به گزارش «تابناک»؛ روزنامههای امروز چهارشنبه دوازدهم خردادماه در حالی چاپ و منتشر شد که اقتصاد مینگذاری شده برای دولت سیزدهم! سکوت هنرمندان درباره انتخابات ۱۴۰۰، انتخاب اصلاح طلبان همتی یا مهرعلیزاده؟! صدور بیانیه برای توضیح هشدار به نامزدها از سوی قوه قضاییه و رضایی با رئیسی دو قطبی میسازد؟ از تیترهایی هستند که در صفحات نخست روزنامههای امروز برجسته شده است.
در ادامه تعدادی از یادداشتها و سرمقالههای منتشره در روزنامههای امروز را مرور میکنیم؛
مسیح مهاجری مدیرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی در سرمقاله امروز این روزنامه با تیتر تحولات منفی در شجره حاکمیتی نوشت: در روزهای اول انقلاب اسلامی، انقلابیون به شخصیت بزرگی مثل آیتالله بهشتی میگفتند: «برادر بهشتی». اگر به روزنامههای سالهای ۵۷ و ۵۸ و ۵۹ مراجعه کنید میبینید برای بزرگان آن روز انقلاب و نظام، زیباترین و پسندیدهترین عنوان که نوشته میشد همین عنوان «برادر» بود. در عرصه حوزوی، عنوان «حجتالاسلام» را فقط برای مشخص شدن روحانی بودن افراد همراه نامشان میگفتند یا مینوشتند. در عرصه دانشگاه هم، عالم بودن معیار بود نه مدارک تحصیلی. در این هر دو عرصه، کسانی که اهل سواد و درک و فهم و خدمت به مردم و کشور بودند، محترم شمرده میشدند و کسانی که از این امتیازها تهی بودند، جائی در میان مردم و جایگاهی در مسئولیتهای حکمرانی نداشتند.
آن روزگار خوش معنوی، با فرود آمدن بلای مدرکگرائی در حوزههای علمیه به پایان رسید و به پیروی از همین سنت سیئه، در دانشگاهها هم مدرک جای علم و فهم و درک و خدمت را گرفت. تاسفبارتر اینکه در حوزه عناوین اختصاصی حوزوی هم وزانت خود را از دست دادند و عناوین ارزشمندی همچون «آیتالله» ارزان شدند و رایگان در اختیار این و آن قرار گرفتند.
وقتی «برادر» جای خود را به «دکتر» و «آیتالله» داد، خانههای ساده پائین شهری هم جای خود را به قصرهای لاکچری بالای شهری دادند. گماشتههای زمان طاغوت هم برگشتند و خدمتکاری آقا و خانم را برعهده گرفتند البته با هزینه بیتالمال. همین تغییرات و تحولات، راه را برای رنگ باختن حق و عدل و صداقت و خدمت و جای خود را به باطل و ظلم و نفاق و سربار مردم شدن دادند و به تدریج اعضاء طبقه حکمران از مردم فاصله گرفتند و نظام جمهوری اسلامی هم به چیزی مثل بقیه نظامهای حکومتی رایج در جهان تبدیل شد.
طُرفه اینکه در این تغییرات و تحولات، تفاوتی میان اصولگرا و اصلاحطلب وجود ندارد و از اینهم قابل تاملتر اینکه این هر دو جناح برای تسلیم شدن در برابر اشرافیت و گرایشهای مادی و غیرانقلابی و ضدارزشی توجیهاتی دارند و علیرغم اختلافنظرهای فراوانی که در مشرب سیاسیشان دیده میشود، در پذیرش بیچون و چرای این تغییرات و تحولات کاملاً اتفاقنظر دارند. آنکه در این میان سرش بیکلاه مانده، ملت است که مثل توپ فوتبال میان این تحولیافتههای منفیشده، ولی مثبتنما سرگردان است.
