پرونده تابناک برای سالگرد آغاز جنگ/۳

گفتگوی تابناک با نویسنده افغانستانی دفاع مقدس: احساس تبعیض ندارم/خواهرم موشک‌باران را به‌خاطر دارد

کتاب زندگی خانم مهری فلاحی؛ که در جنگ پرستار بودند و پسر هرسین، زندگی شهید کشتی‌گیر؛ مسعود دارابی به چاپ رسیده است. کتاب شهر فرنگ تا لاله زار یک کتاب خاطرات هست که انتشارات امیرکبیر چاپ کرد و بخشی از تاریخ معاصر ایران از زبان یکی از مبارزان انقلاب است. شهید امیرمنصور کاشانی ادیب که از نیروهای لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود و در عملیات کربلای 8 به شهادت می‌رسد که در حال انجام پژوهشش هستم. سردار حسین صفری را کار کردم، که در ایام کرونا شهید شد، جانباز دو چشم و دوپا بود، کتابش الان در دست چاپ است با عنوان چهار و نیم عصر .
کد خبر: ۱۲۶۱۳۸۷
|
۰۲ مهر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۲ 23 September 2024
|
2506 بازدید
|
۲
 
گفتگوی تابناک با نویسنده افغانستانی دفاع مقدس: احساس تبعیض ندارم/موشک باران تهران را تجربه کرده ام
در کنار تجربه های بعضاً ناخوشایند، حضور و هم‌زیستی مهاجران افغان در کنار ایرانیان به عنوان یک ملت فارس زبان با بنیادهای فرهنگی و اعتقادی مشترک،مصادیق زباد اما ناگفته و ناشنیده‌ای دارد، یکی از این مصادیق جالب، خانم تینا محمد حسینی است،  نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس افغانستانی که تاریخ جنگ را بهتر از خیلی از ایرانیان مدعی می‌شناسد و در این حوزه فعالیت کرده است.
 
متن گفتگوی تابناک با این نویسنده را از نظر می گذرانید:
 
خودتان را کامل معرفی می‌کنید
 
تینا محمدحسینی هستم. متولد سال 64. کارشناس ادبیات داستانی از دانشگاه خوارزمی و ارشد ادبیات پایداری از دانشگاه سوره تهران
 
 شما چند سال است که ساکن ایران شدید؟
 
برمی‌گردد به اوایل سال‌های 60. من آن موقع به دنیا نیامده بودم که خانواده آمدند این‌جا، در زمان جنگ با شوروی بود، اما سیاسی بود، حالا به هرطریقی، آمده بودند این‌جا ساکن شده بودند. بیشتر به لحاظ هم مذهب بودن و هم زبان بودن.
 
ساکن کدام شهر افغانستان بودند؟
 
زادگاه پدر و مادر غزنی هست، ولی در کابل و هرات هم ساکن بودند.
 
خانم محمدحسینی چه عاملی باعث شد که شما به حوزه تاریخ شفاهی و به‌خصوص تاریخ شفاهی دفاع مقدس ورود کنید ؟
 
من قبل از این که وارد دانشگاه شوم، داستان‌نویسی را پیش می‌بردم. کتابم هم سال 90 چاپ شده بود. نویسنده بودم، داستان کوتاه هم تدریس می‌کردم و در آن زمینه هم کار انجام می‌دادم، ولی وقتی ادبیات داستانی را تمام کردم، دیدم جنگ جزء جدایی‌ناپذیر ما انسان‌هاست در واقع، می‌دانید یک چیزی است که یا اتفاق افتاده یا آدم‌ها دخیل هستند در کشورهای مختلف و خیلی جایش خالی بود، مخصوصاً در کشور افغانستان؛ بحث تاریخ شفاهی خیلی کم کار شده بود و وقتی من ادبیات داستانی را تمام کردم، خیلی شوق پیدا کردم که بروم در این زمینه کار کنم و در ایران، رشته‌ای که تقریباً مرتبط بود با این قضیه؛ رشته ادبیات پایداری بود و من برای ارشد این رشته را انتخاب کردم تا بدانم چه کاری بیشتر می‌شود انجام داد و چه فعالیت‌هایی در این زمینه پیش برد، اما چیز مهمی‌که وجود داشت؛ جنگ ایران و عراق و همین سال‌های دفاع مقدس که ما بخواهیم به آن بپردازیم. 2 واحد جنگ هم در دانشگاه به جنگ ایران و عراق اختصاص داده بودند و در آن زمان‌ها بیشتر مشتاق شدم که در این عرصه فعالیت کنم، ببینم خاطرات چطور هست. چون به هرحال خاطرات و داستان خیلی دور نیستند از هم و خیلی جان‌مایه برای کار و برای نوشتن دارند و می‌شود خیلی خوب کار کرد در این زمینه. این شد که علاقمندیم بیشتر شد و آشناییم با آقای رجایی و استاد محمد قاسمی‌پور در حوزه هنری باعث شد که بیشتر در این زمینه ورود بکنم، و خدا را شکر خودم فکر می‌کنم موفق بودم.
 
