این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»
زخمی که عینک دودی هم آن را نپوشاند...
«همکاران من به مواردی اشاره کردند که برخورد عاقلانه، عالمانه و مدبرانه ای از سوی استادان مختلف صورت پذیرفته، برخی از آنها منجر به اصلاح شده، برخی دیگر سودمند و نتیجهبخش نبوده است.
اتفاقاً یکی از کارهای مهمی که میتوان انجام داد و شاخکها را تیز کرد، این است که سیگنال و پیامی فرستاده شود و برخوردهای احتمالی با آن مورد مداقّه قرار گیرد.
ذکر نمونههای عملی، اهمیت اساسی دارد. اتفاقاتی که در دانشگاههای شهر و استان ما اتفاق افتاده... از دانشجو رفتاری سرزده و از سوی استاد به گونهای ـ درست یا نادرست ـ با وی برخورد شده است.
و آنگاه یک سوال مهم؛ که اگر شما جای آن استاد بودید ـ یا مواردی شبیه این رخداد برای شما اتفاق میافتاد ـ چه میکردید؟
ممکن است راههای متعددی به ذهن ما برسد. راههایی که هریک از ما یکی از آنها را برگزیده و به آن عمل میکند. من قصد ندارم در اینجا قضاوت کنم. حتی نمیخواهم در برابر هر عمل انجام شده، عکسالعمل مناسب با آن را بیان کنم، بلکه میخواهم رفتار خاصی را مطرح کرده، فضایی باز کنم تا شما خود را ـ و برخورد احتمالی خود را ـ در مقابل این رفتار خاص رصد کنید.
موارد متعددی وجود دارند که در برابر استاد عالم عاقل مدبر قد علم نموده، برخورد عاقلانه وی را میطلبند.
از جمله موردی که در سال 78 برای استادی ارجمند اتفاق افتاده و او همان ایام در گروه آموزشی دانشگاه از آن پرده برداشت و از همکاران خواست به او بگویند که اگر جای وی بودند، چه میکردند؟
ظاهراً آنطورکه خاطرم هست، دانشجویی کم بهره از علم و دانش در اواخر ترم و آغاز امتحانات (ناامید از گرفتن نمره قبولی) پس از پایان کلاس، پاکتی را در مقابل استاد خویش قرار داده و گفته بود این را بعداً باز کنید. استاد وقتی پاکت را باز میکند مبلغی را در آن ملاحظه میکند که خودش میگفت در آن روزگار یک پنجم حقوق یک استاد هیئت علمی تمام وقت دانشگاه بود.
کاری به عکسالعمل او ندارم. حتی متعرض نیّت آن دانشجو از پرداخت چنین مبلغی نمیشوم؛ اما از شما میپرسم که اگر شما جای او بودید، چه میکردید؟ به تعبیر دیگر عقل و علم و تدبیر، اقتضای چه نوع برخوردی را از سوی چنین استادی دارند؟
از این بحث بگذرم و به مورد دیگری بپردازم که در یکی از دانشگاههای جنوب کشورمان اتفاق افتاده و استاد بزرگواری از آن حکایت میکرد.
وی می گفت روزی سر کلاس مشغول تدریس بودم که دانشجوی دختری با آرایش کامل ـ به تعبیر برخی کاربران شبکههای اجتماعی رژلب و حومه ـ وارد کلاس شده و از لحظه حضور تا پایان کلاس حواس بسیاری از دانشجویان را به خود معطوف نمود. من ملاحظه می کردم که وقتی در کلاس راه میرفت، سرهای دانشجویان و نگاههای آنان با حرکت او از این سو به آن سو میچرخد.
آن همکار ارجمند میگفت من میدانم که حراست دانشگاه و کمیته انضباطی طبق وظایف قانونی خویش مسئولیت برخورد با وی را عهدهدار هستند، اما آیا من به عنوان استاد وظیفهای ندارم؟ باز از شما همکاران گرامی سؤال میکنم که اگر شما جای او بودید، چه میکردید؟
این موارد و جز اینها همواره در مرکز آموزش عالی ما در معرض دید استادان و مدرسین دانشگاهها هستند. ما که در این نشستهای هم اندیشی مجازی نسخههایی برای استادان میپیچیم، در مقابل این موارد چه برخورد مسئولیت مدارانهای به عهده داریم؟»
با این همه تأکید بر برخورد عاقلانه، عالمانه و مدبرانه استاد لازم است حدود چنین برخوردی مشخص گردیده، استاد وظیفه و مسئولیت خویش را بدرستی مدنظر قرار دهد.
