به گزارش «تابناک»؛ روزنامه های امروز دوشنبه ۱۸ مهرماه در حالی چاپ و منتشر شد که چراغ سبز مجلس برای حداقل حقوق ۶ میلیون و ۶۰۰، واکنش مقامات دولت و مجلس به ناآرامی ها، از همدلی با مطالبات تا هشدار به معترضین و جلسه بينتيجه مديران بورسي در صفحات نخست روزنامه های امروز برجسته شده است.
در ادامه تعدادی از یادداشت ها و سرمقاله های منتشره در روزنامه های امروز را مرور می کنیم؛
رضا صادقیان در سرمقاله روزنامه همدلی با تیتر فهم نادرست حوادث نوشت: تجربه ثابت کرده در مواقع بحران، آشوب و برهم خوردن نسبی نظم طبیعی و قانونی، نه تنها نمیبایست به منادیان تندگویی میدان داد، بلکه باید زمینه سکوت آنان و بیتوجهی به سخنانشان را پیشه کرد.
گویی طی روزهای اخیر چنین رویهای برخی مواقع از سوی صدا و سیما و سایر رسانهها با دعوت از چهرههای علمی و معتدل و دلسوزان ایران و ایرانی به اجرا گذاشته میشود و پس از چند ساعت و یا یک روز به دست فراموشی سپرده میشود. دلیل ادامه نیافتن این سیاست نیز مشخص نیست. سوال اینجاست؛ مگر حرف اساتید دانشگاه درباره چرایی شکلگیری اعتراضات مورد توجه شهروندان قرار نمیگیرد؟ مگر سخن معتدل و پسندیده کارشناسان صدا و سیما درباره کارکردهای رسانه مورد قبول مخاطبان برنامه واقع نمیشود؟ پس چرا این همه کنار گذاشته میشود؟ تریبون دادن به چهرههای جنجالی و آنان که سخنی به غیر تندگویی و بدگویی و تحریک مخاطبان ندارند در چنین زمانهای نه تنها مفید فایده نخواهد بود بلکه زمینه سرریز شدن صبر مردم را به همراه خواهد داشت. اما برخی رسانهها رویهی خودشان را پیش میبرند، رویکردی که به غیر از آشوب و تند کردن فضا دستاوردی به همراه نداشته و نخواهد داشت.
هنر افراد تندگو و بدگو هیچ نیست مگر تحریک کردن مخاطبان و سایرینی که تا زمان حال سکوت اختیار کرده بودند و همگان را به خویشتنداری دعوت میکردند.
از دل تندخویی و تندگویی هیچ بیرون نمیآید مگر ویرانی و تخریب و برپا کردن آتش و دود جدید، خصوصا آنان که به اندازه گذاشتن یک آجر در راستای آبادی ایران امروز کوشش نکردند. حیوان خواندن معترضان، ترویج فحشا، مدافعان روسپیگری، ولگردی و پرسه در خیابان و... نه تنها جو فعلی را آرام نخواهد کرد، بلکه بهانهای جدید به دست مخالفان خواهد داد. باور کنیم جای افراد تندگو در این زمانه پشت تریبونهای رسمی، حضور در برنامههای صدا و سیما و مصاحبه با نشریات نیست، این افراد، هنری به غیر از جریحهدار کردن مخاطبان ندارند، به جای پرداختن به علتها به همگان توهین میکنند، با ریشخند با سایرین روبرو میشوند و اساسا تمام موضوعات را به شکل ناقص و سادهسازی شده در میآوردند تا نتیجه دلخواه و کاملا غیرکارشناسی را در از دل حرفهای خودشان بیرون بکشند.
فهم نادرست حوادث یعنی به جای پرداختن به علتها و بررسی کمکاریها و پاسخ دادن به مطالبات معمول شهروندان در حوزههای مختلف از قبیل اقتصاد و فرهنگ، عکس برهنهی یک زن که عجیبترین و نادرستترین شیوه اعتراض را انتخاب کرده را دستاویزی برای کوبیدن تمام معترضان قرار بدهیم و همه را با یک چوب برانیم.
