فعالیت اقتصادی حتی در کشورهای توسعه یافته نیز یک جنگ بیرحمانه است که با ابعاد سیاهی چون جاسوسی وسیع صنعتی، تحرکات مافیایی، رویکردهای عملیاتی اقتصادی نظیر دامپینگ مخرب و حتی تخریب زیرساختهای صنعتی رقیب همراه میشود و این میتواند برای یک فعال اقتصادی، سالی بسیار خشن را رقم بزند و خشنترین سال تاریخ نیویورک را به ثبت برساند؛ تصویری که میتوانید بخشی از آن را در یکی از بهترین فیلمهای سال ۲۰۱۴ تماشا کنید.
به گزارش «تابناک»، «جی. سی. چَندور» یک عادت خوب مبنی بر ساختن فیلمهایی بسیار خوب منطبق بر ایدههایی ساده و در نگاه اول نه چندان جذاب دارد، مثلاً کلنجار رفتن چندین سرمایهگذار در دفترهایشان با بحران مالی، یا یک پیرمرد که با قایقش در دریا گم میشود و حالا هم مردانی که در رقابت برای تصاحب دنیای فریبنده و پرسود سوخت هستند. با «یک سال بسیار خشن»، این نویسنده و کارگردان دوباره یک داستان پر گیر و دار و بیرحم در مورد نظام سرمایهداری در یکی از متلاطمترین سالهای تاریخ نیویورک را به تصویر میکشد.
«اسکار آیزاک» بازیگر نقش اول است، کسی که همچون یک تاجر که سعی میکند در یک دنیای کثیف آلوده نشود، سرآمد و عالی است. این فیلم با داستان درگیرکنندهاش برای فروش خوب در گیشه، باید تلاش زیادی بکند، ولی تماشاگران خوشسلیقه و خاصتری را که به دیدن فیلم خواهند آمد، با مهارت فوقالعادهاش در دراماتیزه کردن وقایع که البته همچون فیلمهای گنگستری معمول متفاوت است، تحت تأثیر قرار خواهد داد.
چندور باز هم همانند اولین اثرش یعنی «درخواست نهایی/Margin Call»، یکسری روابط و فعالیتهای بازرگانی پنهانی را که نه تنها قابل درک، بلکه بسیار هیجانآور و مربوط به طمع انسانی هستند به تصویر کشیده است. او این طمع را به رویای آمریکایی و اشتها و طمع زیاد در زندگی پیوند میزند، ولی نه به شکل پر زرق و برق و فخرفروشانه یا با نکوهش بیدلیل نظام سرمایهداری. اثر جدید او نگاهی سختگیرانه و رک و بیپرده نسبت به بازرگانی در ازای هر چیز دارد و در این راه به وفور از به تصویر کشیدن احساسات و موارد اخلاقی استفاده میکند.
به نظر میرسد چندور میخواهد با استفاده از سال ۱۹۸۱ ـ که خشنترین سال نیویورک از نظر جرم و جنایتهایی نظیر تجاوز و قتل از آن یاد میشود ـ بگوید این سال به اندازهای که آن را خشن میپندارند، خشن نیست، بلکه نگرش ما نسبت به آن سال خشن و بد است.
این نویسنده و کارگردان، شخصیتها و لایههای داستان را با حربهای ماهرانه و دراماتیک معرفی میکند. پس از یک شروع غافلگیرکننده که طی آن یک رانندهٔ جوان کامیون حمل سوخت (با بازی «الیس گابل») به سختی مورد حمله قرار گرفته و از ماشینش بیرون انداخته میشود، آبل مورالس (با بازی «اسکار آیزاک») با ادب و پاک طینت به همراهی وکیل اخمو و بداخلاقش ـ با بازی «آلبرت بروکس» که کامل این نقش را یکنواخت ایفا کرده است ـ قراردادی مبنی بر نگهداری از یک تشکیلات نفتی که در نیویورک و زیر آب نگهداری میشود با چند یهودی میبندند، آبل مقداری پول کم میآورد که باید آن را تا آخر ماه پرداخت کند، وگرنه تشکیلات باارزشش را از دست میدهد.
از همان زمانی که برای اولین بار او را میبینیم، آبل یک بازرگان بیشیله پیله و صادق است که میخواهد کمپانی نفتیاش «استاندارد هیتینگ اویل» را به جایگاهی درخور توجه برساند و از افرادی که به یکی از رانندگانش صدمهٔ جدی زدهاند و آن راننده را راهی بیمارستان کردهاند، انزجار شدید دارد.
از طرف دیگر، همسر پررو و گستاخ او، آنا (با بازی «جسیکا چستین») دختر یکی از گنگستران بروکلین است که مالک قبلی کمپانی آبل هم بوده و آبل کمپانی را از او خریده است. همچنین او در ابتدا تشخیص میدهد که آنها در حال «جنگیدن» با دیگر اعضای گروه کوچک اما ثروتمند و پردرآمد تأمین کنندگان مستقل سوخت نیویورک هستند، البته حتی اگر چنین هم باشد هیچ سرنخی از اینکه آیا آنها مسبب آن سرقت کامیون بودهاند یا نه در دسترس نیست.