هرچند حدود و ثغور چنین مباحثی از آن حیث که در حیطه بحثهای علوم انسانی و تعلیم و تربیت میگنجد، بطور دقیق قابل اندازهگیری نیست، اما با اندکی اغماض میتوان حداقل و حداکثری برای رفع و رجوع آنها تصور کرد.
حداقل مسئولیت استاد در برخورد با چنین مواردی حفظ کرامت انسانی دانشجوست. این کف کار است و از آن به هیچوجه نباید کوتاه آمد. یعنی حداقل کاری که استاد انجام میدهد این است که دانشجو عزیز بماند و خفیف نشود.
اما حداکثر این مسئولیت، علاج و حل مسئله است. یعنی استاد کاری کند که دانشجو علاوه بر تنبّه و توجّه و اقناع ذهنی، بار دیگر مرتکب چنین رفتاری نشود. البته اتخاذ چنین شیوهای برای ما که اولاً گستردگی فعالیتها و کلاسها فرصت چندانی برای رسیدگی به این قبیل امور به ما نمیدهد، ثانیاًاز میانه راه به دانشجو رسیدهایم و از آغاز راه او تا رسیدن به چنین جایگاهی بیخبریم، ثالثاً ارتباط تربیتی چشمگیری با دانشجو نداریم، امری بس صعب و دشوار است.
چه بسا اگر چنین ارتباطی وجود داشت، کار به اینجا نمیرسید که او بخواهد در مقابل استاد خویش چنین شیوهای را اتخاذ کند.
البته ناگفته نماند که اگر ما به بحث و تبادل نظر پیرامون چنین موضوعاتی میپردازیم، بخش عمدهای از آن بخاطر معضلاتی است که ممکن است بخاطر برخورد نادرست ما بوجود آید. معضلات اجتنابناپذیری که به حیثیت یا موقعیت استادی ما خلل وارد کرده، باعث کاهش محبوبیت یا مرجعیت علمی و اخلاقی ما نزد دانشجویان می گردد.
یکی از استادان بنامِ دانشگاه روزی از تجربهای ناراحتکننده صحبت میکرد که برای من جالب بود:
میگفت سرکلاس درس دانشجوی دختری را دیدم که عینک دودی بزرگی را به چشم زده و گوشهای نشسته است. این مسئله همچون خوره به جان من افتاد که چرا دانشجویی باید سر کلاس درس آن هم زیر سقف و سایه عینک دودی بزند. نیم ساعتی از آغاز کلاس گذشت و من به طعنه به وی گفتم: آفتاب خدمت شما بدهم؟ نمیخواهید این عینک دودی را از چشم بردارید؟!
او از جا بلند شد، کیف و کتابهایش را برداشت و درحالی که کلاس را ترک میکرد، عینک را از چشم خویش برداشت. دیدم زیر چشمش جای ضربهای به قدر یک کف دست سیاه شده است و او با عینک دودی بزرگ خویش قصد پوشاندن آن را داشته، اما من با طعن و کنایه باعث رنجش خاطر او شده بودم.
او آن روز کلاس را ترک کرد، اما من تاکنون نتوانستهام برای این برخورد، خود را ببخشم! این نادیده گرفتن همان حداقل یعنی کرامت انسانی دانشجوست که میتوان با قدری تدبیر و آیندهنگری از آن پرهیز نمود.
***
چرا مردم برای دیدن نمایشنامه ای سر و دست میشکنند؟«آنچه در جلسات گذشته مورد اشاره قرار گرفت و استادان عزیز به تفصیل درباره آن سخن گفتند، برخورد عاقلانه، عالمانه و مدبرانه استاد است که ضمن بحث درباره آثار و ثمرات آن گفتگو شد. من میخواهم به تعبیر دیگری اشاره کنم و آن «هوشمندی» استاداست. هوشمندی، عبارت از توجه و عنایت ویژه به زوایا و خبایای امور و همچنین ریزهکاریها و تفاوتهای پدیده هاست!