منظورتان زنده یاد محمد سرور رجایی هست؟
 
بله آقای محمدسرور رجایی که ایشان خاطرات 2400 شهید افغانستانی که در زمان دفاع مقدس در جبهه‌های ایران، جان‌فشانی کردند، را توانست ثبت بکند و در این زمینه کتاب‌ها نوشت. کتاب معروفش از دشت لیلی تا جزیره مجنون هست که زندگی شهدای ایرانی که در افغانستان شهید شدند را به قلم آورده است. جالبش این است که ما خیلی از این قضیه بی‌خبریم، یعنی خیلی از دوستان ایرانی هم حتی نمی‌دانستند که ما شهید ایرانی داریم آن‌جا و بعضی‌های‌شان دفن شده‌اند و حتی پیکرشان این‌جا برنگشته و برخی حتی زیارتگاه شدند و این مربوط می‌شد به سال‌های 58 تا 67 رفته بودند برای آموزش‌های نظامی. بعضی‌ها که آموزش‌شان تمام می‌شد، کلاً آن‌جا می‌ماندند و می‌جنگیدند، چون به هرحال آن‌جا با شوروی در حال جنگ بودند سال‌ها. یک سال فکر می‌کنم، زودتر از جنگ ایران و عراق شروع شد. تاریخ را دقیق یادم نیست، ولی آن‌جا هم در حال جنگ بود و این‌ها هم می‌رفتند کمک می‌کردند، آموزش‌های نظامی‌می‌دادند، ‌یک‌سری فرمانده‌های خیلی خوب هم آن‌جا بودند که یکی، دوتا از تبریز رفته بود. یادم هست، یک دوتای‌شان در تهران هستند و این‌ها برخی هم شهید شدند یا جانباز شدند.
 
جنگ‌زدگی یک بحثش مهاجرت است، بحث دیگرش از دست دادن عزیز است، بحث دیگرش سنت‌ها و آن چیزهایی است که آدم با آن مقابله می‌کند. خیلی خیلی فضای عجیب و غریبی است.
 
آیا شرایط زندگی خانواده‌تان، که یک خانواده جنگ‌زده بود و سختی‌هایی که در جنگ درک کرده بودند، عاملی بود برای این که شما ورود بکنید به موضوعی که مرتبط با جنگ هست؟ چون بحث مهاجرت شما یک علتش همان جنگ بوده دیگر؟ می‌خواهم بدانم بحث ورود شما به این حیطه چقدر ارتباط داشت با این موضوع؟
 
قطعاً بی‌تأثیر نیست. اتفاقاً خیلی سوال خوبی هم پرسیدید، چون می‌خواستم در ادامه این بحث را باز بکنم. من یک پژوهشی داشتم راجع به مقاومت زنان در داستان‌های ادبیات افغانستان. می‌دانید بانوان همیشه خیلی خاموش بودند در ایام جنگ و تاریخ و این‌ها، یعنی خیلی نداریم بانویی که بخواهد روایت بکند و روایت‌گر باشد در این بحث و زمینه. این یکی از عواملی بود که من خیلی دوست داشتم خودم روایت بکنم، البته در داستان این کار را کردم، ولی هنوز در خاطرات پیش نیامده این قضیه و این نوشته از خاطرات 8سال دفاع مقدس جانبازان و کسانی که خاطرات‌شان را می‌گویند، تخته پرشی بود که به‌هرحال من بتوانم بهتر ورود بکنم، بفهمم اصلاً زمینه این قضیه ‌چه‌جوری هست. ببینید جنگ‌زدگی یک بحثش مهاجرت است، بحث دیگرش از دست دادن عزیز است، بحث دیگرش سنت‌ها و آن چیزهایی است که آدم با آن مقابله می‌کند. می‌دانید خیلی خیلی فضای عجیب و غریبی است.
 
