کوئنتین تارانتینو، کارگردان صاحب سبک آمریکایی، صاحب یکی از ده فیلم برتر تاریخ سینما به انتخاب تماشاگران در IMDB است و آن فیلم، اثری جز «داستان عامه پسند / pulp fiction» نیست؛ فیلمی متفاوت که حجم نقدها و دیدگاههای منتشر شده دربارهاش در سراسر جهان، کم نظیر است و منتقدان همچنان بهترین اثر کارنامه فیلمسازی تارانتینو تعبیرش میکنند.
به گزارش «تابناک»، «داستان عامهپسند / Pulp Fiction» در آمریکا به کتابهای کوچکی گفته میشود که معمولاً فاقد ارزش محتوایی غنی است و عمدتاً کارکرد جذابی برای پر کردن زمان دارند. این داستانها خریده میشوند، در طول یک سفر کوتاه خوانده میشوند و از جذابیتش لذت میبرید و سپس اگر به دور انداخته نشوند، به عنوان زیردستی استفاده میشوند و اکثراً جزو آثار نخواهند بود که قفسه های کتابخانههای عموم مردم را پر کند؛ تعبیری که برخی منتقدان این فیلم به کنایه درباره پالپ فیکشن به کار بردهاند.
مطابق با سبک کوئنتین تارانتینو در روایات داستان بهصورت غیرخطی؛ داستان این فیلم نیز به شکل غیرترتیبی روایت میشود. ساختار پالپ فیکشن براساس سه داستان متمایز بنا شده است که در خط سیر روایت اشتراکاتی نیز با یکدیگر دارند. آدمکش حرفهای، وینسنت وگا (با بازی جان تراولتا) شخصیت اصلی داستان نخست، بوکسور حرفهای، بوچ کولیج (با بازی بروس ویلیس) شخصیت اصلی داستان دوم و همکار آدمکش وینسنت، جولز وینفلد (با بازی ساموئل ال. جکسون) شخصیت اصلی داستان سوم است.
فیلم را میتوان به هفت بخش تقسیم کرد که عنوان سه روایت اصلی
بهصورت متنی بر صفحهٔ سیاه در بین قیلم و به مدت چند ثانیه نمایش داده
میشود: 1-سرآغاز رستوران 2-پیشدرآمد «وینسنت وگا و همسر مارسلوس والاس» 3-«وینسنت وگا و همسر مارسلوس والاس» 4-پیشدرآمد «ساعت طلایی» (الف-گذشته، ب-حال) 5-«ساعت طلایی» 6-«وضعیت بانی» 7-سرانجام - رستوران.
راجر ایبرت درباره این فیلم مینویسد: کوئنتین تارانتینو، جری لوئیس سینمای امروز است. تارانتینو مانند کسی است که برایش اهمیتی ندارد با پیانو در یک کنسرت راک، آهنگی گریه آور بنوازد. «قصههای عامه پسند»، یک کمدی است درباره خون، جرأت، خشونت، مواد مخدر، مبارزات متفاوت، سر به نیست کردن جسد مردگان و یک ساعت چرمی که دست به دست در بین اعضای یک نسل منتقل میشود.
«تارانتینو» و «راجر آواری» توانستهاند فیلمنامهای بسیار ماهرانه و حرفهای بنویسند؛ آنقدر ماهرانه و زیبا که شما دوست دارید گوش این فیلمنامه نویسان تازه به دوران رسیده زامبی نویس را گرفته و مجبورشان کنید تا تمام این فیلمنامه را بخوانند تا بفهمند فیلمنامه یعنی این، و نه آن مزخرفاتی که سر کلاس یاد گرفتهاند. همانند فیلم «همشهری کین»، فیلم نامه به روشی غیر خطی بیان شده است. شاید شما آنها را ده دوازده بار ببینید، ولی نتوانید به یاد آورید که پس از صحنهای که اکنون مشغول دیدن آن هستید، چه اتفاقی خواهد افتاد.
