در باب توسل، سخن فراوان رفته است و مخالفان و موافقان فراوان دارد. در ادبیات شیعه، البته توجهی ویژه به این قبیل مفاهیم شده و ما شیعیان به ویژه در رابطه با اولیای دینی بیش از توجه به جنبههای تاریخی این بزرگواران و برگیری قاعده از رفتار و گفتار آنان با دخیل بستن و حاجت خواستن، حاشیه را چسبیدهایم و اصل را رها کردهایم.
این چه برخوردی است که حتی با قرآنی که «خواندنی» است، میکنیم؟ بیش از آنکه بخوانیم و در خواندهها تأمل کنیم، برای ثواب و ختم انعام از تاقچه آن را برمیداریم و انگار که در رقابتی برای تند خوانی شرکت کردهایم، زود میخوانیم و میبندیم و ثوابمان را میبریم.
شاید پیامبری که معجزهاش یک متن مکتوب است، هیچگاه گمان نمیکرد که امتش تا این اندازه از متن و خواندن فراری باشند و خواندن را که فهمیدن و اندیشیدن جزء لاینفک آن است، به سادگی تبدیل به عادت و لقلقة زبان سازند.
در گفتوگویی که از پی میآید، استاد چهلتنی با شواهدی از همین قرآن ثابت میکند که توسل، خلاف ادعای دشمنان تشیع نه تنها شرک نیست، بلکه دستوری قرآنی است؛ هرچند راه را بر مراجعه مستقیم به پروردگار هرگز نبسته است.
حتماً شنیدهاید که شیعیان را به علت توسل به اولیای خدا یا شفاعتطلبی از آنان متهم به شرک میکنند. این روزها این اتهام به سبب گسترش رسانهها، ابعاد وسیعی یافته است و در مجامع و به ویژه پایگاههای اینترنتی بسیار تبلیغ میشود. میخواستم نظر و احتمالاً پاسخ شما را به این اتهام بدانم.
توسل به اولیای خدا اعتقاد همه مسلمانان اعم از شیعه یا سنی است. توسل، دستوری قرآنی است و شما غیر از وهابیان کسی از مسلمانان را نمییابید که توسل به اولیای خدا را انکار کند. در باب توسل، زیارت و آداب آن کتابهای زیادی از علمای اهل سنت مانده است.
این تنها ابنتیمیه، نظریهپرداز وهابیان است که فتوا میدهد: «هر کس مردهای را خواند باید توبهاش داد و اگر توبه نکرد باید گردنش را زد» (مجموعه رسائل، ج ۱، ص ۳۱۵). ابن تیمیه و پیروان او همچون صنعانی و ابنبشر و محمدبن عبدالوهاب میگویند: «متوسلان به قبر معروف کرخی، عبدالقادر، زبیر و زیدبن خطاب مشرک هستند (هدیة طیبه، ص ۸۵).
روشن است که متوسلان به قبر معروف کرخی و زبیر و زیدبن خطاب شیعه نیستند، قبر ابوحنیفه در اعظمیة بغداد از معروفترین مکانهایی است که حنفیان به زیارت آن میروند و به صاحب قبر توسل میجویند و بنابراین، اینکه توسلجویی را به شیعه منحصر میکنند، جنبة کاملاً سیاسی دارد. «خیمه» در این زمینه با مهدی چهلتنی گفتوگویی داشته که «تابناک» به بازنشر متن کامل این گفتوگو جالب میپردازد.
وهابيان ميگويند: ما پيرو «سلف صالح» هستيم و از اين روی خود را سلفي ميخوانند. آنها مدعياند، توسل، زيارت قبور و از غيرخدا حاجت خواستن در ميان سلف صالح، يعني صحابه و تابعين سابقه نداشته و از بدعتهايي است که بعداً به وجود آمده است.