من فکر میکنم یکی از ویژگیهایی که استاد را از سایر مردم متمایز میکند ریزبینی و دقت در اطراف و اکناف مسائل است. همین که استادی در شرایطی خاص دانشجوی خویش را افسرده و آشفته میبیند و آنگاه از درد و محنت او میپرسد و راز و رمزی را از زندگی او کشف میکند که بدون آن کنکاش، محال بود به چنین اطلاعاتی در مورد او دست یابد، حکایت از اهمیت این امر و ارزش آن استاد دارد.
من از روانشناسی که در سطح کشور عنصر مطرح و شناخته شدهای به شمار میآید، شنیدم که امروزه در کشور ژاپن بخشی از این توجه و هوشمندی از طریق سیستم اعمال میشود. وی اشاره به جریان جالبی میکرد که در حال حاضر درخصوص دانشآموزان برخی از مدارس این کشور اِعمال میشود و آنان در بدو ورود به مدرسه به سرویسهای بهداشتی مجهزی هدایت میشوند. ادرار دانشآموز از طریق سیستمی که به اتاق مدیر مدرسه متصل است، آنالیز گردیده و در لحظه اطلاعات موردنظر را در اختیار مدیر قرار میدهد. او با آشنایی پزشکی مختصری که دارد، از میزان قندخون، چربی، کلسترول یا ترشح برخی غدد دانشآموز اطلاع حاصل نموده و برای علاج آن فکری میکند.
به عنوان مثال اگر میزان آدرنالین او بالاست، لابد استرس و تشنجی در خانواده او وجود داشته که این هورمون در پاسخ به آن استرس ترشح شده است. او به معلم دانشآموز توصیه میکند به وی آرامش بدهد و بدین ترتیب آن نتیجه در مدرسه جبران شود.
چنین هوشمندیهایی به شدت کیفیت کار را بالا برده، بر امر تعلیم و تربیت اثر شایانی میگذارد.
از ترکیب و همافزایی پنج نوع هوش، میتوان به هوش مدیریتی (MQ) دست یافت که تضمینکننده موفقیت در زندگی شخصی و اجتماعی ماست. ما با تجمیع این پنج نوع هوش خواهیم توانست نوعی مدیریت کارآمد را بر خویشتن اِعمال کنیم و بر خودمان، یا به تعبیر بهتر بر ارزشمندترین داراییمان، سرمایهگذاری ویژهای نماییم.
این پنج نوع هوش عبارتند از هوش منطقی (IQ)، هوش هیجانی (EQ)، هوش سیاسی (PQ)، هوش جسمانی (PQ) و هوش معنوی (SQ).
هوش منطقی یا عقلی (IQ) همان هوش ریاضی است که میزان سنجش ما در مدارس، دانشگاهها یا مراکز آموزش عالی است. قدرت استنتاج و معدل ارتقای فکری ما از چنین هوشی ریشه میگیرد. این هوش مهم و لازم است، اما کافی نیست.
هوش هیجانی (EQ) نوعی از هوش اکتسابی است که به ما یاد میدهد چگونه بر هیجانات خود مدیریت کنیم. چگونه استرس و فشار را از خود دور کنیم. مراقبت دائمی نسبت به رفتارهای خویش داشته باشیم، مثبتنگر باشیم و همواره نیمه پر لیوان را بنگریم، امپاتی یا قدرت درک متقابل را افزایش دهیم و در نهایت به خودشناسی از طریق تقویت نقاط قوت و رفع نقاط ضعف خویش نزدیکتر شویم.
هوش سیاسی (PQ) به تدبیر بیشتر ما کمک میکند. تشخیص نوع رفتار مناسب در مقابل رفتار دیگران و همچنین کیاست در فعالیتها، غور در فرهنگها و خرده فرهنگها برای فهم عکسالعمل مخاطبان و سرانجام ایجاد توازن بین رفتارهای ما و اطرافیانمان از جلوههای اِعمال هوش سیاسی است.
هوش جسمانی (PQ) از طریق ورزش، کارآمدی و سلامت جسم تأمین گردیده و بر روح و فکر ما نیز تأثیر بسزایی میگذارد. در این نوع هوش، به اندازه کافی به جسم خود عنایت میورزیم تا بتواند به عنوان مرکب روح نقش ایفا کرده و کارآمدی روحی و فکری ما را به حداکثر ممکن برساند.
