از سوم خرداد ۱۳۶۱ خورشیدی زمان زیادی میگذرد، اما نه آنقدر زیاد که بشود با ۴ ژوئن ۱۹۴۰ میلادی مقایسه اش کرد؛ دو تاریخی که میشود و جا دارد قیاس شوند.
ابتدا؛
پیرمرد با کپسول اکسیژن خودش را به پارکی رسانده که در آن سوی شهر در بلندیها بنا شده و برای رسیدن به بلندای آن با ویلچر، کار دشواری پیش روی جانبازان مشابه وی قرار دارد؛ دشواریهایی که بیش از طی مسیر با ویلچر و عبور از موانع است و البته محدود به پارکها هم نیست.
پسرش بلندگویی تدارک دیده تا به کمک آن «ممد نبودی ببینی...» را پخش کنند و جمعی از مردم را گرد خود جمع کرده و شنوای سخنان پیرمرد کنند. پیرمردی که جانباز شیمیایی است و سخن گفتن و حتی نفس کشیدن برایش دشوار است، اما دوست دارد شب فتح خرمشهر برای مردم حرف بزند.
حرفهایی که از یادآوری و شرح برخی خاطرات آن دوران شروع میشود و شور و اشتیاق به حضور در دفاع مقدس که اوج آن در سومین روز خردادماه سال ۱۳۶۱ رقم خورد. در چنین روز و ساعتی در حدود چهار دهه قبل. در دورانی که نه پارک یاد شده وجود داشت و نه بحث ویلچر و موانع در میان بود.
بعد؛
یادآوری آن روز را باید از ابتدای جنگ شروع کرد. از روزهای انقلابی که امور در هم پیچیده بود و صدام و یارانش شرایط را برای یورش به ایران و دستیابی به رویاهایشان فراهم میدیدند و بنابراین، جنگی را آغاز کردند که در همان روزهای ابتدایی به فتوحاتی برایشان منجر شد.
فتوحاتی که در قیاس با نقشه هایشان بسیار کوچک بود، اما برای ایرانیان بسیار دردناک جلوه کرد. آنقدر دردناک که رزمندگان کشورمان جمع نشدند برای طرح ریزی عملیاتی الا اینکه در آن نشست بررسی کردند که چگونه میتوان و باید خرمشهر را از اشغال درآورد و آزاد کرد.
دورانی پر درد و رنج که گویی ترجیح میدهیم مرورش را به آینده موکول کنیم، وگرنه کیست که نداند خرمشهر چه سالی سقوط کرد و چه سالی آزاد شد و برایش سؤال نشود که چرا میان سقوط مقاومت خرمشهر و تبدیل آن به خونین شهر و بازپس گیری اش، این همه زمان گذشت؟
ادامه؛
پرسشی که مقدمه شکل گیری و طرح پرسش های دیگری است؛ پرسشهایی که میشود در قالب دسته بندیهای مختلف قرارشان داد و از خلال پاسخهایی که میگیرند، به مسائل استراتژیکی و نظامی و سرفصلهای مختلف رسید. شبیه کاری که غربیها با نبرد دانکرک کرده اند.
نبردی که طرفهای برنده جنگ جهانی دوم، معجزه میخوانندش تا اهمیت کلیدی آن در رقم زدن پایان جنگ را نشان دهند. نبردی میان نیروهای ارتش مجهز هیتلر و فرانسویهای شکست خورده و متحدانشان در بندر دانکرک که اگر دستور عجیب هیتلر برای توقف نبرد برای دو روز و فراهم آمدن امکان فرار فرانسویها و انگلیسیها از طریق دریا نبود، احتمالا جهان شکل دیگری یافته بود.
تصمیمی که موجب شد معادلات جنگ جهانی تغییر کند و رویداد رقم خورده در دانکرک، بی آنکه به نبردی برسد، نبرد دانکرک نام گیرد و بعدها به مدد انبوه مقالات و کتابها و فیلمها و داستان ها، جاودانه شود. جاودانه شدن رویدادی که شکستی کامل بود و به روایت روایانش، مقدمه پیروزی در آینده شد.
فرجام؛
این شاید بزرگترین تفاوت فتح خرمشهر و معجزه دانکرک باشد؛ اینکه شماری از سربازان فرانسوی و انگلیسی حتی سلاح هایشان را رها کردند تا سبک بال به کمک قایقهای تفریحی و صیادی که از بنادر انگلیس خودشان را به بندر دانکرک رسانده بودند، از مهلکه جان به در ببرند و در خرمشهر، عراقیها وقت فرار هم نیافتند و به چند لشکر اسیر تبدیل شدند!
لشکریانی که تقریبا بی کم و کاست به اسارت درآمدند تا فتح خرمشهر کاندید یکی از بزرگترین فتوحات نظامی جهان باشد. فتحی که برای رقم زدنش برنامه ریزیهای وسیعی صورت گرفته بود و نتیجه اش نیز معجزه آسا و شاهکار بود، اما روایتهای رسیده از آن به بسیاری مان، کمرنگتر از دانکرک است.
برنامه ریزیهایی که ظاهرا همانجا متوقف شد و پایان یافت و حتی به روایتگری آن معجزه نیز نرسید، چه برسد به بازسازی خرمشهر. بازسازی شهری که جا داشت به برکت معجزه رقم خورده در آن، به قدر دانکرک نامش جهانی شده و پذیرای خیل گردشگرانی شود که میتوانستند آبادانی اش را سبب ساز شوند، اما برای بسیاری از ایرانیان نیز جز نامی آشنا و ممد نبودی، چیزی نیست. شهری که برای بسیاری مان ناشناخته و نادیده است!