طاعون مرگ پیش روست و اجل مرگ با تن پوش سیاه به سراغتان آمده تا جانتان را بستاند؛ اما آیا راه گریزی هست و آیا مرگ همواره نقابی ترسناک بر چهره دارد؟ اینگمار برگمان شاید با چنین پرسشی در پی ساخت «مهر هفتم / Det sjunde inseglet» رفته است که آن را در ادامه خواهید دید.
به گزارش «تابناک»، ارنست اینگمار برگمان، کارگردان و فیلمنامهنویس و تهیه کنندهٔ معاصر سوئدی از برجستهترین فیلمسازان سوئد بود که هرگاه نام سینمای سوئد، مطرح میشود، نام او برای مردم جهان تداعی میشود؛ سینماگری که مهمترین جوایز سینمایی و البته جوایز ادبی چون جایزه گوته را به دست آورد و ۹ بار نیز جایزه اسکار را برد و همچون بسیاری از مشاهیر عرصه سینما، یک مجسمه زرین به دست نیاورد.
او در جایگاه یکی از بزرگترین فیلمسازهای همه دوران و یکی از اساتید سینمای مدرن است. با وجودی که آثار این کارگردان صاحب سبک سرد و بیروحاند، با این حال در کاوش در احساسات روانی بشر و ارتباط آن با زندگی، جنسیت و مرگ عالی عمل میکنند؛ فیلمهایی که هم نمادین و هم به شدت شخصی هستند.
پدر برگمان یک کشیش لوتری بود و همین در آثارش تأثیر داشت و در «مهر هفتم» و دیگر آثارش، این اثرگذاری را میتوان حس کرد.
فیلم «مهر هفتم»، شاهکار مهم و باارزش سینمایی «اینگمار برگمن» امسال پنجاه ساله میشود و به همین مناسبت، دیوید گریتن، منتقد و روزنامه نگار سینمایی نشریه دیلی تلگراف از سرگذشت عجیب آن مینویسد: فیلمساز صاحب سبک سوئدی، اینگمار برگمن در اتوبیوگرافی خود در سال ۱۹۸۷ با نام «فانوس جادویی» تنها دو بار از معروفترین اثر سینماییاش «مهر هفتم» یاد میکند و پیش از آنکه خیلی گذرا به محدودیت زمانی خود برای ساخت آن و بودجه ناچیز این فیلم اشاره کند، «مهر هفتم» را یک اثر متفاوت که به آن دلبستگی خاصی دارد و آن را در شرایط دشوار و از سر غلیان شور و سرزندگی در خود ساخته است، توصیف میکند.
با چنین تعریف نه چندان پرمایهای از «مهرهفتم» که پنجاه سال پیش ساخته شد و جایزه هیأت داوران جشنواره کن را برد، کسی گمان نمیکند که این فیلم نقطه عطفی در تاریخ سینما رقم زده باشد، چه برسد به اینکه بخواهد آن را تغییر داده باشد.
برگمن مبدع سینمای هنری اروپا نبود (نئورئالیستهای ایتالیا همچون روسلینی و دسیکا پیشگامان آن بودند) اما «مهر هفتم» سینما را به مثابه رسانه و ابزاری معرفی کرد که میتوانست در زندگی، مرگ و دل نگرانی اگزیستانسیالیستی تأمل و تعمق کند.
اگر «دزد دوچرخه» دسیکا روحیه بخش و سرگرم کننده بود، «مهر هفتم» به هیچ وجه این گونه نبود. این فیلم یک نمایش سیاه و سفید غمبار اخلاقی از اسکاندیناوی قرون وسطی بود که آدم های جدی از سرتاسر دنیا به دیدن آن شتافتند و برای دیدن آن نیز باید جدی میبودند.
داستان «مهرهفتم» ـ که نام آن برگرفته از کتاب مکاشفه یوحنای رسول است ـ در عصر شیوع طاعون یا مرگ سیاه در اروپا ـ که مردم فوج فوج قربانی آن میشدند ـ میگذرد. یک شوالیه به نام آنتونیوس بلاک (مکس ون سیدو) که با ملالت از جنگهای صلیبی بازگشته، با مرگ که چهرهای سپید دارد و لباسی کلاهدار به تن کرده و به دنبال او آمده است، رودررو میشود.
آنتونیوس بلاک برای به تعویق انداختن اجلش و همچنین برخورداری از فرصتی هرچند کوتاه برای نشان دادن نمونههایی از خوبی انسانها، به مرگ پیشنهاد بازی شطرنج میدهد؛ اما درنهایت حاصل کار بیهوده است.