 یک وقت ما بررسی می‌کنیم در پژوهش که زنان چه مقاومت‌هایی را، چه ادبیات پایداری داشتند در بحث جنگ و این خیلی خیلی گسترده می‌شود، چون گاهی وقت‌ها ما فکر می‌کنیم که جنگ همین است که یک نفر یک اسلحه دستش بگیرد برود بجنگد، یک آموزش نظامی، یک جنگ تن به تن با اسلحه و سلاح گرم که ما فکر می‌کنیم جنگ فقط این است، در صورتی‌که وقتی مرد خانواده از خانواده جدا می‌شود، می‌رود جنگ، خب خانواده‌اش می‌ماند دیگر، این خانواده چطور باید خودش را سامان بدهد، از لحاظ مالی و مسائل روزمره. این‌ها خودش یک‌جور پایداری است یا چگونگی حل مشکلاتش که دیده نشده. همه این‌ها دست به دست هم داد تا من بتوانم در این زمینه ورود بکنم، بتوانم بیشتر کار بکنم. حالا پژوهشم هنوز چاپ نشده، در دست چاپ هست، ولی خب همه این چیزهایی که گفتیم قطعاً بی‌تأثیر نبوده.
 
خانم محمدحسینی وقتی شما به عنوان یک نویسنده غیرایرانی، پا به این عرصه گذاشتید، چه برخورد مثبت یا منفی با شما شد؟
 
ببینید در بحث داستان، اوایلی که من ورود کردم به داستان کوتاه، شاید یک بازخوردهای مثبت هم بود، مثلاً می‌گفتند یک نویسنده افغانستانی هم هست که تکنیکی دارد کار می‌کند، قبل از من حسین محمدی ورود کرده بود، جایزه گرفته بود، با نشر چشمه کار کرده بود. محمدآصف سلطان‌زاده از شاگردان آقای گلشیری، یک مقدار شناخته شده بود در عرصه داستان کوتاه، ولی در تاریخ شفاهی زمانی که خودم ورود کردم، غیر از آقای محمدسرور رجایی‌پور که افغانستانی بودند، پژوهشگر یا نویسنده افغانستانی ندیدم.
 
در واقع می‌شود گفت شما دومین پژوهشگر افغانستانی در حوزه دفاع مقدس هستید.
 
حداقل در تهران آن زمانی که ورود کردم، من بودم. برمی‌گردد به سال‌های 90. الان شاید باشند دوستانی که در این زمینه خاطراتشان را می‌نویسند یا مثلاً خاطرات فاطمیون را نگارش می‌کنند، و شاید قابل توجه باشد تعداد نویسنده‌ها، ولی آن زمان نه.
 
خدا را شکر من چون این‌جا زیست کردم، تجربه زیستی این‌جا بیشتر برایم پررنگ است تا فضای آن‌طرف. مشکلی نداشتم در فضاسازی و یا در خاطراتی که راویان تعریف می‌کنند و بخواهم این‌ها را نگارش بکنم، برایم خیلی بیگانه نبود. خواهر من زمان موشک‌باران را یادش هست. مادر من خرید اقلام کوپنی را تجربه کرده، پس نمی‌توانم بگویم خیلی دور بودم از این فضا یا برایم خیلی سخت بود که بخواهم این فضاها را نگارش بکنم. در لحن و زبان هم به مشکل نخوردم، راوی‌های متعددی داشتم از شهرهای مختلف، خانم یا آقا و فعلاً این مشکل برایم پیش نیامده که یک نفر بگوید مثلاً شما چون یک نویسنده افغاستانی هستی، از این بخش موفق بیرون نیامدی و این اتفاق خدا را شکر تا الان برایم نیفتاده و جایی هم نشده که بگویند این نویسنده چون افغانستانی هست، کارش را نقد نکنیم یا تحویل نگیریم. این فضاها تا الان برایم اتفاق نیفتاده وکاملاً خوب با من پیش رفتند.
 
برای من تبعیضی نبوده و هیچ‌وقت این حس برایم به‌وجود نیامده که ایشان افغانستانی هستند پس نباید ورود بکنند یا کسی جلویم را بگیرد.
 