هوض معنوی (SQ) نیز بر عناصری همچون صداقت و پاکدستی، انسانیت و ایمان و وجدان، سلامت اخلاق، دوری از نفاق و دورویی و تظاهر تأکید میورزد.
هوش معنوی آموزش می دهد که با انسانها، انسانوار برخورد کنیم، اطمینان آنان را برانگیزیم، خوشنام و خوش باطن زندگی کنیم و چوب حراج به سرمایه اعتماد مردم به خودمان نزنیم.
شاید همکاران عزیزم نام «کنستانتین استانیسلاوسکی» از مشهورترین نمایشنامهنویسان، بازیگران و مدیران تئاتر شوروی سابق را شنیده باشند.
در احوالات وی آمده است که وقتی نمایشنامهای از او روی صحنه میرفت، سالن تئاتر مملو از جمعیت میشد و مردم برای دیدن نمایشنامه وی سر و دست میشکستند.
روزی یکی از شاگردان خُبره او که در صف ایستاده بود تا به سالن تئاتر راه یابد و اثر استاد خویش را مشاهده کند، در میان جمعیت استانیسلاوسکی را دید که آرام ایستاده تا همراه جمعیت به سالن تئاتر برود.
شاگرد وقت را مغتنم دانسته، نزد استاد خویش رفت و از علت توجه مردم به کارهای استاد و بیتوجهی آنان به آثار شاگردان وی پرسید.
استانیسلاوسکی که میخواست عملاً به شاگردش درسی آموخته باشد گفت آیا کالسکهای را که چند دقیقه پیش از اینجا گذشت، دیدی؟ پاسخ شاگرد مثبت بود.
استاد ادامه داد آیا دقت کردی یک چرخ آن کالسکه شکسته بود؟ شاگرد سر بالا انداخت؛ یعنی نه!
استاد گفت زنی را که سوار کالسکه بود و بچهای را که کنار او خوابیده بود دیدی؟
شاگرد گفت بله دیدم... استاد پرسید آیا متوجه شدی که او در حقیقت بچه نبود و یک عروسک بود؟!
شاگردش با تعجب گفت: نه؛ راستی میگویید؟ من نفهمیدم!
استاد پرسید فهمیدی که یکی از چشمان آن عروسک را درآورده بودند؟
شاگرد متحیرانه جواب داد: نه؛ آن را ندیدم.
استاد ادامه داد آیا خنجری را بر روی سینه عروسک دیدی؟ شاگرد باز هم اظهار بیاطلاعی کرد.
استاد دوباره پرسید آیا متوجه شدی که یکی از چشمان زن مصنوعی بود؟ گفت: متوجه نشدم.
استاد پی در پی از شاگردش سؤال میکرد و او در جواب اغلب سؤالات استاد اظهار بیاطلاعی مینمود.
سرانجام استاد نکته مهمی را با شاگرد خود در میان گذاشت و آن اینکه من و تو یک تفاوت عمده با هم داریم؛
تو نگاه میکنی، درحالی که من به تماشا میایستم.
نمایشنامههای من با عنایت به همه این جزئیات نوشته میشوند، جزئیاتی که تو و سایر شاگردان من به آنها توجه جدی نداری!
همکاران عزیز؛ ماجرای استانیسلاوسکی به همین جا خاتمه نمییابد. او آنگاه شرح مبسوطی درباره یک ماجرای عشقی و حکایت آن زن و عروسک و خنجر و... برای شاگردش میگوید. چیزی که جز او احدی از آنها خبر نداشته است.
من فعلاً درصدد بیان این داستان زیبا نیستم و شما میتوانید با یک جستجوی ساده در اینترنت به جزئیات این ماجرا دست یابید!
اگر قدری اطاله کلام داده، سخن را به درازا کشیدم، مقصودم این بود که تلنگری به همکاران خویش زده، عرض کنم هوشمندی استاد نیز از دقت در چیزهایی ریشه میگیرد که دیگران یا آنها را نمیبینند، یا میبینند و سرسری از آنها میگذرند.
بگذریم؛
چه خوب که به تعبیر استانیسلاوسکی ما به تماشا بایستیم، وقتی دیگران تنها نگاه میکنند!
*عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی