برمدار واقعیت
میخواهم کارم عین واقعیت باشد. زندگی ما حرکتی ندارد، من نمیدانم چرا این فیلمهایی که میسازند اینقدر تحرک دارد؟
حضور جاودانه ریتم و قافیه در زندگی مردم ایران
از همان زمانی که نوشتن کارهای نمایشی را شروع کردم در جستجوی زبان خاصی بودم که ویژگیهای زبان ما را داشته باشد. در این جستجو پی بردم که ما برای بیان مقاصدمان در بیشتر اوقات صریح حرف نمیزنیم. در حرفهایمان کنایه وجود دارد. یا از امثال و حکم استفاده می کنیم و یا حدیثی از کتابهای مقدس و یا قرآن مجید میآوریم. این لحن حرف زدن کمی شباهت به زبان قصهها دارد. و میدانید که زبان قصهها- حتی قصههای بین المللی- شباهت زیادی به هم دارند.
بارها اتفاق افتاده که برای اثبات نظرمان از اشعار قدما کمک بگیریم و حتی اگر بخواهیم کاسبکارانه به این موضوع نگاه کنیم میبینیم که حتی دورهگردها هم برای عرضه و فروش کالای خود با لحنی ریتمیک و با قافیه متاع خود را عرضه میکنند. مثل: «عسل طالبی، عسل طالبی، طلا گرمک» و یا «آهای باقلای تازه ، خدا وسیله سازه...».
ما حتی برای اظهار مقاصد اجتماعی و سیاسی هم از ریتم و قافیه استفاده میکردیم فرضا در گذشته این شعر را ساخته بودند که: «نون و پنیر و پونه، قوام گشنمونه» و یا برای ظل السلطان که آدم ظالمی بود این شعر را میخواندند: «کفشات رو گیوه کردی ، خواهرت رو بیوه کردی» (چون شایع بود که او شوهر خواهرش را کشته)، بنابراین چنین زبانی خلق و خوی فرهنگ مردم ماست...
حرکت بر مدار خط پارسی
خط پارسی از سمت راست شروع میشود بنابراین من کمپوزیسیون خود را بر این اصل هنر ایرانی بنا مینهادم یعنی سنگینی کادر را میگذارم به طرف راست (برخلاف غربیها که سنگینی کادرهای سینمائیشان طرف چپ است) این را دقیقا رعایت میکردم. به دقت و همیشه. این فرم کلاسیک و اصلی نمابندی من است.
فیلمهایم بی الگوست
من به عنوان یک هنرمند در زمان خودم به سر میبرم و نتیجه کار هنریام به عنوان یک دستاورد فرهنگی باید ثبت شود تا در آینده هم مورد عنایت نسل پیش رو قرار گیرد. فیلمهایی که من میسازم بیالگوست. این حرف منتقدان زمان ماست. ما فیلم وسترن نداریم، ما فیلم پلیسی ایرانی به شکل جدی نداشتیم و نداریم. من اولین بازجویی سینمایی را در هزاردستان به تصویر کشیدم. سینما راه خود را میرود. برای بیان یک روایت تصویری جالب که باید از قاب تلویزیون پخش شود و همه جور تماشاگر را قانع کند باید تدابیر محکمی اندیشید.
امیدوارم آیندگان نقادان بامعرفتی باشند
هیچ جریانی با ساخت هزاردستان به جز چند رفیق قدیمی موافق نبود. به لحاظ معنوی راضیام چون شیره جان خود را گذاشتم، زن و فرزند را عذاب دادم تا کارم در حد توانم بیعیب باشد. اصلا غایت یک هنرمند متعهد باید همین باشد، کدام هنرمند یا روشنفکر مسئول در طول زندگیاش اجر مرارت خود را تمام و کمال گرفته است، مگر با انعکاس موثر و جاودانگیاش اثرش در گذشت زمان. امیدوارم آیندگان نقادان با معرفتی در مورد آثار من باشند و من را به از گور درآوردن افکار عتیقهای متهم نکنند.
آیین چراغ، خاموشی نیست
به تصویر کشیدن مرگ آدمهای بزرگ از روایت دوران حیاتشان عمیقتر است. فرهنگ اسلامی ما مقوله مرگ را برای همهمان دلپذیر و پذیرفتنی ارایه داده است. در سوتهدلان مجید در نهایت پریشان احوالی برداشتهای درستی از زندگی آدمهای اطراف خود دارد مرگش در جاده امامزاده داوود، حسرتی بزرگ در دل برادر او گذاشت.
