اگر به گاو هورمون تزریق شود، چه اتفاقی برای حیوان رخ میدهد؟ پاسخ سریع و ساده را در افزایش سریع وزن و حجم این حیوان میتوان جست؛ اما اینکه با روان حیوان چه میکند، پوشیده است. حال اگر یک گاودار که گاوهایش برایش حکم یک خانواده را دارد، چنین کند، چه سرنوشتی مییابد؟!
به گزارش «تابناک»، «کله شق / Bullhead / rundskop» فیلمی است خشن، خوش ساخت و کامل که نخستین اثر نویسنده و کارگردان بلژیکیاش، میخائیل رسکام به شمار میآید؛ درامی حادثهای که بر خلاف سرنخهایی که در جریان داستان میدهد، پایانی تراژیک پیدا میکند.
کله شق یکی از پنج نامزد اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان در مراسم اسکار ۲۰۱۲ و رقیب فدایی جدایی نادر از سیمین بود که بخش عمدهای از حس خشونت موجود در آن و همچنین پایان غیرمنتظرهاش، حاصل بازی زیبا و جذاب ماتیاس اسچونائرترس در نقش جکی یعنی قهرمان منفی داستانش است.
جکی شخصیت کله شق و یکدنده داستان، انسانی منزوی و به شدت خشن است. وی دامداری روستانشین در بلژیک است که هیکل ورزیده و منحصر بفردی دارد و عضلههای حجیمش نیز حاصل تزریق پی در پی هرمون استروژن است؛ عضلههایی که صاحب آنها که در واقع خودش برای عدهای دیگر حکم موش آزمایشگاهی را دارد و به نوعی قاطی جنایاتشان میشود.
این فرد که کسب و کار خانوادگی را اداره میکند، کارش تزریق هورمونهای غیرقانونی به گاوهاست تا اینکه رشد عضلاتشان زودتر از حالت عادی شود و بتوان آنها را زودتر سلاخی کرد. با اینکه فهمیدن جزئیات داستان کمی سخت است، روسکام آنقدر صحنههای پرتنش و زد و خورد را خوب از آب درآورده است که توجه بیننده به جای درگیر شدن برای کشف این جزئیات، به سوی آنها معطوف میشود؛ گرههایی که رفته رفته با جلو رفتن فیلم خود بموقع در پایان داستان باز میشوند.
خانواده جکی آنقدر در کار خود موفق هستند که به گفته فیلم، «مافیای هورمون» منطقه تشویق میشود تا با آنها همکاری کند. در همین مان، این گروه مافیایی خود نیز درگیر ماجرای قتل یک مأمور دولتی میشوند که سعی داشته سر از کارشان درآورد. همین کار باعث میشود که جان بسیاری دیگر نیز به خطر بیفتد.
این خطوط داستانی هنگامی به یکدیگر میرسند که جکی به واسطه Mr. Big، با فردی به نام دیدریک آشنا میشود؛ کسی که جکی را از دوران کودکی میشناسد و اکنون پس از بیست سال دوری در موقعیتی خطرناک دوباره یکدیگر را میبینند. در این زمان، فیلم بازگشتی به دوران کودکی این دو میکند و تماشاگر تازه پی میبرد که ریشه رفتارهای عجیب و خشن جکی از کجاست؛ رخدادهای وحشتناکی که همچون کابوسی دوران کودکیاش را تحت تأثیر قرار داده بودند.
تداعی خاطرات کودکی برای جکی اصلاً خوشایند نیست؛ اما از سوی دیگر، حال که ما با گذشته او آشنا شدهایم، هرچه خشونت بیشتری از وی سر میزند، بیشتر با او احساس همدردی میکنیم. در واقع میبینیم که انزوا و افسردگی چگونه با سرنوشت جکی پیوند خورده و خشونت تنها راهی است که میتواند خود را اندکی خالی کند.
به عبارت دیگر، شخصیت جکی تا اندازه بسیاری شبیه فرانکن اشتاین است؛ فردی دیوصفت که به رغم اینکه با دیدن جنایتهای فجیعش، ناخودآگاه رویمان را از پرده سینما برمیگردانیم، ولی سرانجام درکش میکنیم و به او حق میدهیم.
نماهای بسیار گویای گرفته شده توسط مدیر فیلمبرداری، کار نیکولاس کارانکاتسانس، گاه بهگاه خشونت کثیف و نابودی شخصیت انسانی را به خوبی در کنار مناظر روستایی و زیبای فیلم قرار داده و کنتراستی جالب ایجاد میکند.
رسکاک همچنین تا حدی نیز انگشت بر اختلافات تلخ قومی موجود میان فرانسوی زبانها و آلمانی زبانهای بلژیک میگذارد و نشان میدهد هرکدام از این دو قوم چقدر نسبت به خواستههای طرف مقابل بیتفاوت هستند.
گفتنی است، به دلیل نامفهوم بودن لهجه افراد محلی، برخی دیالوگها حتی در بلژیک هم با زیرنویس همراه است.
در هر صورت، بناچار آنچه در ذهن تماشاگر فیلم میماند شخصیت جکی است؛ شخصیتی که هنرپیشه آن یعنی اچوناترس دو سال از عمر خود را صرف خوب از کار درآوردنش کرده است؛ بازیگری که در آینده حتماً از او بیشتر خواهید شنید.