سبحانالله، ما نشنيدهايم که سلف صالح در مساجد و حسينيهها و مراقد اوليای خدا و در مجلس ختم و مجالس عروسي بمبگذاري کنند و حتي معلم مدرسة ابتدايي را در حضور شاگردان مدرسه سر ببرند و وحشيانه به صف کارگران و نانوايي حمله و زير اتوبوس زائران بمب وصل کنند و چنين آدمکشي شرمآوري در عراق، افغانستان، پاکستان، الجزاير، سومالي و يمن به راه اندازند. اين اعمال پيروي از کدام سيرة سلف صالح است؟ اما همچنان که عرض کردم توسل به اوليای خدا يک حقيقت قرآني است.
مقصود شما کدام يک از آيات قرآن کريم است؟
در سوره مبارکه یوسف از زبان فرزندان حضرت یعقوب آمده است: «قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ»؛ «فرزندان گفتند: ای پدر بر تقصیرهای ما از خدا آمرزش طلب که ما مرتکب خطا شدهایم» و پدر در پاسخ فرمود: «قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛ «به زودی از درگاه خدا برای شما آمرزش میطلبم که او بسیار آمرزنده و مهربان است» پدر، پیغمبر خدا و کسی است که مأمور به ابلاغ خداپرستی و ابلاغ توحید خالص است.
او قطعاً بیش از ابنتیمیه و محمدبن عبدالوهاب بر توحید مواظبت داشت؛ اما به فرزندان که پدر را وسیله درخواست از خدای تعالی قرار داده بودند، نفرمود خودتان از خدا بخواهید، بلکه فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ» به این کریمه مبارکه از زبان پیشوای توحید حضرت ابراهیم توجه فرمایید که در توصیف صفات خدای تعالی میگوید: «وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ»؛ «هنگامی که مریض میشوم او مرا شفا میدهد» (سوره شعرا، آیه ۸۰) تردیدی نیست که شفادهنده خدای تعالی است؛ اما آیا از این آیه میتوان نتیجه گرفت که در هنگام بیماری به پزشک و دارو توسل نجوییم؟
خدای تعالی تأثیر شفا را در دارو و نسخه پزشک نیز قرار داده است و وهابیان نیز به پزشک مراجعه میکنند و دارو میخورند و برای رفع حوائج زندگی از درهم و دینار استفاده میکنند و با اینکه در نمازها میخوانند: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»؛ «تنها تو را عبادت میکنم و تنها از تو استعانت میجویم» همین مدعیان پیروی از سلف صالح برای رفع درد به قرص مسکن متوسل میشوند و نمیتوانند تأثیر آن را انکار کنند؛ اما برای دعای پیغمبر اکرم به اندازه چند میلیگرم آسپیرین هم تأثیر قائل نیستند؛ آنچه فرزندان یعقوب از پدر درخواست کردند، طلب آمرزش برای گناهان بود.
این درخواست مهمتر و عظیمتر است یا درخواست شفای بیماری و دفع گرفتاری که فرضاً حاجتطلبان از اولیای خدا درخواست میکنند؟ توسل عمر بن خطاب در خشکسالی مدینه به عباس عموی پیغمبر اکرم از حوادث مشهور تاریخ اسلام است که بسیاری از سیرهنویسان آن را نقل کردهاند و حتی (بخاری در صفحه ۳۲، جلد دوم) آورده که عمر گفت: «اللَّهُمَّ إِنَّا کُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّنَا فَتَسْقِینَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِعَمِّ نَبِیِّنَا فَاسْقِنَا»؛ «خدایا ما در خشکسالی به پیغمبرمان متوسل میشدیم و ما را سیراب میکردی. اکنون به عموی پیغمبرمان متوسل میشویم. ما را سیراب کن».
توصیه مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی به منصور خلیفه عباسی معروف است که مالک این آیه شریفه را برای منصور خواند: «وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا»؛ «اگر آنان که بر خود ستم کردند پیش او میآمدند و از خدا طلب مغفرت میکردند و رسول برای ایشان طلب مغفرت میکرد.
خدا را مهربان و بخشنـده مییافتند و به او گفـت رو به قـبر پیغمبر کن که او وسیله تو و پدرت آدم بود و هست. شاید پیغمبر در حق تو شفاعت کند. این واقعه را شبکی در شفاءالسقام و در خلاصـهالوفا و ابن حجر در تحفـهالزوار و الجوهرالمنظم آورده و به ویژه ابن حجر در الجوهرالمنظم و زرقانی در شرح مواهب بر صحت آن و درستی سند آن تأکید کردهاند.