یعنی بین شما و یک نویسنده ایرانی، تبعیضی قائل نشدند؟
 
نه، نه، چون به هرحال من 2 دوره، داور کتاب سال جشنواره دفاع مقدس بودم، داور جشنواره داخلی بودم، غیر از آن داور جشنواره بین‌المللی داستان کوتاه در کشور سوئد بودم. خیلی‌ها می‌گویند چون داری با مذهبیون یا اعتقادیون کار می‌کنی و یا یک ایدئولوژی خاص، ممکن است این‌طرفی‌ها نپسندند. پیش می‌آید دیگر، می‌گویند یا این‌طرفی باید باشی یا آن‌طرفی؛ این دسته‌بندی‌ها ممکن است در هر حیطه‌ای باشد، ولی برای من نه. من همین‌قدر که این‌جا در رشته و تخصص خودم یعنی در تاریخ شفاهی کار می‌کنم، داستان کوتاهم را هم دارم، تدریسم را هم انجام می‌دهم، داستان هم می‌نویسم، داور داستان کوتاه هم هستم، داور رمان هم بودم و خدا را شکر برای من تبعیضی نبوده و هیچ‌وقت این حس برایم به‌وجود نیامده که ایشان افغانستانی هستند پس نباید ورود بکنند یا کسی جلویم را بگیرد حتی، شده به خاطر سن کم من، یک بار در داوری گفتند سن این خانم خیلی کم است، که دکتر شاه‌رضایی گفتند نه! ایشان تخصصشان زیاد است، هم داستان کوتاه نوشتند. هم داستان‌نویس هستند. هم رشته ادبیات پایداری خوانده‌اند و هم پژوهش کرده‌اند در این زمینه
 
برای سوژه‌های‌تان عجیب نبود شما به عنوان یک نویسنده افغانستانی در بحث تاریخ شفاهی دفاع مقدس دارید ورود می‌کنید، از شما علت و انگیزه‌ انجام این کار را سوال نمی‌کردند ؟
 
چرا. ممکن است پیش آمده باشد، چون در وهله اول ممکن است تشخیص ندهند، به لحاظ این‌که خب من لهجه ندارم، خیلی سلیس، تهرانی صحبت می‌کنم و خب نسبت به سنم، اطلاعاتم راجع به جنگ و داستان و این‌ها همه مکفی و خوب است تقریباً، ولی از این تعجب می‌کنند که چطور یک آدم افغانستانی توانسته ورود بکند در این حیطه‌ای که مربوط به کشور خودش نیست. شده این سوال را بپرسند که شما چطوری توانستید به این قضیه وارد بشوید، از این لحاظ که اصلاً دغدغه‌تان هست وارد این قضیه شدید؟ و جواب من هم همین است که خب بله دغدغه‌ام بوده، در این رشته تحصیل کردم و تاریخ شفاهی را دوست دارم. حالا در ایران می‌گویم، بحث جنگ ایران و عراق هست، ممکن است این تخصص در افغانستان؛ جاهای دیگر به دردم بخورد، نه، در کشور دیگر، بالأخره یک تخصص است دیگر و خیلی‌ها هم برای‌شان خوشایند است، می‌گویند که شما آمدی در این حیطه ورود کردی و خیلی هم خوب است و می‌توانی متفاوت بنویسی، از این جنبه هم نگاه می‌کنند.
 
پس از این بابت با شما همکاری می‌کردند و مشکلی نداشتید.
 
بله. خدا را شکر. من به هرحال در بین روای‌هایی که با آن‌ها گفتگو و مصاحبه کردم، آدم‌های بزرگی بودند که در دفاع مقدس نقش‌آفرینی‌ها کردند. یعنی آدم‌های متفاوتی که همگی الان ممکن است جایگاهی در این اجتماع داشته باشند، ولی نه، تا حالا نشده کسی کار من را پس بزند یا من را قبول نکند به خاطر این که مثلاً ایرانی نیستم. این اتفاق برای من تا حالا نیفتاده و شاید به‌خاطر اعتماد و نقش خیلی پررنگی که در این زمینه استادم؛ جناب آقای محمد قاسمی‌پور داشتند و شاید چون پشتم به ایشان گرم است و با اعتمادبه‌نفس می‌روم جلو. یا جاهایی هستند که خود ایشان معرفی می‌کنند، این مضاعف شده دیگر، این قضیه که آن‌ها اعتماد کنند.
 
اشاره کردید به راویانی که خاطرات‌شان را جمع‌آوری می‌کردید، من می‌خواهم بدانم این سوژه‌ها را شما چگونه انتخاب کردید، به شما معرفی می‌شدند یا خودتان انتخاب کردید؟
 