داستان فیلم درباره کاراکترهایی است که در دنیایی پر از دسیسه و ناامیدی زندگی میکنند. فیلم دنیایی را به تماشاگر معرفی میکند که در آن اثری از انسانهای معمولی و یا حتی یک روز معمولی به چشم نمیخورد؛ جایی که اگر بخواهی آتشی را خاموش کنی، به جهنمی از آتش میافتی. جان تراولتا در نقش کاراکتری با نام «وینسنت وگا» بازی میکند، قاتلی نیمه حرفهای که از طرف رئیسش اجیر شده که مردی را بکشد. برای اولین بار ما او را با شریکش جولس (با بازی ساموئل ال جکسون) میبینیم که در حال رفتن به سوی چند دلال مواد مخدر خارجی و البته گستاخ هستند تا نمایشی پر خون و پر خشونت را اجرا کنند!
در راه، آنها درباره مسائلی اسرار آمیز بحث میکنند (مثلا اینکه چرا فرانسویها برای کوارتر پاندر ـ که یک نوع همبرگر آمریکایی است ـ نام فرانسوی انتخاب کردهاند!) این دو همکار به همان اندازه بیگناه هستند که «هاک» و «جیم» بیگناه هستند. «هاک» و «جیم» دو مقتولی هستند که به دست این دو همکار اکنون کف رودخانه میسی سی پی خوابیدهاند تا فرصت داشته باشند که در مورد این موضوع که چطور امکان دارد خارجیها بتوانند همدیگر را درک کنند فکر کنند!
شغل تراولتا بر عهده گرفتن یک سری وظایفی است که البته نمیتواند به درستی از پس آنها برآید. نه تنها او گاهی به طور تصادفی آدم میکشد (در ماشین مخ یک نفر را با شلیک یک گلوله میترکاند!) بلکه حتی نمیداند که چطور بعد از گندی که بالا آورده، ماشین را از اثرات خون پاک کند. اما از خوش شانسی اوست که دوستانی نظیر آقای وولف (با بازی هاروی کیتل) که متخصص پاک کردن آلودگی های ناشی از جنایات است و یا شخصیت بازی شده توسط اریک ستولتز که داروخانه موادی را دارد و میتوانند در موارد اورژانسی هوایش را داشته باشند.
تراولتا و اوما تورمن سکانسی را با هم دارند که هم جالب است و هم عجیب و غریب. تورمن زن رئیس تراولتا با نام «مارسلوس والاس» (و با بازی وینگ رازر) است. کسی که به تراولتا دستور میدهد که زنش را برای گردشی شبانه به بیرون ببرد. جان تراولتا در اثر مواد مخدر کاملا از خود بیخود میشود. آنها به رستورانی دهه پنجاهی «جک رابیت اسمیت» میروند، جایی که اد سالیوان مدیر تشریفات آنجا وبادی هولی گارسون است. بعد از آن، تورمن (زن رئیس) به دلیل زیاده روی در مصرف مواد، حالش خراب میشود و تراولتا برای نجات وی فورا او را پیش «استولز» میبرد تا به او آدرنالین تزریق کنند. استولز هم به دلیل ترس از شوهر تورمن (و رئیس بیرحم تراولتا) سر تراولتا داد میزند و میگوید «تو اونو اینجا آوردی خودت هم باید سرنگ را به سینهاش بزنی، وقتی من کسی را به خانه تو میارم خودم هم سرنگ را تزریق میکنم».
«بروس ویلیس» و «ماریا د مدریوس» نقشهای یک زوج دیگر را بازی میکنند. ویلیس بوکسوری است به نام «بوچ» که از او خواسته شده است مسابقهای را ببازد ولی اینطور نمیشود و او مسابقه را برنده میشود (این امر باعث میشود که رئیس تراولتا با نام «موب» مبلغ هنگفتی پول را ببازد و قصد جان «بوچ» را بکند). ماریا نقش دوست دختر ساده و شیرین او را بازی میکند.
بعد از این اتفاق (که بروس مسابقه بکس را میبرد)، بروس میگوید که آنها مجبورند برای نجات جان خودشان فورا شهر را ترک کنند اما ماریای ساده نمیفهمد که چرا!؟ اما بوچ باید قبل از هر چیز سفری بسیار خطرناک به آپارتمانش، برای برداشتن یک ساعت مچی بیارزش خانوادگی داشته باشد. داستان سرگذشت این ساعت در یک فلاش بک توضیح داده میشود: کهنه سربازی (کریتوفر واکن) به بوچ (هنگامی که بچه بود) میگوید که چطور پدربزرگش ساعت را خریداری نموده است و اینکه چطور نسل به نسل این ساعت در میان تمام خطرات به بوچ جوان رسیده است. مونولوگهای کریستوفر واکن خنده دارترین صحنه فیلم را میسازد.