در صحنه آخر مادر حرکت کوتاه کرین فیلمبرداری، مادر روی تخت دراز میکشد و سرمست و فرشتهوار، در نمایی دیگر طلیعه نور جاودان خورشید روز بعد، صبحی شروعکننده را برای فرزندان نوید میدهد.
در دلشدگان مرگ طاهر و عشق نرسیدهاش باعث شد گروه با سعی بیشتری آن صفحه موسیقی را در فرنگ ضبط کنند و به عنوان دستاوردی نوین برای وطن سوغات بیاورند. این همان عظمت نفس مرگ است که خود زندگی و نوع جدیدی از آن است. به قول حاجی واشنگتن آیین چراغ، خاموشی نیست.
جهان سرای سختی و رنج است
ز کودکی علاقهای وافر به موسیقی داشتم. عمویم ابراهیم حاتمی، نوازنده عزلت بود و گمنام هر وقت از مصائب روزگار سخت کودکیام فرار میکردم به خانه عمو پناه میآوردم. برای او دنیا محدود شده بود به آن خانه قدیمی شاهپور میگفت، سخت میگیرد جهان بر مردمان سختگیر. بله جهان سرای سختی و رنج است. انسان فرهیخته و هوشمند با تدبیر و ممارست عاقلانه هم میتواند زندگیاش را روحی تازه بخشید و در بعد مادی هم خود را تقویت کند. فرهنگ ایرانی آمیخته همه این غم و شادیهاست.
نمی توانم قصه ایرانی را با الگو و پرداخت فرنگی بگویم
همه حرفهایی که درباره سینمای من میزنند خودم میدانم . که اینها عکسهای تخت خوش پوشی است که من عاشق صحنه آرائی هستم و میزانسن بلد نیستم و پرداخت سینمائی ندارم و از این قبیل... و مقصود از الگو نداشتن همین است که اگر آقای وارن بیتی مثلا در «دیک تریسی» کاری را میکند فورا میگویند که از پرداخت و دکوپاژ کمیک استریپ استفاده کرده است یا فلانی از جریان سیال ذهن بهره برده است اما به من که میرسد ناگهان میگویند سینما بلد نیستم و مونتاژم فلان طور است و کاسه بشقاب میچینم و غیره... من نمیتوانم قصه ایرانی را با الگو و پرداخت فرنگی بگویم.
یعنی من هم فیلمهای موزیکال یا درباره موسیقی در سینمای اروپا و جهان را دیدهام و خیلی هم زیاد دیدهام و با دقت هم دیدهام. اما همه تلاش من در این سالها این بوده که به زبانی، به سبکی، برسم که از یک نوع قصه پردازی ایرانی بهره بگیرد. همانطور که قصه حسین کرد شبستری را با رابین هود مقایسه نمیکنید و هزار و یک شب شبیه دن کیشوت نیست، من میکوشم به سبکی و نوعی از یک روش قصهگویی و یافتن پرداختی مناسب و در خور آن روش برسم. از یک ریتم حسیتر و غریزیتر.دیگر در فکر این نیستم که این به زعم آقایان حرکت دارد یا ندارد، میزانسنش در مقایسه با فلان فیلم خارجی که هم من دیده ام هم آنها به درد میخورد یا نمیخورد...
حیف که نقاش تصویرگر نداشتیم
اصلاَ میدانید مساله چیست؟ من درخت را در فیلمهایم رنگ میزنم. هر جا در فیلمی از من درخت دیدید بدانید که من آن را رنگ زدهام. مرتب هم این کار را کردهام و میکنم و ندیدم کسی ایراد بگیرد. قسمتهای کمیته مجازات در هزاردستان، یعنی قسمتهای قاجار این مجموعه را تکرار نشدنی میدانم چرا که ما نقاش تصویرگر در آن دوره نداریم اگر شما میخواهید فیلمی درباره ناپلئون بسازید با تصاویرش، تصاویر مربوط به عصر و دوره فضای زندگی و همه چیز آن عصر آشنایی دارید به راحتی میتوانید صدها بلکه هزارها تابلوی نقاشی از آن دوره پیدا کنید که سازنده و هم مخاطب آنها را دیدهاند اما ما متاسفانه چنین نقاشانی نداشتیم. زمانی که داشتم صحنههای قاجاری را میساختم احساس میکردم که دارم در همان زمان و لابهلای همان مردم راه میروم اما اگر میخواستم زبان آن دوره را به کار ببرم مطلقا قابل ارتباط نبود.