محصول این تحولات منفی در شجره حاکمیتی، عشق به قدرت است که در رگهای تمامی اجزاء آن جاری و ساری است و هیچ شاخ و برگی از این شجره را نمیتوان یافت که از این عشق مالامال نباشد. سازوکار حاکمیتی نیز چنان است که تمام اعضاء آن از هر حزب و گروه و جناح، در دست گرفتن قدرت را حقالارث خود میدانند و به اقشار دیگر اجازه ورود به این عرصه را نمیدهند. این، یعنی در حال نزدیک شدن به دوران ساسانیان هستیم و جامعه را طبقاتی کردهایم. جامعهای که حکمرانی در آن به طبقه خاصی اختصاص داشته باشد و سایر طبقات، فرمانبردار باشند، یک جامعه طبقاتی است و در چنین جامعهای، نه جمهوریت جاری است و نه اسلامیت در حالی که قرار بود ما جمهوری اسلامی باشیم.
عباس عبدی طی یادداشتی در شماره امروز اعتماد با عنوان گره مشارکت کجاست؟ نوشت: به نظر میرسد که مساله مشارکت در این دور از انتخابات به محوریترین موضوع تبدیل شده باشد. اگر اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری را که در سال ۱۳۵۸ برگزار شد در نظر نگیریم، در سایر انتخابات همیشه تعدادی بودند که مردم را دعوت به تحریم انتخابات میکردند، ولی با قاطعیت میتوان گفت که هیچگاه این دعوتها منجر به نتیجهای نمیشده است. به همین علت است که میبینیم میزان مشارکت میان ۸۰ تا ۵۰ درصد در نوسان است، در حالی که دعوت برای تحریم همیشه بوده است. یکی از علل بیاعتبار شدن منتقدان نیز همین دعوتهای بیسرانجام بود، زیرا مردم اصولا کاری به این دعوتهای بیپایه نداشتند، بلکه برحسب اولویتهای زندگی خود و واقعیت موجود در صحنه انتخابات تصمیم میگرفتند. در نتیجه انتخاباتی مثل سال ۱۳۷۲ با کمترین مشارکت و انتخابات سالهای ۱۳۷۶ با بالاترین مشارکت انجام شد. به رغم تبلیغاتی که از سوی مخالفان گفته میشد مبنی بر اینکه میزان واقعی مشارکت خیلی کمتر از ارقام رسمی است و به اصطلاح آب توی صندوق کردهاند، بالطبع کسی این گزاره را درباره بیشتر انتخاباتها نمیپذیرفت، زیرا مردم در بطن و متن جامعهاند و به خوبی متوجه رفتار خود و دیگر شهروندان هستند. همانطور که در یادداشتهای قبلی هم نوشتم عوامل اصلی تعیینکننده در میزان مشارکت، رقابتی بودن و اعتماد و ایجاد امید و چشمانداز است. در حقیقت هر نامزدی هنگامی که حرف میزند، باید حسی روشن را به جامعه منتقل کند. حسی که به مردم بگوید آینده چگونه خواهد شد. منع مردم از مشارکت یا تحریک مردم به مشارکت فقط چند درصد محدود اثر دارد. مثل تبلیغات کالاست. هیچ تبلیغاتی جانشین قیمت و کیفیت کالا نمیشود. آنچه میزان فروش را تعیین میکند، قیمت و کیفیت و خدمات پس از فروش و اعتبار سازنده آن کالاست.
هر چند بهترین شرکتهای تولیدی نیز خود را بینیاز از تبلیغات نمیبینند ولی تبلیغات در خدمت اثبات و معرفی کیفیت و به صرفه بودن قیمت و جلب اعتماد مشتری است و جانشین این ویژگیها نمیشود. اگر هر روز بگوییم که بنز نخرید، در حالی که خودروی خوبی باشد این تبلیغ نه تنها خرید آن را کم نمیکند، شاید اثر مثبت هم روی فروش آن داشته باشد.