مرحوم علامه امینی در جلد پنجم «الغدیر» ـ متن عربی ـ شرح مستوفایی از علمای بزرگ اهل سنت و کتابهایی که در این باب نوشتهاند و فتاوی فقهای هر چهار مذهب بر جایز بودن زیارت، توسل، استشفا و برکت جستن از قبر پیغمبر اکرم و طلب دعا از او و سلام گفتن بر او و اموات مؤمنین آورده است که طالبان را الحق کافی است و میتوانند مراجعه کنند.
شما استناد میکنید به ذکر نماز که مسلمانان جمیعاً در نمازها میخوانند: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» و در عین حال از دیگران هم استعانت میجویند و مثلاً به پزشک مراجعه میکنند یا دارو میخورند یا امور عادی زندگی را شاهد میآورید؛ اما سلفیان میگویند برخی از امور عادی را خدا جایز دانسته و بعضی از امور ویژه خداوند است و فقط باید از او خواست و از بندگان او کاری ساخته نیست و درخواست این امور شرک است.
این امور خاص خداوند کدام امور است؟ بله همان طور که اشاره فرمودید، آنها چنین عذری آوردهاند و تقریباً همه آنها به این عذر متوسل شدهاند. یکی از نوادگان شیخ در فتحالمجید مینویسد: «استغاثه در امور ظاهری و عادی و حسی جایز است؛ مثلاً در جنگ یا دفع دشمن میتوان از کسی یاری خواست و اما استغاثه در امور معنوی یعنی سختیهایی که به انسان وارد میشود از قبیل بیماری و ترس از غرق شدن و تنگی زندگی و فقر و طلب روزی از چیزهایی است که مختص به خداست و از غیرخدا نباید خواست (فتحالمجید، ص ۱۷۵).
(در اینجا نقل از وهابیان علیاصغر فقیهی، ص ۱۵۳)؛ البته این سخن از آشکارترین انواع شرک است که در خور بدویان است. شما در کلام او دقت فرمایید. این مرد یک جهان «ظاهری و عادی و حسی» فرض کرده است که در آنجا میتوان از آدمیان درخواست کرد و یک جهان معنوی و ماورایی ویژه خدا که فقط باید از او خواست. گویی خداوند جهان ظاهری و حسی را به آدمیان سپرده و خود به ماورای طبیعت عقبنشینی کرده است.
در جهان ظاهری، آدمیان کارهای هستند و میتوان از آنان درخواست کرد و در جهان معنوی فقط باید از خدا خواست. او نفهمیده و نمیداند، اگر درهم و دینار در رفع حاجت مؤثر است و اگر آب رفع عطش میکند و اگر دارو بیماری را تخفیف میدهد و اگر دعای دوستان خدا در برآوردن حاجت تأثیر میکند همه و همه، معنوی و غیرمعنوی، ظاهری و باطنی، طبیعی و ماوراءطبیعی به اذن خداست و هیچ مؤثری تأثیر بالاستقلال ندارد. محل شرک و توحید همینجاست.
عملاً و نظراً اگر برای غیرخدا مثلاً در جلب روزی مؤثری غیرخدا بالاستقلال قائل شدید به تحقیق مشرک هستید و اگر به اذن خدا بود عین توحید است. این هم از طنزهای روزگار ما است که وهابیان بیخبر از توحید چماق تکفیر را علم کرده و به ضرب دلارهای نفتی به مغز سایر مسلمانان میکوبند.
به خوانندگان توصیه میکنم اعتقاد اینان را در توحید با مراجعه به کتابهایشان ببینند. مهمترین مشکل فکری وهابیان این است که نه از نگاه قرآنی و نه از دیدگاه عقلی نمیتوانند مرز مشخصی تعیین کنند که فلان موضوع مخصوص خداوند است و فلان موضوع به بندگان سپرده شده است.
