این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»ناپلئون و نظریه سیب گندیده«بحث نشست همانديشي مجازي ما، هوشمندي استاد است و آثار و نتايجي كه از اين هوشمندي حاصل ميشود.
همكاران عزيز من درباره مقوله نمره و اهميت آن در ارتباط بين استاد و شاگرد به تفصيل سخن گفتند. همچنين بيان شد كه هوشمندي استاد اقتضا ميكند كه نمره مفت و رايگان به دانشجو ندهد و دست كم از اين اهرم براي تلاش علمي بيشتر دانشجويان بهره ببرد. اگر چنين نشد ممكن است آثار مخرب و زيانباري را در آينده شاهد باشيم.
من خود از استادی كه طبيب بود و در يكي از دانشگاههاي علوم پزشكي تدريس ميكرد، شنيدم كه ميگفت من يك بار به دانشجویي که پزشکی می خواند چند نمره ارفاق كردم و او توانست با همين ارفاق درس مرا پاس كند.
بعدها متوجه شدم كه او پزشك شده و از قضا بيماری زيردست او فوت شده است. اين جريان كابوس سهمگيني براي من شده، به طوري كه حس ميكنم من نيز در مرگ او دخيل هستم. اگر آن نمره ارفاقي و امثال آن نبود، شايد او مجبور ميشد تلاش بيشتري نموده در نتيجه پزشك حاذقتري شود و بدین ترتیب مريض او به جهت عدم تسلط وي از دنيا نرود!
بر همين اساس استاداني هستند كه هوشمندانه و مبتكرانه با مقوله نمره برخورد كرده، به طور جدي بر فرهنگ كار و تلاش و مهارت پاي ميفشارند.
آنان معتقدند راهگشاي آينده مملكت، نه فقط نمره و مدرك كه مهارتاندوزي و كارآموزي است.
تأكيد اين استادان بر يادگيري و كسب مهارتهاي موردنياز تا حدي گسترش مييابد كه حتي دامنه آن برخي دانشجويان بيمبالات را هم دربرميگيرد.
يكي از استادان نمونه كه حقيقتاً تجربيات ارزشمندي را در محيطهاي علمي و آموزشي به دست آورده بود، به من گفت ما استادان و مدرسين دانشگاههاي جامع علمي، كاربردي مشكلات متنوعتري را در دانشگاه ها شاهد هستيم. از جمله اين مشكلات وجود دانشجوياني است كه گاهي سن آنها متجاوز از دو برابر سن ماست. اين عزيزان كه گاهي سالهاي مديد ميان دوره دبيرستان و دانشگاه آنان فاصله افتاده، شرايطي را بر مجموعه تحميل ميكنند كه واقعاً قابل وصف نیست.
از جمله آنكه من دانشجوي 65 سالهاي داشتم كه پس از حدود 45 سال هوس درس و بحث به سرش زده و بدون كنكور سر كلاس دانشگاه حاضر شده بود.
شما حساب كنيد من قرار است به چنين فردي رياضي بياموزم و او قرار است از عهده معادلههاي چندمجهولي برآيد. روزي سركلاس مسألهاي را از وي پرسيدم. خيره خيره نگاهم كرد و گفت:
وجداناً اگر پدر خودت هم بود، همين مسأله را از او ميپرسيدي؟!
يا در يكي از جلسات مقدمه آزمون او مرا كناري كشيد و گفت: خداوكيلي سؤالي بده كه اگر پدر خودت نيز دانشجو بود، از او ميپرسيدي!
اين موارد و نظاير آنها استاد را در شرايطي قرار ميدهد كه بلاتكليف مانده و درميماند كه ميان علم و سواد و تخصص از يك سو و راضي كردن دانشجوي غيرفعال خويش از سوي ديگر چگونه وفاق برقرار کند!
شانه خالي كردن از زير بار مسئوليت، بياهميتي در مقاطع گوناگون تحصيلي نسبت به امر مهارت، بسنده كردن به يك نمره ضعيف ناپلئوني - حداقل در بخشي از آحاد جامعه - ريشه در فرهنگ ما دارد. فرهنگي كه بايستي توسط نخبگان مورد بازبيني و بازکاوی قرار گيرد. و بخشهاي ناكارآمد آن رؤيت شود و آنگاه به نرمي حذف گرديده، مدل قابل ارائهاي جايگزين آن گردد.
در همين خصوص ميتوان از نظريه سيب گنديده (The Rotten Apple Theory) كه نخستين بار توسط تراتمن (Trautman,2000) ارائه گرديد، استفاده نمود.