سوژه‌ها متفاوت بودند. یک زمانی هست که ادار‌ه‌ای به ما معرفی می‌کند، می‌گوید که فلان سوژه هست، مثلاً یک بیوگرافی اجمالی به ما می‌دهند، می‌گویند که با این بیوگرافی،  و این کار آیا شما موافق هستید که بروید با سوژه کار کنید و به هرحال خود شما هم در این حیطه کار کردید، یک بررسی می‌کنید، اگر برای‌تان جالب باشد سوژه را کار می‌کنید. یک موقع‌هایی هم هست نه، شما در مراوداتی که دارید با یک شخصی آشنا می‌شوید که می‌بینید خیلی زندگی جالبی داشته و متفاوت‌تر است و اگر زندگی زیسته‌اش را برای ما بیان کند ممکن است دریچه دیگری برای ما باز شود، از یک زاویه دیگری ما نگاه بکنیم که این آدم چطور و در چه وضعیتی زندگی کرده، چطور تلاش کرده، چطور یک شبِ حتی بزرگ شده. به هرحال جنگ جوری است که آدم را واقعاً یک شب بزرگ می‌کند، به همین لحاظ می‌گویم متفاوت است، بوده سوژه‌ای که خودم انتخاب کردم به لحاظ این که خیلی خانواده عجیب غریبی بودند، مثلاً پدربزرگ جنگ با شوروی رفته، پدر آمده ایران؛ به خاطر این که امام خمینی حکم جهاد داده، آمده این‌جا در جبهه‌های ایران جنگیده، پسر رفته در فاطمیون جنگیده، خب این سوژه خیلی برای من جذاب بود. یا مثلاً من رفتم یک رستوران گیاهی و در این رستوران متوجه شدم که پدر این پسر خلبان بوده و هواپیمایش هم عربستان زده، عراق نزده. خیلی سوژه جذابی بود و پرسیدم، کار کردم و تا 10 سال هم مفقود اعلام کرده بودند پیکر را و بعد 10 سال شهادتش به هرحال قطعی شد. هی می‌گفتند اسیر است، فلان است، تا دیگر اسرا آمدند، خانواده چشم‌انتظار و این‌ها، خب این هم در حال کار است
 
ایرانی بود یا افغانستانی؟
 
ایرانی بودند، خلبان همایون حکمتی و این به هرحال سوژه‌هایی بود که خودم در واقع با پیگیری توانستم به آن‌ها برسم. حتی مخیلی برایم جذاب بود که در بحث اسرا؛ که خب به هرحال وقتی 2400 شهید افغانستانی در این‌جا وجود دارد، قطعاً چندتا از بین این‌ها هم بودند که جانبازشده باشند، چندتا بینشان بوده که اسیر شده باشند. طبیعی است دیگر، جبهه بوده به هرحال و چندتا اسیر پیدا کردم که فرصت نشده هنوز بروم زندگی‌شان را کار بکنم. این‌ها اسیر بودند در رُمادیه و این‌ها، حدود چندین سال اسارت کشیدند و حالا هم برگشتند و دارند زندگی می‌کنند. به همین لحاظ این سوژه‌هایی که هست؛ آدم یک‌موقع به ذهنش می‌رسد، می‌رود پیگیری می‌کند می‌بیند بله، می‌روی به اداره‌ها زنگ می‌زنی، اداره‌ها تأیید می‌کنند که بله هستند و هنوز کار نشده. این سوژه‌هایی است که خود آدم به آن‌ها می‌رسد.
 
همیشه از نوشتن برای شهدا ترس داشتم.
 
در بحث شهدا هم ممکن است یک موقع یک سازمان یا نهادی به تو پیشنهاد بدهد که یک شهیدی را کار بکنی، به لحاظ این که حالا ممکن است قلم‌تان خوب باشد یا به هرحال استاد معرفی کرده باشد، می‌روی کار می‌کنی. بله، شهید هم کار کردم. شهید را که بخواهی زندگی‌نامه‌اش را کار کنی یا خاطراتش را، همیشه برای من یک ترسی داشت، چون به هرحال راوی‌های زنده را آدم مصاحبه می‌گیرد و مصاحبه‌ها وقتی تبدیل به متن می‌شود، یک متن یک‌دست و روان که قابل چاپ باشد، تحویل راوی می‌دهی، راوی می‌خواند دیگر. می‌گوید این‌جا ایراد دارد، این‌جا را نمی‌خواهم، این‌جا را دوست ندارم، این‌جا ممکن است مفهوم بد منتقل بشود، می‌نشیند با تو تبادل نظر می‌کند نسبت به کتابی که دستش هست، ولی آن اوایل از کار کردن با شخصی که الان وجود ندارد و نمی‌تواند راجع به کتابش نظر بدهد، برای من همیشه یک ترس عجیبی را ایجاد می‌کرد و آن اوایل نه، جرأت نداشتم راستش بروم سراغ شهدا که کار بکنم زندگی‌شان را، ولی بعد چندین سال که گذشت، سال قبل بود فکر می‌کنم که برای اولین بار یک شهیدی را کار کردم، شهید مسعود دارابی که از شهدای کُشتی‌گیر بودند، اهل هرسین کرمانشاه، ایشان را کار کردم و خدا را شکر کتاب بدی نشد و این که خیلی ترس داشتم که ممکن است مفهوم بد منتقل بشود، خیلی آدم بخواهد تقدس‌گرایی بکند یا از این‌جور چیزها. نه، خدا را شکر، از نظر خودم البته فکر می‌کنم که کتاب بدی نشد.
 
