وقتی قاصدان مرگ در تعقیب آدمیاند و انسان درصدد گریز از این تقابل سخت است، کدامین اراده منجر به ایستادن و بازگشتن به سوی مرگ آفرینان خواهد بود، جز گریزناپذیری یک تقابل؟ این تصویری است که فرد زینمان کارگردان سرشناس سینمای آمریکا در ساعت ۱۲ ظهر یک روز گرم پیش روی تماشاگران یکی از آثار مهمش قرار میدهد.
به گزارش «تابناک»، «فرد زینمان / Fred Zinnemann» متولد کارگردان برجسته اتریشی ـ آمریکایی و برنده چهار جایزه اسکار توانسته بعد از سه دهه فیلمسازی موفق، آثار به یاد ماندنی و مهمی از خود بر جای بگذارد که هنوز هم بعد از گذشت نزدیک به پنج دهه، بسیاری از آثارش جزو منابع مهم درسی سینما محسوب میشود و حتی برخی مدارس سینمای جهان بخشی با نام «سینمای زینمان» را تدریس میکنند.
زینمان ۲۹ آوریل سال ۱۹۰۷ در وین ـ اتریش به دنیا آمد و در رشته حقوق دانشگاه وین نیز به تحصیل پرداخت. وی پس از اتمام تحصیلات به دلیل علاقه فراوانی که به عکاسی و قاب دوربین داشت، در مدرسه عکاسی و فیلمبرداری ثبت نام کرد و در سال ۱۹۲۸ توانست اصول اولیه این رشته هنری را فرا بگیرد.
«فرد» ۲۱ ساله با علاقه فراوان عكاسی می كرد و همین تجربیات، زمینه آشنایی و استفاده خلاقه وی از قاب دوربین را فراهم كرد. شاید همین تجربیات بود كه بعدها به عنوان مهمترین پیش زمینه های حرفه ای در سینما به كارش آمد. او بعد از تجربیات این دوران، فعالیت های سینمایی اش را با دستیار كارگردانی و فیلمنامه نویسی ادامه داد.
این زمینهها در مدت زمانی کوتاه، او را با دنیای سینما آشنا کرد. «زینمان» در سال ۱۹۲۹ به هالیوود رفت و دستیار کارگردانی را تا سال ۱۹۳۳ ادامه داد. یک سال بعد، از همه تجربیات پیشینش استفاده کرد و به صورت مشترک یک فیلم مستند را با کارگردانی آمریکایی جلوی دوربین برد. از دیگر فعالیت های او ساخت فیلم های کوتاه بود. «زینمان» از سال ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۲ تعدادی فیلم کوتاه مهم برای مترو گلدوین مایر کارگردانی کرد و این کار را تا سال ۱۹۴۸ برای این کمپانی ادامه داد.
بعد از این دوران، کارگردان جوان دیگر به راحتی با شرکت های مختلف قرارداد میبست و تجربیاتش به حدی رسیده بود که بتواند مستقل هم کار کند. او از سال ۱۹۴۹ به صورت کارگردان مستقل، چندین فیلم، را برای شرکتهای مختلف تولید کرد و سرانجام توانست نخستین فیلم مهمش ـ پیرمرد و دریا ـ را در سال ۱۹۵۶ جلو دوربین ببرد اما امکان اتمام ساخت این فیلم به دلایلی توسط خود او وجود نداشت؛ بنابراین، «جان استرجر» ساخت آن را ادامه داد و به پایان رساند.
«زینمان» توانست برای فیلم کوتاه «آن مادرها باید زندگی کنند» در سال ۱۹۳۸ جایزه اسکار دریافت کرد. زینمان در سال ۱۹۵۲ یکی از مهمترین آثارش را با نام «ماجرای نیمروز / High Noon» بسازد. «ویل کیل» (گری کوپر) کلانتر شهر کوچکی بنام «هادلی ویل» است. او در آخرین روز خدمتش و در آستانه بازنشستگی با دختری به نام «ایمی» (گریس کلی) ازدواج میکند.
[خواندن این بخش ممکن است به لو رفتن داستان فیلم منجر شود] اما درست لحظاتی پس از مراسم ازدواج خبر میرسد که تبهکاری بنام «فرانک میلر» (ایان مک دونالد) که سالها پیش توسط ویل به زندان افتاده بود، مورد عفو قرار گرفته و آزاد شده است. در ایستگاه راه آهن ۳ تن از افرادش منتظر ورود او هستند. میلر که رأس ساعت ۱۲ ظهر به شهر میرسد قصد دارد از ويل انتقام بگيرد.