در اين نظريه تصريح شده است همانگونه كه فساد يك سيب گنديده ميتواند به اطراف آن سرايت نموده، بقيه سيبها را نيز فاسد كند، در مقوله فرهنگ و تعليم و تربيت نيز، يك عنصر نامطلوب ميتواند به ساير عناصر لطمه زده، موجب ناكارآمدي آنها گردد.
بهترين، سادهترين و بديهيترين كار جدا كردن سيب گنديده از ساير سيبهاست.
به بخشي از فرهنگ شفاهي يا مكتوب ما توجه كنيد. در آغازين سال آموزش كودكان ـ كلاس اول ابتدايي ـ و در اولين جملاتي كه كودك ميآموزد، جمله «بابا آب داد»، كاملاً برجسته است. كودك به سهولت درمييابد كه بابا همواره بايستي چیزی بدهد و او لامحاله بايستي از آن ارتزاق کند! درحالي كه همين سنگ بناي نخستين در ژاپن به گونهاي ديگر تعريف شده است. آنان به فرزندان خود ميآموزند كه چون كشور ما كوچك و دائم در معرض بلاياي طبيعي است، پس همیشه بايد بگوييم: كار، كار، كار!
فرزندان ما ـ بويژه در شرايط كنوني ـ با فرهنگ كار بيگانهاند! به تعبير زيباي دوستي ظريف آنان به مثابه خمير سفت شدهاي هستند كه اگر بخواهيم ورزشان بدهيم، نخست بايد قدري نرم و منعطوف شوند تا چنين قابليتي در آنها بوجود آيد. درحالي كه در كشورهاي پيشرفته سيستم چنين نقشي را پيشاپيش بعهده گرفته است.
استادان عزيز؛ من خانودهاي دانشگاهي را ميشناختم كه در رسيدگي و تر و خشك كردن فرزند جوان خويش ذرهاي كوتاهي نميكرد. وضع رفاهي مناسب اين خانواده نيز چنين مجالي را بخوبي فراهم آورده بود.
اين خانواده براي گذران فرصت مطالعاتي پدر، مدتي به استراليا رفتند. بعدها شنيدم فرزند خويش را بر كاري سخت و طاقتفرسا گماردهاند.
من با شناختي كه از آنان داشتم و با حساسيتي كه از آنها سراغ داشتم، كاملاً شگفتزده شدم. اما در اولين ديداري كه ميان ما صورت گرفت به رمز و راز اين امر پي بردم. فهميدم كار و تلاش و مهارت در اين كشور يك نُرم (شيوه، قاعده و اصل= norm) اجتماعي است. يعني جوان در استراليا لزوماً بايد مشغول كار باشد.
بيكاري عار و ننگ تلقي ميشود و كار هرچند پست باشد، سبب افتخار به شمار ميآيد.
يكي از استادان بزرگواري كه من سراغ داشتم به گونهاي ديگر دانشجويان را با فرهنگ كار و تلاش و مهارت مأنوس كرده بود. وي ميگفت من در اولين جلسه به دانشجويان ميگويم شما همگي يك نمره بيست نزد من داريد. عواملي هست كه اگر مراقب نباشيد، از اين نمره كاسته، حتي ممكن است شما را از این درس انداخته، زمينگير كند. غيبت، عدم مشاركت در بحثها و گفتگوها، بياهميتي به درس و بحث، ندانستن پاسخ سؤالات، عدم حضور در كنفرانسهاي دانشجويي و... از جمله اين عوامل هستند.
اين استاد با تجربه ميگفت من به همين بهانه يك ترم، دانشجو را فعال ، پركار و كوشا ميسازم. دانشجويي كه ممكن است در كلاس ديگر و با استاد ديگر كوچكترين مشاركت علمي نداشته باشد.
***
تقلب از روی دست استاد!!
«وقتي صحبت از هوشمندي استاد ميشود، بخشي از اين هوشمندي فراهم كردن شرايطي است كه دانشجو بتواند روحيه الگوپذيري را كه در همه ما به گونههاي مختلف وجود دارد، بروز و ظهور دهد.
به عنوان مثال همه ما دانشجوياني را شاهد بودهايم كه اعتقاد چنداني به حجاب و پوشش عفيفانه نداشته، اما با استادي محجبه درس گرفته و پس از چندي به خاطر علاقهاي كه ميان آن دو بوجود آمده و شاگرد، مريد استاد خويش شده است، نه تنها به حجاب روي آورده، بلكه مدل روسري و يا چادر خويش را نيز شبيه استاد خویش قرار داده است.
چرا راه دور برويم، اجازه دهيد من تجربه جالبي را كه براي خودم در سالهاي گذشته اتفاق افتاد، خدمت شما سروران عزيز بيان كنم.