بنابراین برای افزایش مشارکت باید به بهبود کیفیت کالای تولیدی و در اینجا برنامهها و وعدههای نامزد ریاستجمهوری همت گمارد. اجازه دهید یک مثال بزنم؛ زمانی که احمدینژاد مدعی بود که میخواهد نفت را به سفره مردم بیاورد، این شعار با استقبال مواجه شد. چرا؟ به این علت که همه میدیدند درآمدهای نفتی کشور سر به فلک زده و انجام این شعار شدنی است، فارغ از اینکه او این شعار را انجام دهد یا ندهد؛ درست انجام دهد یا نادرست در هر حال اجرایش قابل تصور بود. ولی امروز که «هشتِ» دولت در گروی «نُه» آن است و فقط برای سال گذشته ۲۰۰ هزار میلیارد تومان اوراق قرضه فروخته تا امورات خود را بگذراند و این اوراق را باید هر چه زودتر مسترد دارد و حتی سود آن را هم بدهد و به قول معروف «بیمایه فطیره»، چگونه میتوان قول و قرارهای بیپایه و نابخردانه داد و انتظار داشت که مردم هم باور کنند؟ این شعارها نه تنها کمکی به افزایش مشارکت و آرای شعاردهنده نمیکند، بلکه باعث عصبانیت مردم هم میشود.
یا آنکه نامزد دیگری در موضوعی اظهارنظر میکند که هیچ سر و ته ندارد و معلوم نیست چه میگوید جز تعارفات معمول و کلی. خب مردم متوجه میشوند که این نامزد نیز هیچ برنامهای ندارد. اصولا داشتن برنامه برای حل مشکلات کشور این نیست که درباره همه امور کشور از سیاست خارجی و اقتصادی گرفته تا آموزش و پرورش، بهداشت، صنعت و کشاورزی، هنر و ادبیات، ورزش، اینترنت و رسانه و... اظهارنظر کرد.
رضا دهکی در سرمقاله امروز روزنامه ابتکار با عنوان ابتذال وعده نوشت: سالها پیش در مجله «گلآقا» ستونی بود به نام «پس چی شد؟». نویسنده ستون تعدادی از وعدههای مسئولان وقت را زیر هم میآورد و در نهایت یک جمله مینوشت: «پس چی شد؟». به طور کلی «وعده» یکی از عناصر مهم طنز و نقد مسئولان در طول سالها بوده است.
متاسفانه فقدان بانک اطلاعاتی برای وعدههای کاندیداها و مسئولان و رصد تحقق آنها یک خلا اساسی در ارزیابی آنها به شمار میرود؛ خلایی که اگر پر میشد، شاید حتی میتوانست به ابزاری برای بازخواست و یا حتی تعقیب قضایی در مقابل وعدههای بی حساب و کتاب به کار بیاید.
فارغ از این که وعده به نقد و طنز کشیدن وعدهها و وعده دادن و البته فقدان رسیدگی به میزان امکان و سنجش درصد تحقق آنها و دلایلش یک موضوع همیشگی در طول سالها بوده است، میزان اثرگذاری وعده دادن از نگاه ارتباطی و اجتماعی برای جلب توجه و رای مخاطبانش خود یک مساله دیگر است. سالها وعده دادن کاندیداها و مسئولان باعث شده است که وعدهها برای جذاب بودن به سمت موارد عجیبتری میل کنند و البته گاه وعدهها همدیگر را هم دنبال میکنند؛ چنان که وعده یارانه – علیرغم اذعان بسیاری از اقتصاددانان و مسئولان اقتصادی به آسیبهای پرداخت یارانه نقدی – از کاندیدایی به کاندیدای دیگر افزایش مییابد. طبیعی است در شرایطی که اقتصاد اصلیترین چالش و مساله امروز ایران است، محور بخش بزرگی از وعدهها هم باشد و در همین راستاست که رقبای انتخاباتی بر سر زمان اصلاح آن مسابقه میگذارند؛ یکی یک دوره کامل ریاست جمهوری وقت میخواهد و دیگری ضربالاجلهای چند ماهه میدهد! عدد ایجاد اشتغال نیز از کاندیدایی به کاندیدای دیگر بالا میرود.