همان قرآنی که میفرماید: «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیَاحَ» (سوره روم، آیه ۴۶) و میفرماید: «اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ» (سوره فاطر) و آیات دیگری که به همین مضمون در قرآن کریم آمده است؛ اما همان قرآن میفرماید: «ولِسُلَیْمَـنَ الرِّیحَ عَاصِفَـ‹ً تَجْرِى بِأَمْرِهِ» (ص ۳۶) که خدای ارسالکننده بادها، وزیدن آن را در اختیار سلیمان نبی قرار میدهد. چقدر در آیات کریمه تأکید شده که هدایت دست خداوند است؛ اما همان قرآن کریم میفرماید: «لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ «برای هر قومی هدایتگری است».
تأکید قرآن بر اینکه حیات و ممات به دست و اراده پروردگار است آنقدر تکرار شده که احتیاج به شاهد ندارد؛ اما به اذن خداوند و به دست عیسی «وَأُحْیِـی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ» (سوره آلعمران، آیه ۴۹). آیات ۳۸ تا ۴۰ سوره مبارکه نحل داستان گفتوگوی حضرت سلیمان با بزرگان قوم بنیاسرائیل است که آن حضرت سؤال میکند کدام یک از شما میتوانید تخت او را که در قرآن به «عرش عظیم» تعبیر شده قبل از آنکه تسلیم شود اینجا حاضر کنید.
عفریتی از جن گفت، قبل از آنکه از جایت برخیزی تخت را حاضر میکنم؛ اما آن کس که به علم کتاب الهی آگاه بود گفت پیش از آنکه چشم بر هم زنی تخت را بدینجا میآورم و آورد و سلیمان بر این نعمت شکرگزاری کرد.
آوردن تخت عظیمی از یمن به فلسطین در کمتر از چشم برهم زدنی و زنده کردن مردگان به اذن خدا و فرمانروایی بر بادها که در قرآن کریم به بندگان مقرب خداوند نسبت داده شده از امور طبیعی است یا غیرطبیعی؟ شما قضاوت فرمایید؛ البته توحید سلیمان نبی هرگز کمتر از محمدبن عبدالوهاب و ابن تیمیه نیست؛ اما این کار غیرطبیعی را سلیمان از مصاحبان خود میخواهد، درست بهرغم فرمایشهای ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب.
همه مواردی که شما ذکر کردید درخواست از زندگان است؛ درخواست از مردگان چه شواهدی در قرآن دارد؟
مرده کیست و زنده کیست؟ در شأن نزول میگویند این آیه درباره شهدای بدر نازل شد: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»؛ «هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند؛ بلکه زندهاند و نزد خدا روزی میخورند.» آیا مقام تقرب رسول الله نزد خدا کمتر از شهدای بدر است؟ و در آیه ۱۵۴ سوره بقره میفرماید: «وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛ «کسی که در راه خدا کشته شده مرده نگویید؛ بلکه او زنده است و شما این حقیقت را درنمییابید». اینها برای ما کافی نیست؟
مگر مسلمانان روزی پنج بار در نمازها به صیغه مخاطب به رسول خدا سلام نمیفرستند؟ آیا این سلام واجد معنایی است یا فاقد هر معنا؟ قطعاً این سلام به محضر مبارک او میرسد. به همان طریق نیز درخواستها را میشنود.
در سوره مبارکه توبه آمده است: «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»؛ «هر کاری کنید خدا و رسول و مؤمنان، آن را میبینند». روایات زیادی ذیل همین آیه از ائمه معصـومینa وارد شـده اسـت که اعـمـال را رسول خدا (ص) و امام زمان هر دورهای میبیند و خاطر آنها از گناهان امت آزرده میشود؛ همچنانکه پس از آگاهی از اعمال خیر آنها مسرور میشوند.
روایات زیادی از سیره صحابه نقل شده و در مسانید سنی و شیعه موجود است که سلف صالح پس از وفات رسول خدا به او توسل میجستند؛ مثل آنچه بیهقی نقل کرده یا آنچه ابن ماجد از ابوسعید خدری آورده یا آنچه نبهانی از دعای پیغمبر و سوگند به حق پیمبران سلف آورده است یا آنچه از عمل عایشه نقل شده است؛ اما موضوع ما موضوع شرک و توحید است؛ اگر به قول وهابیان درخواست از دیگران شرک است ـ که قطعاً نیست ـ چه فرقی میان زنده و مرده در این حکم است؟
مگر آنکه بگوییم خدا شرک نسبت به زندگان را جایز شمرده و نسبت به مردگان نهی فرموده تا حد گردن زدن و بمب گذاشتن و قتل نفس. خداوند میفرماید: «و اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلا›ِ»؛ «از صبر و نماز استعانت جویید» و همه میدانند که صبر و صلو› خدا نیست.