 برای شهید دیگری هم کار کردید؟
 
شهید امیرمنصور کاشانی ادیب که از نیروهای لشکر 10 سیدالشهدا(ع) بود و در عملیات کربلای 8 به شهادت می‌رسد که در حال انجام پژوهشش هستم و پژوهشش هم سخت است. سردار حسین صفری را کار کردم، که در ایام کرونا شهید شد، جانباز دو چشم و دوپا بود، کتابش الان در دست چاپ است با عنوان چهار و نیم عصر و کتابش وقتی تکمیل شد، بخشی از کار را داشتیم با هم پیش می‌بردیم و ایشان داشتند نظراتشان را می‌گفتند که از دنیا رفتند.
 
در حوزه دفاع مقدس، تا الان از شما چه کتاب‌هایی چاپ شده؟
 
زیر خط جنگ با دیگری، زندگی خانم مهری فلاحی؛ که در جنگ پرستار بودند و پسر هرسین، زندگی شهید کشتی‌گیرمسعود دارابی به چاپ رسیده است. کتاب شهر فرنگ تا لاله زار یک کتاب خاطرات هست که انتشارات امیرکبیر چاپ کرد و بخشی از تاریخ معاصر ایران از زبان یکی از مبارزان انقلاب است. من چون ایرانی نیستم کار بین‌المللی هم زیاد بهم خورده. یاسمین حسنات راویش یک خانم افغانستانی است که اولین زندانی زن سیاسی است و در زمان جنگ به هرحال این‌جا آمده و انتشارات راه یار چاپ کرده، به اسم روزهای نزدیک. یا مثلاً آقای سیدحسین کشمیری. کشمیری هندی بوده، می‌آید این‌جا درس طلبگی بخواند، یک مدتی زمان جنگ می‌رود جبهه و برمی‌گردد، هنوز هم هستند، قم ساکنند، زندگی ایشان هم زندگی جالبی است. یک کتاب هم دارم مربوط به خلبان همایون حکمتی، هنوز عنوان ندارد، در حال آماده‌سازی است.
 
چه کتاب‌هایی غیر از کتاب‌هایی حوزه دفاع مقدس دارید که چاپ شده یا در دست چاپ است؟
 
غیر از کتاب دفاع مقدس، یک کتاب پژوهشی دارم؛ بررسی مؤلفه‌های پایداری در مجموعه داستان زنان افغانستانی. آماده است، یعنی فقط باید تحویل ناشر بدهم. کتاب داستان خودم که یک داستان کوتاه است و انتشارات آگه سال 90 چاپ کرده با نام برادرم رمضان. کتاب قله‌های وجدان که مربوط به پشتیبانی جهادی کروناست که زمان کرونا ‌یک‌سری گروه‌ها می‌آمدند پشتیبانی می‌کردند مردم را به‌صورت جهادی، که انتشارات کوثر اگر اشتباه نکنم چاپ کرد. کتاب ضدزباله مالِ آیه حمداوی، اولین بانوی پسماند ایران است، ضد زباله است که هیچ پسماندی نداشته باشی و زندگی در واقع بدون زباله. فعلاً این‌ها در ذهنم بود و دارم کتاب‌هایی که چاپ کردم ولی در ذهنم نبوده.
 
چطور می‌شود یک آدم در یک فضای نابهنجار، یک فضایی که معقول نیست، بهترین تصمیم را بگیرد.
 
از بین راوی‌هایی که خاطرات‌شان را جمع‌آوری کردید، چه آن‌هایی که به صورت کتاب درآمده، چه آن‌هایی که هنوز در دست تحقیق است، کدام‌شان روی شما تأثیرگذارتر بود؟
 