با شنیدن این خبر مردم شهر ویل را تشویق به رفتن میکنند و او و همسرش را بدرقه میکنند. اما در میان راه ویل از رفتن پشیمان شده و برخلاف میل همسرش همراه با او به شهر بازمیگردد. بازگشت ویل به شهر باعث تعجب اهالی میشود. ایمی که عضو یک فرقه مذهبی ضد خشونت است، هر کاری میکند نمیتواند ویل را راضی کند. ناچار به ایستگاه رفته و بلیت تهیه میکند و در هتل منتظر رسیدن قطار میشود.
ویل جهت جمع کردن نیرو و معاون برای خودش نزد اهالی شهر میرود، ولی هر یک به نوعی از کمک کردن به او سر باز میزنند. حتی معاون او هم ستارهاش را پس میدهد. ویل به کلیسا میرود تا از مردمی که در آنجا هستند کمک بگیرد اما سخنان شهردار آب سردی است بر پیکر ویل ریخته میشود. بدین ترتیب او متوجه میشود که خود به تنهایی باید از پس هر ۴ نفر برآید.
رأس ساعت ۱۲ صدای صوت قطار شنیده میشود و میلر وارد شهر میشود. در این بین ایمی نیز در حال سوار شدن به قطار و ترک شهر است. میلر و همراهانش وارد شهر میشوند. در اولین حرکت ویل موفق میشود یکی از آنها را از پای درآورد. با شنیدن صدای گلوله ایمی از قطار که در شرف حرکت است بیرون پریده و به سمت شهر میآید و در خانهای پنهان میشود.
ویل که به انبار کاهی پناه برده موفق به کشتن دومین نفر هم میشود. تبهکاران با آتش زدن انبار ویل را وادار به بیرون آمدن میکنند. ویل هم با حقهای در میان خیل اسب هایی که رم داده از انبار میگریزد. دو تبهکار ویل را در خانهای محاصره میکنند. ایمی با وجودی که مخالف خشونت است، عقیدهاش را زیر پا گذاشته و از پشت یکی از مهاجمین را از پای درمیآورد؛ اما خود اسیر میلر میشود. ویل با دیدن ایمی از مخفیگاهش خارج میشود و به حالت تسلیم روبه روی میلر قرار میگیرد.
ایمی با حرکتی سعی میکند خود را از چنگال میلر نجات بدهد و این بهترین فرصت برای ویل است که با گلولهای میلر را از پای درآورد. پس از کشته شدن میلر اهالی شهر از خانهها خارج شده و دور ویل جمع میشوند. اما او بدون توجه به آنها ستارهاش را کنده و روی زمین پرت میکند و همراه با ایمی از شهر خارج میشود.
ماجرای نیمروز یکی از برجستهترین فیلم های زینمان است. فیلم از ابتدا حس تنها بودن را منتقل میکند و این تنهایی آرام آرام با اضطراب نیز همراه میشود. بیننده از ابتدا لحظه به لحظه همپای قهرمان داستان این تنهایی و اضطراب را کاملا حس کرده و مانند او منتظر ورود میلر میشود و این اضطراب با رفتن عقربه ساعت روی عدد ۱۲ و شنیدن صدای سوت قطار به اوج میرسد.
اما آنچه به این اضطراب روح میبخشد، موزیک استثنایی دیمیتری تیومکین است. نوع خاص ضرباهنگ موسیقی فیلم که شبیه به صدای پاندول ساعت است، همه را در انتظار ورود سرکرده تبهکاران میگذارد. این شاهکار تیومکین در پیش بردن جریان فیلم تأثیری فوق العاده دارد.
ماجرای نیمروز در مراسم اسکار سال ۱۹۵۲ در هفت رشته نازد دریافت جایزه شد و در نهایت موفق به کسب ۴ جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد برای گری کوپر، بهترین موسیقی متن برای دیمیتری تیومکین، بهترین تدوین برای المو ویلیامز و هری گرستاد و بهترین ترانه (ترکم مکن عزیزم) برای دیمیتری تیومکین و ند واشینگتون شد. ماجرای نیمروز فیلمی است که جهش در گونه وسترن را به خوبی نشان میدهد. جهشی که حاصل آگاهی این گونه به خودش و محدودیتهایش است. در این فیلم «فرد زینمان» تأثیر درام اخلاقی را با زیبایی باوری کادربندیاش تلفیق میکند.
هم اکنون به تماشای خلاصهای از این فیلم در «تابناک» بنشینید.