آیا غیر از این است که پروردگار نسبت به بندگان خود از همه مهربانتر و نزدیکتر است؟ به تأکید قرآن خداوند درخواست بندگان را میشنود و به این خواسته پاسخ میدهد؛ چرا مستقیم از خدا نخواهیم و چرا به دیگران برای عرض این درخواست متوسل شویم؟
خدای متعال از هر کس به بندگان نزدیکتر و از هر کس به آنها مهربانتر «اَسْمَعَ السّامِعینَ و اَبْصَرَ النّاظِرینَ» است و درخواست آنها را اجابت میکند. در این حقیقت هیچ موحدی تردید ندارد.
هیچکس هم درخواست مستقیم از پروردگار را ممنوع نکرده است؛ اما اگر مسلمانان پیرو قرآن کریماند و اگر حضرت یعقوب را پیغمبر و مأمور ابلاغ توحید میدانند باید به حکم قرآن گردن نهند که حضـرت یعـقوب در پاسخ درخواست فرزندان خود نگفت که مستقیماً به سوی خدا بروید؛ بلکه فرمود به زودی از پروردگار درخواست عفو شما را میکنم و «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» باز هم میگویم که آن حضرت بهتر از امثال ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب و صنعانی و ابن بشر خدا را میشناخت و مرز شرک و توحید را میدانست.
توسل به اولیای خدا یکی از آداب بندگی و یکی از لوازم توحید است. کسی که به ولیای از اولیای خدا متوسل میشود، حتماً دلیلی دارد که مثلاً من گناهکارتر و شرمسارتر از آنم که جرأت و روی درخواست داشته باشم یا زبان اولیا را در بیان این درخواست گویاتر میداند یا بیان این حاجت را از زبان مقربان پروردگار به اجابت نزدیکتر میشناسد.
خدای را انصاف کدام یک از این نیات مشرکانه است؟ شما آیات شریفهای که در طلب استغفار در قرآن آمده است مرور فرمایید. لحن این آیات حکایت میکند که گویا پروردگار به پیغمبر (ص) امر میکند برای امت طلب استغفار کند تا مورد عفو قرار گیرند. چه کسی میتواند مدعی شود که با همان حال و با همان درجه از اخلاص از درگاه پروردگار طلب حاجت میکند که رسولالله یا اولیاء معصوم او طلب میکنند.
شما به لحن ملامتبار و حتی تهدیدآمیز این آیه در سوره منافقان تأمل فرمایید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ»؛ «هنگامی که به آنها گویند، بیایید تا رسول خدا برای شما از حق آمرزش طلبد سرپیچی کنند و میبینی آنها را که با تکبر و نخوت روی برمیگردانند». نمیدانم آدمکشان بیعاطفه وهابی این آیات را دیده یا ندیدهاند؟
سلفیها میگویند که مشرکان مکه یعنی همان کسانی که رسول خدا با آنان جنگید درست مثل شما فکر میکردند. آنها هم میگفتند برای تقرب به خدا بهتر است بتها را شفیع و واسطه قرار دهیم. شما هم دیگران را واسطه قرار میدهید. حتی مدعی هستند که شرک آنها خفیفتر از شما بوده است و آنها شرک در عبودیت داشتند نه شرک در خالقیت، یعنی به یک خدای یگانه و ربوبیت او معتقد بودند؛ اما در دعا و عبادت با واسطه قرار دادن بتها مشرک بودند. شرک عبادی نه شرک ربوبی. آنها دروغ بزرگی گفتهاند و این دروغ بزرگ را قرآن کریم آشکار کرده است. آری محمدبن عبدالوهاب در رساله کشفالشبهات مینویسد: «کافران شهادت میدادند که فقط خدا روزیدهنده، آفریننده، حیاتبخش و گیرنده آن و مدبر جهان است».