ببینید کتاب برای منِ نویسنده، مثل بچه من می‌ماند. از یک مادر و پدری بپرسی کدام بچه‌هایت را بیشتر دوست داری، نمی‌تواند فرقی قائل بشود بینشان، هرکدامشان یک سیر زندگی دارند، تجربه زیستی متفاوتی دارند، به هرحال هر انسان برای خودش یک دانشگاه است دیگر؛ به‌لحاظ تجربیاتی که دارد و هر آدم ممکن است در یک خانواده 4-3 تا خواهرو برادر باشند، هرکدام یک نگاه به زندگی دارند و یک نوع زندگی را دارند تجربه می‌کنند، از نگاه خودشان دارند دنیا را می‌بینند، برای همین آدم‌ها متفاوتند و نمی‌توانم بگویم که این روای بیشتر تأثیرگذاشته یا آن راوی کمتر، ولی خب همه راوی‌ها جذابند، همه راوی‌ها قطعاً تأثیراتی در من داشته‌اند. خب یک جاهایی ممکن بوده من خودم از لحاظ روحی به بن‌بست خورده باشم و خیلی ناخواسته آمدم یک کتاب را ویرایش کردم، حالا نمی‌گویم شهدا یا غیر شهدا، کلاً کتاب خاطرات این‌چنینی و دیدم به یک متن یا خاطره‌ای رسیدم که جوابیه من بوده، حالا نمی‌خواهم خیلی تقدس گراییش کنم، بگویم این‌جوری است، ولی واقعاً گاهی وقت‌ها این اتفاق می‌افتد یا یک مشکلی برایم پیش می‌آید هی می‌گویم چه کار کنم، چه‌کار کنم، بعد در حین همین تدوین می‌بینم که فلان راوی هم؛ حالا نمی‌گویم عین من مشکل داشته، ولی یک تشابهاتی، یک زمینه مشترک با من داشته در آن فضا گیر کرده و عین من دارد فکر می‌کند و می‌بینم که ‌چه‌جوری دارد تصمیم می‌گیرد.
 
این‌جور چیزها خب بی‌تأثیر نبوده دیگر، یا سختی‌هایی که این‌ها می‌کشند، خوشحالی‌هایی که دارند، این‌ها همه‌شان برای آدم درس است، گاهی وقت‌ها من با این روای‌ها زندگی می‌کنم واقعاً، بالا و پایین می‌شوم، می‌گویم چطور می‌شود یک آدم در یک فضای نابهنجار، یک فضایی که معقول نیست، مثلاً من الان دارم با شما صحبت می‌کنم، یک بمب بخورد این‌جا، یک فضای عجیب و غریبی این‌جا برای ما درست می‌شود، او توانسته بهترین تصمیم را بگیرد، ‌چه‌جوری توانسته آن موقع فکر بکند، همه این‌ها برای آدم درس می‌شود. نمی‌توانم بگویم کدام راوی بیشتر یا کمتر، چون جنبه‌های مختلفی هستند، شغل‌های مختلف دارند، شهرهای مختلف بودند، یکی افغانستان، یکی هند، یکی ایرانی، یکی رفته ایتالیا زندگی کرده آمده این‌جا، همه این‌ها خب بی‌تأثیر نیست
 
چه کسی در ادامه این راه مشوقت بود و کمکت کرد که در این زمینه ثابت‌قدم بمانی؟
 
همیشه آدم فکر می‌کند که گاهی وقت‌ها ما انسان‌ها که یک کار خوب انجام می‌دهیم، می‌گوییم خودمان بودیم، به مشکل می‌خوریم می‌گوییم دیگران. من خانواده‌ام خیلی نمی‌دانستند در تاریخ شفاهی ورود کرده بودم، می‌دیدند هر از گاهی پژوهش‌های مرتبط داشتم، نه در تاریخ شفاهی، ولی من 15 سال پیش، از بانوان افغانستانی مصاحبه می‌گرفتم که این‌هایی که این‌جا مهاجر شدند، تاریخ را چطور دارند می‌بینند و چقدر از تاریخ آن‌طرف آگاهند و چقدر این تاریخ را به بچه‌هایشان القاء می‌کنند، یعنی با آن‌ها به اشتراک می‌گذارند یا لالایی چه می‌خوانند برای بچه‌های‌شان، لالایی‌های این‌طرف را می‌خوانند یا آن‌طرف را می‌خوانند؟ این پژوهش‌های این‌چنینی را داشتم، این در ذهنم بود و انجام می‌دادم، اما وقتی وارد حوزه پژوهش جنگ شدم، خب خانواده خیلی اطلاعی نداشتند راستش را بخواهید، می‌دانستند داستان دارم می‌نویسم، تدریس می‌کنم، حالا پژوهش‌های مرتبط به دانشگاه دارم و مقاله می‌نویسم، ورکشاپ در دانشگاه برگزار می‌کردم، این چیزها را مطلع بودند، ولی بحث جنگ ایران و عراق را نه، خیلی مطلع نبودند و به قول گفتنی چراغ خاموش می‌رفتم. دوستانم هم خیلی مطلع نبودند
 