سیدعلی علوی طی یادداشتی در شماره امروز روزنامه خراسان با عنوان نیاز جامعه به گفت وگو نوشت: حوادث تلخ چند هفته گذشته چنان کشور را درگیر کرده که به نظر می رسد تبعات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و بین المللی آن تا مدت ها دامنگیر کشور خواهد بود. مسئله و گرهی که می توانست با دست باز شود، در ترکیبی از بی تدبیری ها ، کمتدبیریها، تعللها ، غفلت ها و بدسلیقگی ها تبدیل به زخمی شد که عامل بیگانه و معاند بر آن سوار و شد آن چه نباید می شد... .
در هر حال حوادث چند هفته اخیر را از ابعاد مختلفی میتوان بررسی کرد اما فارغ از مصداق به نظر می رسد جامعه کنونی ایران دچار برخی آسیب های پایه است که قرار گرفتن در مصادیقی همچون حوادث تلخ پس از مرگ مهسا امینی میتواند آن را دچار بحران هایی کند.آسیب هایی که باید به طور جدی مورد توجه متولیان امر و سیاست گذاران قرار گیرد، بر این اساس به اختصار به سه نکته در هم تنیده اشاره می شود.
۱. خطر دوقطبی
از این واقعیت نمی توان چشم پوشید که بخش قابل تاملی از جامعه امروز ایران درگیر دو قطبی شده است. نکته ای که رئیس مجلس در مراسم تجلیل از پیش کسوتان دفاع مقدس شهرستان طرقبه شاندیز یا حداد عادل رئیس سابق مجلس نیز در نشست اخیر با استادان دانشگاه تهران به آن اشاره کردند و درباره آن هشدار دادند. در این دو قطبی ها بخشی از جامعه در تضادی معنادار با بخش دیگر از جامعه قرار میگیرد و قطب ها چنان نسبت به دیگری احساس تضاد میکنند که اصولا حرف همدیگر را نمی شنوند و این برنتابیدن گاه چنان در این قطب بندی ها جدی میشود که حذف و از میدان به درکردن طرف مقابل تنها راه به نظر می رسد، آسیبی که حداقل در دو دهه گذشته به خصوص پس از حوادث سال ۸۸ توسط دشمن خارجی برای تشدید آن برنامه ریزی دقیقی شده است. موضوعی که البته خواسته و ناخواسته، آگاهانه و ناآگاهانه توسط دوستان نادان یا نفوذی ها در داخل کشور نیز دنبال شده است.
۲. نبود رواداری
اگر موضوع ایجاد دوقطبی را به عنوان یکی از آسیب های جدی جامعه امروز ایران بدانیم به نظر نگارنده آن چه میتواند در کاهش شدت دوقطبی ها کمک موثر کند توسعه رواداری در جامعه به خصوص در بدنه جریان قطبی شده است.
۳. گفت وگو
با توجه به آن چه گفته شد، به نظر میرسد دال مرکزی در ایجاد و توسعه رواداری در جامعه فراهم کردن بسترهای گفت وگوست، مسئلهای که رهبر انقلاب از دهه ۸۰ با طرح مساله راه اندازی کرسیهای آزاد اندیشی در قالب نامه به جمعی از دانشآموختگان حوزه علمیه در تاریخ ۸۱.۱۱.۱۶ و همچنین بیاناتشان در دیدار با جمعی از نخبگان علمی کشور در تاریخ ۸۸.۸.۶ در خصوص ضرورت راه اندازی کرسیهای مناظره، نقد، نظریه پردازی و آزاداندیشی در دانشگاهها و موسسات آموزش عالی بر آن تاکید داشته و در فرصتهای مختلف اجرای تمام و کمال آن را گوشزد و مطالبه کرده اند. مطالبهای که در ۲۰ سال گذشته متاسفانه از سوی متولیان امر اجابت نشد و بر زمین مانده است. مطالبهای که اگر از همان سال ۸۱ انجام میشد طبیعتا بسترساز افزایش رواداری در جامعه و به تبع کاهش دوقطبیها میبود. اینک پس از ۲۰ سال کمتوجهی مصوبه روز گذشته شورای عالی انقلاب فرهنگی به ریاست رئیس جمهور برای راه اندازی «خانه ملی گفت وگوی آزاد» را میتوان گامی در راستای احیای این مطالبه رهبر انقلاب دانست، اما بدیهی است برای رسیدن به نقطه مطلوب و موثر در این باره راه زیادی باید پیموده شود.