متأسفانه نه محمدبن عبدالوهاب و نه ابن تیمیه نمیدانستند که همه مشرکان و از جمله مشرکان مکه در عین آنکه به ربالارباب اعتقاد داشتند، در کنار آن خدایان دیگری را نیز بالاستقلال در جهان مؤثر میدانستند؛ الهههای یونان و روم قدیم نمونه مشخص و ثبتشدهای در تاریخ است.
هرچند مشرکان مکه اعتقاد داشتند که خدا روزیدهنده و مدبر جهان است، خدایان دیگری را نیز در کنار پروردگار قرار میدادند؛ چنانکه قرآن کریم در سوره مبارکه روم از زبان آنها میگوید: «تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ»؛ «سوگند به خدا که در گمراهی آشکار بودیم هنگامی که بتها را برابر پروردگار عالمیان قرار میدادیم و با او مساوی میدانستیم. از این صریحتر نمیتوان در شرک ربوبی مشرکان مکه سخن گفت.
آنها در خالقیت خدا نیز مشرک بودند؛ چنانکه میفرماید: «قالوا... وَمَا یُهْلِکُنَا إِلا الدَّهْرُ»؛ «و کسی جز روزگار، ما را نمیمیراند» و میفرماید: «وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا»؛ «و مشرکان بندگان او را جزو او قرار دادند» (سوره جاثیه، آیه ۱۵) همچنین در سوره اسراء آیه ۴۶ میفرماید: «وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا»؛ «و هنگامی که در قرآن پروردگار تو به وحدانیت و یگانگی یاد شود آنان روی برگردانده و گریزان شوند».
و خداوند در سوره زمر آیه ۸ میفرماید: «وَجَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّیُضِلَّ عَن سَبِیلِهِ»؛ «و برای خدا همتایانی قرار دادند تا مردم را از طریق او گمراه کنند» و آیات فراوان دیگری که حکایت از شرک در خالقیت و رازقیت و ربوبیت مشرکان مکه میکند.
بله آنها تهمت شرک به مسلمانان اعم از شیعه و سنی میزنند و حتی آنها را بدتر از مشرکان مکه میدانند تا توجیهی برای فتواهای فضیحتبار خود داشته باشند تا خود در خانهها و قصرها بنشینند و انتحاریها را روانه میدان کنند جسارت آنها به جایی رسیده است که چندی پیش عبداله بن جبرین وهابی فرمان داد مریدان، قبر مطهر پیغمبر را خراب کنند تا او هم بهشت را برای آنها تضمین کند به بیمارستان میروند و مجروحین را قتلعام میکنند.
مسلسل دست میگیرند و همه ساله در پاکستان عزاداران حسینی را سوراخسوراخ میکنند، مرقد جگرگوشههای پیغمبر را با بمب ویران میکنند. این قاتلان در سال ۱۲۱۶ هجری به کربلا حمله کردند و فجایعی به بار آوردند و غارت و قتلی به راه انداختند که یزید و عمر سعد و ابنزیاد کرده بودند.
پرسشهای من تمام شد؛ آیا خود شما سخنی برای گفتن ندارید؟ چرا برادر. فتنه این قوم فتنه عظیمی است و خونریزی همراه آن بسیار مصیبتبار است. فقط در عراق ۸۰۰ هزار کودک یتیم از جنایات آنها باقی مانده است. آینده غمانگیزی در انتظار است مگر آنکه فقها و علمای اسلام همتی کنند و یکجا و متحد اعمال آنان را حرام اعلام کرده و در حد استطاعت در مقابل آن بایستند.
من آشنایی چندانی با قوانین بینالمللی ندارم؛ اما شما به پایگاههای اینترنتی آنها مراجعه کنید. دائماً فتوای قتل و کشتار و گردن زدن و حلال کردن مال و جان مسلمانان را نفیر میزنند. گمان میکنم این فتواها در مجامع حقوق بینالمللی قابل تعقیب است و باید اقدام کرد؛ البته اگر دلارهای نفتی اجازه دهد.