اینگمار برگمن فیلم خود را «متفاوت» خوانده بود و در جای جای «مهرهفتم» مصداقهای عینی دارد. صحنههایی که در آن گروهی از بازیکنان در حال سفر نشان داده میشوند، ضعیف و کسالت بار هستند و حتی معروفترین تصاویر بصری آن در قید و بند «زمان» نیستند؛ آنتونیوس بلاک و مرگ در حال شطرنج بازی در ساحل و رقص نهایی مرگ در قالب یک گروه شش نفره بر فراز یک تپه بادگیر و با هدایت خود مرگ که داسی را حمل میکند.
این تصاویر آنچنان با فرهنگ اروپا درآمیخته که حتی برای آنهایی که هرگز «مهرهفتم» را ندیدهاند، قابل شناساییاند. آنها تاکنون موضوع هجوهای سینمایی، تلویزیونی و حتی عروسکی بسیاری بودهاند و همچنین به فیلمسازان آوان گرای امروزی الهام بخشیدهاند. بارزترین آنها وودی آلن بوده که در دو فیلم خود به نامهای «عشق و مرگ» و Deconstructing Harry به این فیلم مهم برگمن اشاره کرده است.
این کارگردان ـ بازیگر آمریکایی درباره او گفته است: «برگمن با فیلم مهر هفتم شاخصترین فیلم با موضوع مرگ را ساخته است و من شخصاً هیچ گاه نتوانستهام استعارهای به زیبایی استعاره او بیافرینم».
برگمان که ۶۲ فیلم و بیش از ۱۷۰ نمایش را کارگردانی کرده، علاوه بر وودی آلن، بر فیلمسازان بزرگ دیگری نیز اثرگذار بوده و مشخصاً دیوید لینچ، استنلی کوبریک، رابرت آلتمن، کریشتوف کیشلوفسکی، لارس فون تریه، آندری تارکوفسکی، چان ووک پارک از او به عنوان کسی که بر کارهایشان تأثیر گذاشته یاد کردهاند.
جان بوزمن و تری گیلیام نیز هر دو به تأثیرگذاری «مهر هفتم» بر آثارشان اذعان داشتهاند. پل ورهوون گفته است: «مهر هفتم باعث شد متوجه شوم که فیلم میتواند هنر باشد و از همین روی، تشویقم کرد تا کارگردان شوم. این فیلم یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین فیلمهایی است که در تاریخ سینما ساخته شده. نکته جالبتر در مورد این فیلم اینکه به جز حضور پرجذبه «ون سیدو» در آن (کسی که این فیلم یکی از نخستین تجربیات همکاریهای بیشمار آتی او با برگمن شد)، «مهر هفتم» در میان انبوه آثار سینمایی برگمن یک فیلم استثنایی است که خیلی اتفاقی ساخته شد.
این کارگردان همیشه میدانست که شانسش برای ساخت چنین فیلمی محدود خواهد بود. او فیلمنامه را به «Svensk Filmindustri» ـ که در آن زمان بودجه مالی لازم برای ساخت همه فیلمهای سوئدی را تأمین میکرد ـ تحویل داده بود و آنها این پروژه را رد کردند؛ اما در سال ۱۹۵۵ که فیلم «لبخندهای شب تابستانی» او جایزه هیأت داوران جشنواره کن را گرفت، خریداران خارجی به سراغ آن آمدند.
در کن بود که برگمن دیداری با «کارل اندرس دیملینگ» مدیر «Svensk Filmindustri» داشت و فیلمنامه «مهر هفتم» را با این پیام در دستانش گذاشت: «حالا یا هیچ وقت، کارل اندرس» دیملینگ حاضر شد آن را بسازد، اما شرط و شروطهایی برای آن گذاشت: این فیلم باید حداکثر در ۳۶ روز فیلمبرداری و ارزان هم تمام میشد. «مهر هفتم» آن گونه که دیگران پی برده بودند، فیلمی نبود که بتواند به سادگی به فروش رود.
به علت همین سختگیریها و قید و بندهای حرفهای، یکی از مهمترین صحنههای تاریخ سینما، دقیقاً همان چیزی نیست که به نظر میآید. صحنه رقص مرگ در پایان روز و پس از آنکه عوامل صحنه وسایل خود را جمع و بازیگران صحنه را ترک گفته بودند، کلید خورد.
در پایان آن روز بود که برگمن متوجه ابرسیاهی در آسمان شد و به نظرش رسید که همین میتواند سکانس بسیار زیبایی بیافریند. او تردید نکرد و همان موقع عدهای از عوامل صحنه باقی مانده و جمعی از جهانگردان را گرد هم آورد تا این صحنه را فیلمبرداری کند. به آنها لباس افرادی را پوشاندند که محکوم به مرگ بودند و به دستور کارگردان از سر اجبار رقصیدند. آنها دقیقاً نمیدانستند که دور و برشان چه میگذرد.