در این مسابقه بسیاری از حوزههای اجتماعی، فرهنگی، دیپلماسی و ... نیز فراموش میشوند. حتی جالب است که کرونا به عنوان یکی از اصلیترین چالشهای روز ایران و جهان که عرصههای گوناگونی را درگیر خود کرده، در میان وعدههای کاندیداها فراموش شده است.
شاید بتوان گفت که وعدهها را تا زمان استقرار در مسئولیت و پایان آن نمیتوان سنجید و به قولی دیکته ننوشته غلط ندارد. اما طبیعتا تحقق هر وعدهای ملزوماتی دارد که میتوان امکان آن را سنجید؛ زیرساختهای لازم، بودجه کافی، وسعت اختیارات و ... همگی از عناصر موثر بر تحقق وعدهها هستند که البته همه آنها در یک کلمه خلاصه میشوند: برنامه! جالب است که کاندیداها حتی در تعداد صفحات برنامه خود هم رقابت میکنند؛ از هزار صفحه تا ۶ هزار صفحه! برنامههایی که مردم و کارشناسان به عنوان مخاطبان اصلی آنها، نه دیده و نه خواندهاند!
با این حال باور نشدن وعدهها تنها به دلیل ارزیابی فنی آنها نیست. از یک سو باید گفت که مردم آن قدر وعده شنیدهاند که هیچ وعدهای نمیتواند توجه آنها را جلب کند. سوابق دورههای گوناگون انتخابات و حضور وعدهدهندگان بر مصدر امور و میزان وعدههای تحقق نیافتهشان نشان میدهد که وعده اعتبار چندانی ندارد و به نوعی دچار ابتذال شده است. سوی دیگر ماجرا این است که در حال حاضر اساسا رایدهندگان به جریان سیاسی رای میدهند و نه وعدههایی که مطرح شده است. امیدها و انگیزههای رایدهندگان بیش از آن که به وعده معطوف باشد، به خاستگاه سیاسی آنها باز میگردد و کلیتی که از آن انتظار دارند. بازار وعده تنها در میان عوامی که از این عوالم به دورند شاید مشتری داشته باشد که در جامعه سیاستزده ایرانی، عدد بزرگی محسوب نمیشود. در نهایت، محدودیت دایره انتخاب کاندیداها به مسئولانی که پیش از این سوابق مشخصی در مصادر گوناگون داشتهاند به مخاطبان نشان میدهد که آنها به اصطلاح چه کارهاند و چند مرده حلاجند! در شرایطی که همه کاندیداها در تلاشند به جای ایستادن در سمت «بانیان وضع موجود»، در سوی «مصلحان وضع موجود» بایستند، اما به نظر میرسد با سوابق و عملکرد کاندیداها در مسئولیتهای حاضر و پیشینشان، عملا یک این همانی وجود دارد و طبیعتا نمیتوان از بانیان وضع موجود – نه در طول هشت سال که در طول سالها – انتظار اصلاح داشت؛ که اگر طبیب بودند، سر خود دوا مینمودند!
در نهایت، بازخوانی این حکایت خالی از لطف نیست که: کاندیدایی برای سخنرانی به روستایی رفته بود. پس از سخنرانی به مردم روستا گفت که اگر مشکلی دارند به او بگویند تا برای حل آن اقدام کند. یکی از روستاییان گفت: «ما این جا فقط دو تا مشکل داریم؛ یکی مشکل آب ...»؛ کاندیدا حرف او را قطع کرد و گفت: «این که مشکلی نیست. الان حلش میکنم». گوشی موبایل را جلوی گوش گرفت و شروع به صحبت کرد که» «من الان در روستای فلان هستم و این عزیزان مشکل آب دارن. لطفا هرچه سریعتر مشکل رو حل کنین. کی؟ یک هفته بعد از انتخابات؟ بسیار عالی. پس من بهشون از طرف شما قول میدم». گوشی را قطع کرد و رو به جمعیت گفت: «خب، این مساله که حل شد. مشکل دومی چی بود؟» روستایی پاسخ داد: «مشکل دوم اینه که اینجا موبایل آنتن نمیده.»