متد فیلم روایی فیلم این است: شخصیتهای داستان در شرایطی سخت و پیچیده قرار میگیرند. فیلم هم به کاراکترها اجازه میدهد که برای نجات جان خود، از این شرایط، به شرایط سختتر و بحرانی تری فرار کنند! مثلا ببینید که چطور بوکسور و رئیس موب در زیر زمین یک اسلحه فروشی اسیر و گرفتار میشوند یا کاراکترهای دزد ابتدایی فیلم که نقش آنها را تیم راث و آماندا پلامر بازی میکنند، خود را وارد بازی خطرناکی که بهای آن، جان آنهاست میکنند. بیشتر صحنههای اکشن فیلم، ناشی از وقایعی است که کاراکترهای فیلم، برای کنترل بحرانی که در آن گرفتار شدهاند انجام میدهند.
همانقدر که اتفاقات درون فیلم و موقعیتهایی که کاراکترها در آن گیر افتادهاند مبتکرانه و اورجینال هستند، دیالوگهای فیلم هم به همان اندازه مبتکرانه و اورجینال هستند. بسیاری از فیلمهای این روزها از دیالوگهایی بسیار سطحی برخوردارند. دیالوگهای این گونه فیلمها، تنها به این دلیل از سوی کاراکترها ادا میشوند تا داستان فیلم پیش برود و ارزش دیگری ندارند. اما مردم درون «قصههای عامه پسند» عاشق کلمههای به کاربرده خودشان هستند. (چه برسد به تماشاگران) دیالوگهایی که توسط تارانتینو و آواری نوشته شده است اگرچه بعضی وقتها غیر معمول میباشند اما همیشه جالب و جذاب هستند.
این دیالوگها این نکته را به ما یادآوری میکنند که شخصیتهای فیلم، با هم متفاوت هستند (و کلا شخصیتپردازی فیلم در سطحی فوق العاده عالی قرار میگیرد) مثلا تراولتا شخصیتی کم حرف دارد، جکسون شخصیتی دقیق، پلامر و تیم راث عاشق و معشوقیهایی احمق، هاروی کیتل به مانند یک حرفهای پرکار تند گو است و... .
شیوهای که تارانتینو در ساخت فیلماش به کار برده، الهام گرفته از فیلمهای قدیمی و کلاسیک سینماست (که او در دورانی که به عنوان کارمند یک ویدئو کلوپ مشغول به کار بوده دیده) و نه زندگی واقعی. فیلم او مانند گشت و گذاری است در میان عکسهای قدیمی و رنگ و رو رفتهای که معمولا هرکسی در آلبوم خاطراتش دارد. فیلم «داستان عامه پسند» نه تنها باعث احیای دوباره برخی ژانرهای
سینمایی شده، بلکه باعث احیای دوباره برخی دیگر از شغلهای مرتبط با
فیلمسازی هم شده است.
یک بار تارانتینو مجلههای عامه پسند قدیمی را تفریحاتی ارزان و یک بار مصرف توصیف کرده بود که شما آنها را لوله کرده در جیب خود نگه میدارید، یا از آنها برای خاراندن خود و یا کشتن مگس استفاده میکنید، اما هر بار که بازشان میکنید، به سختی میتوانید جلو خود را برای خواندن مطالب آن ـ که انگار هیچ گاه پایان ندارند ـ بگیرید!
از نقد ایبرت و توضیحات ارائه شده در پیش از نقدش که بگذریم، یک نکته باقی میماند و آن هم موسیقی منحصر به فرد فیلم است که یکی از بهترین موسیقی های متن تاریخ است و برخی آثار سینمایی تلاش کردهاند از آن تقلید کنند؛ موسیقی
که از سبکهای Rock and Roll ،pop Surf و sOUL ساخته شده و چینشی هنرمندان در بستر اثر دارد و در خدمت ریتم تند فیلم است.
به تماشای خلاصه این فیلم در «تابناک» بنشینید