این چراغ خاموش حرکت کردن‌تان به چه علت بود و چرا دوست نداشتید بقیه مطلع شوند؟
 
علتش این بود که نمی‌دانم اصلاً در این راه موفق می‌شوم، آیا آدم این کار هستم یا نیستم. وقتی ورود کردم، کارکردم، دیدم خیلی هم سختی‌های خودش را دارد، آدم از دور می‌بیند می‌گوید خب، طرف خاطره نوشته این هم آمده مرتبش کرده، نه، خیلی پیچ و خم دارد. واقعاً پژوهش کردن از سوژه‌یابی بگیر، تا مصاحبه گرفتن، تا پیاده‌سازی کردن، تا تنظیم، تا تدوین، تا نویسندگی کار، خودش یک پروسه خیلی طولانی یک سال، دو ساله است و شاید هم گاهی وقت‌ها، بیشتر طول بکشد و این نگرانی برای من بود که آیا اصلاً می‌توانم موفق باشم، نمی‌توانم موفق باشم، به این دلایل، حالا نه چراغ خاموش، این که حالا کسی اطلاع زیادی نداشت به جز دوستان خیلی معدودی که به هرحال در همین حوزه داشتند کار می‌کردند، خیلی تعدادشان کم بود، ولی خب مشوق اصلی من در این زمینه، استادم آقای محمد قاسمی‌پور بودند. شاید همان لحظه ورودی که مثلاً با هم آشنا شدیم، ایشان من را دیدند، خیلی به من اعتمادبه‌نفس دادند در این قضیه که می‌توانم، البته آگاهی هم داشتند که می‌دانستند نویسنده‌ام، می‌دانستند تدریس می‌کنم، رشته‌ام چیست و این‌ها، به هرحال کارهایم را خواندند، وقتی اولین کاری که به ایشان دادم را خواندند، خیلی پسندیدند و خب همین باعث شد که یک آدمی‌که در یک حوزه جدیدی وارد کار می‌شود، حالا نمی‌گویم صرفاً تاریخ شفاهی، ممکن است بروم گل‌کاری یاد بگیرم، وقتی وارد می‌شوی، یکی مشوق باشد خب آدم بهتر آن کار را انجام می‌دهد. نه این که صرفاً مشوق خالی باشد و بگوید آفرین تو توانستی یا می‌توانی و این‌طوری، نه، از آن‌طرف هم می‌گفتند این‌جا اشکال کارت است، این‌جا را این‌جوری بکنی بهتر می‌شود، این‌جا اگر از این زاویه بنویسی بهتر است، با این نوع نگاه مشوق بودند، یعنی ایرادهای کار را هم می‌گفتند، نکته‌های مثبت را هم می‌گفتند و این باعث شد بسیار تأثیرگذار باشد در بحث تاریخ شفاهی و خاطره‌نگاری. من واقعاً از ایشان ممنونم، حتی الان که به هرحال؛ گاهی آدم فکر می‌کند 4-3 تا کتاب چاپ کردی دیگر نویسنده‌ای، ولی شاید باورتان نشود، همین الان هم ممکن است یک کاری را پیش ببرم، حتماً با ایشان مشورت می‌کنم، می‌گویم این مثلاً این فصل اول فلان کارم است، خوشحال می‌شوم نظرتان را بدانم و ایشان هم واقعاً استادانه وقت می‌گذارند، یعنی این‌جور نیست که بگویند نه وقت ندارم، واقعاً انسانی هستند که تعهد دارند نسبت به نویسنده‌ها، پژوهشگرها و همراه خیلی خوبی هستند. من صمیمانه از ایشان قدردانی می‌کنم
 
گفتگو: زینب منوچهری
 
 
اشتراک گذاری
تور تابستان ۱۴۰۳
بلیط هواپیما
فرنام صنعت پاکسا
برچسب ها
مطالب مرتبط
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۲۱
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۹ - ۱۴۰۳/۰۷/۰۲
اگر مردم افغانستان نبودند اتفاقات خیلی بدی می افتاد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۱۲ - ۱۴۰۳/۰۷/۰۲
مصاحبه خیلی جالبی بود، ان شاءا... این خانم موفق و سلامت باشند
برچسب منتخب
# دولت چهاردهم # اسماعیل هنیه # مسعود پزشکیان
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
به نظر شما در سفر رئیس جمهور به نیویورک، پزشکیان با رئیس جمهور آمریکا دیدار خواهد کرد؟