به طور اتفاقی یا غیراتفاقی، ویژگیهایی در رفتار آبل هست که به مقدار زیادی یادآور یکی از بزرگترین و مشهورترین گنگستر سینمایی در همان برههٔ زمانی یعنی مایکل کورلئونه است. با وجود مهاجر بودن او که البته هیچ گاه در موردش توضیح داده نمیشود، آبل ریزنقش و درهم فشرده است و همیشه معصوم و متین و خوش لباس است، به نرمی و آرامی صحبت میکند و قصد دارد با روشهایی بدیع و نامتعارف شرکتش را به خوبی اثبات کند.
اما زورگویی و ایجاد ترس و وحشت در خون او نیست و به شدت مخالف نظر دیگر اعضای گروه مبنی بر مسلح کردن رانندگان است، و معتقد است که این راهکار خوبی نیست. وقتی او از دیوان عالی عدالت درخواست کمک میکند، در هر حال، وکیلی (با بازی «دیوید اُیِلوو») به او خبر میدهد که اتهامات زیادی به او وارد شده است، همچون کلاهبرداری و جعل کردن یکی از ارثیههای آنا.
درست همان طور که در فیلمهای قبلیاش هم شخصیتهایش را دچار فساد میکرد، چندور با زیرکی، او را با نزدیک شدن موعد پرداخت باقی ماندهٔ آن پولی که برای خرید کامل تشکیلات نفتی باید پرداخت میکرد تحت فشار قرار میدهد؛ چیزی که باعث میشود اگر آبل آن پول را پرداخت نکند، همه چیزش به فنا رود، چیزی که رقیبان آبل این را خوب میدانند.
اما آبل هیچگاه کم نمیآورد؛ چیزی که مهمترین عامل سرراست بودن زیاد و البته خوب فیلم است. در دنیایی که باید در آن با قوانین جنگل زندگی کرد، آبل میخواهد با قوانین خودش بازی کند، او از خودش تمایلی برای خشن بازی کردن نشان نمیدهد، رقیبانش را کنار نمیزند و برایشان پاپوش درست نمیکند.
آیا این خارج از عرف و منش است یا به دلیل خباثت است که بازرگان قصهٔ ما تنها به تحت تأثیر قرار دادن رقیبانش بسنده نمیکند و میخواهد آنها را به تباهی بکشاند؟ آیا به ریسکش میارزد که رقیبان را برای همیشه از صحنهٔ رقابت خارج کرد؟ در نهایت چه کسی متضرر خواهد شد، فرد کلهگنده و پرنفوذ یا فرد کوچکتر؟
فیلم جذاب و تأثیرگذار چندور از این دست سؤالات سخت را زیاد میپرسد و اگر از دوران پیشتازی «سیدنی لومت» فاکتور بگیریم، بیشتر از هر فیلم دیگری، فعل و افعالات و حقایق خیابانهای نیویورک را با شجاعت به تصویر میکشد. حس تشخیص دادن خوب از بد چه در زندگی و چه در معاملات تجاری به شکلی قدرتمند به تصویر کشیده شده است، و پایان پرکشش و بسیار خوب و ماندگار فیلم هم دستآورد بزرگی به شمار میآید. فیلم دردناک، اندکی ملودرام، از نظر بنمایهای خوب و در نهایت، شایسته و درخور توجه است.
همچون «درخواست نهایی» از نظر بازیگران فوقالعاده درخشان بود و باعث تحسین همگان شد، «یک سال بسیار خشن» هم طراحی پرجزئیات و خوب کاراکترهایش را با استفاده از بازیگرانی طراز اول و عالی تکمیل میکند. آیزاک به همان خوبی نقشآفرینی سال گذشتهاش در فیلم «درون لوئین دیویس»، به خوبی در این نقش فرو رفته و همان طور که اشاره شد، همچون کشف مهم سری «پدرخوانده» یعنی «آل پاچینو» در نقش مایکل کورلئونه است.
نقشها در حقیقت با یکدیگر متفاوتاند، همان طور که آبل سعی میکند از تبدیل شدن به یک گنگستر خودداری کند، او قلبش سیاه و شیطانی نبوده و از نظر احساسی هم خشک و بیروح نیست؛ اما درونش به مقدار کافی خویشتنداری و خودباوری وجود دارد، حتی وقتی میبیند ازدواجش هم چندان پرتفاهم نبوده و همسرش از نظر اخلاقی با او تفاوت دارد.
با بازی در قالب شخصیتی که بر خلاف آبل است و با آن لهجهٔ بروکلینیاش به موازین اخلاقی شوهرش هم پایبند نیست، چستین به خوبی توانسته آن زیرکی و ذکاوت آنا را در قالب همان شخصیت سرد و خشک او نمایان کند؛ درست مثل عشقی که به شوهر و فرزندانش دارد. شاید بیش از هرچیز، آن کامیونهای بزرگ حمل مشروب ـ به خصوص در آن سکانس ترافیک ـ به فیلم حال و هوای آن زمان را دادهاند.
تنها ضعف فنی فیلم در سکانسهای شب و کم نور خود را نمایان میکند، فیلمبرداری فیلم توسط فیلمبردار بااستعداد «بردفورد یانگ» (فیلمبردار آثاری چون «پاریا/Pariah»، «وسط ناکجا آباد/Middle of Nowhere» و «هیچ کدامشان بیگناه نیستند/Ain «t Them Bodies Saints») انجام شده که کمبود فیلم در این زمینه همان کدر و گرفته بودن محیطهای کم نور است، که باعث هدر رفتن مقداری از جذابیت ناشی از آن سکانسها میشود.
به تماشای خلاصه این فیلم در «تابناک» بنشینید