کوتاه سخن این که جامعه امروز ایران از آسیب جدی دو قطبی شدن رنج میبرد، دو قطبیهایی که در بحرانهایی همچون بحران این روزهای کشور از بخش خاکستری جامعه به طور جدی یارگیری میکنند. مسئلهای که با تشدید دو قطبیها و افزایش بدنه اجتماعی باعث تشدید رادیکالیسم و قربانی شدن مطالبات به حق جامعه میشود. برای کنترل این دو قطبی راهی جز افزایش «رواداری» در جامعه نخبگانی و الیتهای دو قطبیها و تسری آن به بخش خاکستری جامعه نیست و برای رسیدن به یک رواداری معقول یعنی هم افزایی بر اشتراکها و تحمل افتراقها راهی به جز گفتگو نیست...
عباس عبدي طی یادداشتی در شماره امروز اعتماد با عنوان زندگي در تاريكي هنگام سقوط حقيقت نوشت: اتفاقاتي كه در اين چند هفته رخ داده است از جهتي وجه اشتراك دارند و شايد بتوان گفت از جهت مورد نظر مثل همه اتفاقات تاريخ جديد ايران است. وجه تشابه آنها اين است كه هيچگاه حقيقت آنها چنانكه شايسته است، حداقل در كوتاهمدت روشن نميشود. در واقع هنگامي كه جامعه نيازمند دانستن حقيقت است در پرده پنهان ميماند. براي نمونه درباره مرگ تاثرآور نيكا شاكرمي، مخالفان آن را متوجه حكومت ميكنند و دادسراي جنايي نيز توضيحات كاملا متفاوتي را ميگويد. اگر كسي حكومت را متهم كند حتما ناشي از دروغپردازي و خباثت او ميدانند و مخالفان حكومت هم داوري معكوس دارند.
هنگام سقوط حقيقت در اين ميان آقاي وحيد اشتري هم گزارشي در اين زمينه تهيه كرده كه روايت رسمي را تقويت ميكند ولي او را هم محكوم ميكنند گرچه در ماجراهاي ديگر در كنار مخالفان و منتقدان بوده است. جالبتر از همه اينكه فارغ از اينكه حقيقت چه باشد هيچ تاثيري در داوري آنان نسبت به حكومت نخواهد داشت. در واقع درباره حقيقت موضوعي احتجاج ميكنند كه در داوري نهايي آنان نسبت به هم بياثر است. اين يادداشت درصدد تاييد و رد هيچ كدام از دو ادعا نيست. من هم در هر مورد و بر حسب قراين ظني داوري خاص خود را دارم، چون مرجعيت و سازوكاري براي كشف حقيقت در جامعه وجود ندارد. مجادله درباره حقيقت اين واقعه به علت ساختاري بيسرانجام است و هركس داوري خود را خواهد داشت. اين وضعيتي تاريخي است و جديد نيست.
مرگ غلامرضا تختي در سال ۱۳۴۶ و در هتل آتلانتيك تهران يك بمب خبري بود كه با توجه به سوابق او با رژيم شاه به سرعت به عنوان قتل و از جانب ساواك تلقي و شعارهاي گوناگوني در اين باره ساخته شد. در مراسم شب هفت او، دانشجويان برنامه مفصلي از ميدان شوش تا ابنبابويه برگزار كردند و همه بدون ترديد متفقالقول بودند كه ساواك او را كشته. در حالي كه دوستان نزديك تختي ميدانستند او خودكشي كرده ولي گزاره قتل او چنان قوي بود كه كسي جرات بيان خلافش را نداشت. حتي اكنون هم پس از ۵۵ سال برخي همين عقيده را دارند. در هر حال در اين ماجرا سپهبد مقدم كه مقام وقت ساواك بود تعدادي از فعالان اصلي دانشجويي پليتكنيك را كه در مراسم شب هفت فعاليت داشتند، احضار و مدارك و مستندات كافي ارايه ميكند كه تختي خودكشي كرده و ما او را نكشتيم. وصيتنامه تختي را نشان ميدهد كه دو روز پيش از خودكشي نوشته و ثبت شده بود. حتي توضيح ميدهد كه مهندس كاظم حسيبي را به عنوان وصي و سرپرست بابك تعيين كرده كه وصيت را اجرا كند، جالب است كه پسر مهندس حسيبي هم دانشجوي پليتكنيك بوده است.
با همه اين توضيحات دانشجويان با گزاره او همراهي نميكنند. هنگامي كه نااميد ميشود با استيصال ميگويد كاري نميتوان كرد. فرزند خودم هم از من پرسيد كه بابا تختي را چگونه كشتيد؟ ميخواهم بگويم كه ريشه اين بحران در جاي ديگري است كه حكومت بايد به حل آن اقدام كند و نميتواند انتظار داشته باشد كه مردم روايت آن را بپذيرند. اين مساله به تفاوت بنيادين در مفهوم اعتماد در جامعه سنتي و جديد برميگردد. اين موضوع در مرگ آلاحمد، صمد بهرنگي، دكتر شريعتي، مصطفي خميني، سينما ركس و موارد ديگر هم رخ داد. چرا؟ به چند دليل مشخص. آن حكومت رسانه آزاد براي كشف حقيقت و نهاد قضايي مستقل براي صدور حكم نهايي عادلانه در اختيار نداشت. يا به تعبير بهتر اجازه شكلگيري به اين دو نهاد را نميداد. براي اينكه دوست نداشت بسياري از حقايقش آشكار و قانون حاكم شود. در چنين شرايطي حقيقت امري فردي ميشود. هر كس بر حسب سلايق و علايق و اطلاعاتش حقيقت را به گونهاي ميبيند. به تعبير ديگر حقيقت غايب شده يا به تعبير استاد شفيعيكدكني سقوط كرده و ارتباطش با واقعيت قطع ميشود.
جامعهاي كه چنين باشد دچار از هم گسيختگي و فقدان بصيرت ميشود. هنگامي كه نتوان در مسائل مهم به حقيقت رسيد چگونه ميتوان وحدت نظر پيدا كرد؟ در غياب اشتراك نظر جمعي نسبت به حقيقت يا به تعبير ديگر در غياب حقيقت اجتماعي، جامعه انساني دو يا چند پاره ميشود. اگر حكومت ميخواهد كه مردم ادعاهايي كه حكومت حقيقت ميداند باور كنند، اعم از مورد مهسا اميني يا نيكا شاكرمي يا هر مورد ديگر، در اين صورت بايد شيوهاي مورد توافق براي كشف حقيقت را بپذيرد تا حقيقت همه امور مطابق آن كشف و داوري شود. حقيقت تجزيهپذير نيست. دريافت حقيقت كليت در هم تنيده است كه تابع روش معين تحقيق و شناخت آن است. اگر پوپري به موضوع نگاه كنيم بايد راهي براي نقض ادعاهاي حكومت باز باشد و حقيقت واقعي آن است كه كسي نتواند آن را نقض كند نه اينكه كسي مجاز به نقض و رد آن نباشد. در فضايي كه حقيقت جناحي و سياسي شود، زندگي عذابآور و در تاريكي مطلق است.