من مدتي قبل براي سخنراني به يكي از دانشگاههاي كوچك در یکی از شهرهای مرزی كشورمان رفتم. بعد از اتمام سخنراني با گروهي از دانشجويان براي گرفتن وضو به سرويس بهداشتي رفتيم. آنجا ملاحظه كردم دانشجوي جواني كه شايد ترم اول یا دوم بود، پيراهن جالبي پوشيده كه احتمالاً شما اين قبيل پيراهنها را ديدهايد. پيراهنهايي با آستينهاي تازده كه با بندي به سرِ شانه دگمه ميشود.
ميدانستم اين نوع پيراهن در آن شهر متعارف و مرسوم نيست. گفتم چه پيراهن جالبی!
چقدر زيبا و دوستداشتني!
دانشجو با لبخندي كه حكايت از رضايتمندي داشت، گفت من يكي از استادانم را خيلي دوست داشتم. روزي هنگام وضو ديدم پيراهن ايشان اين مُدلي است. رفتم نقشه اين پيراهن را روي كاغذ كشيدم و به بهترين خياط شهرمان دادم تا برايم پيراهني شبيه به آن بدوزد. اين فقط به خاطر علاقه شديدي بود كه من به استاد خويش داشتم.
تاكنون از خود پرسيدهايد پايه و اساس الگوگيري و الگوپذيري چيست؟ چه اتفاقي ميافتد كه كسي عليرغم قابليتهاي ذاتي و اكتسابي خويش، در نوع رفتار، واكنش و يا طرز تفكري، خود را يكسره ناديده گرفته، جامه شخص ديگري را به بر ميكند؟
چه رخدادي باعث ميشود آدمي چشم به جاي پاي مرادي دوخته، پا نهد به جایی كه او پا نهاده، و در راهي برود كه او قبلاً پيموده است؟
اين سرسپردگي و دلدادگي از كجاست؟
مثال جالبي وجود دارد كه كنه اين مطلب را روشن ميسازد. شما حتماً با شرايطي مواجه شدهايد كه لباسهاي گوناگوني داخل يك ماشين لباسشويي قرار گرفته، يكي از آن لباسها به بقيه رنگ داده و همه آنها را به رنگ خود درآورده است.
عجالتاً چشم از تركيبات شيميايي و يا اتفاقات فيزيكي اين مورد بپوشيد و سؤال مهمتری را از خود بپرسيد. چرا اين لباس رنگ داد و آن لباسهاي ديگر رنگ گرفتند؟
سادهترين و در عين حال پوشيدهترين پاسخِ ممكن، آن است كه لباسي كه رنگ داد، در موضع قدرت و قوت بود و آنها كه رنگ گرفتند، در موضع ضعف و انفعال!
هرجا كه عنصری با قدرت ظاهر شود، رنگ ميدهد و رنگ نميگيرد!
و استاد بايستي با قدرت ظاهر شود تا رنگ بدهد و ديگران را همچون خود كند.
مفهوم قدرت نيز پنهان نیست. بنا بر روايت روشني امير مؤمنان علي(ع) فرمودند:
"العلم سلطان؛ من وجده صال به، و من لم يجده صيل عليه"؛
علم و دانش، سلطنت و قدرت است. هركه آن را بيابد با آن يورش بَرَد و هركه آن را از دست دهد، بر او يورش برند!
علاوه بر علم و تسلط علمي، اخلاق و قدرت نفوذ در دلها، ارتباط جمعي مناسب، بيان مسحور کننده و زبان فصيح نیز مصاديق ديگري از مفهوم قدرت در حرفه استادي به شمار ميروند.
از ياد نبريم؛ هرجا كه عنصری با قدرت ظاهر شود، رنگ ميدهد و رنگ نميگيرد!
يكي از عواملي كه شرايط را براي الگوپذيري دانشجو نسبت به استاد خویش مهيا ميسازد، ارتباط نزديك وي با دانشجو و گاهي بيان نكات ويژهاي از زندگي شخصي يا اجتماعي خویشتن است. اگر قرار است دانشجو پا جاي استاد خويش بگذارد، بايد اثر گامهاي او را ببيند و بشناسد!
اين امر چگونه حاصل ميشود؟ جز اينكه ما گاهي سر كلاسِ درس از خودمان و دردها و مشكلات و شرايط خويش سخن بگوييم؟!
جز اينكه برخي لايههاي وجودي خويش را كه قابليت الگودهي در آنها وجود دارد، برملا سازيم؟
بر من خرده نگیرید که با این ذهنیت ممکن است برای استاد مشکلاتی بوجود آید. خیر؛ بديهي است استاد با چشم باز چنين كاري را انجام داده و از بيگدار به آب زدن پرهيز ميكند، اما بالاخره حق دانشجوست كه تا حدودي با زير و بم شخصيت استاد خويش آشنا شود!
يكي از دوستان من كه در دانشگاهي معروف تدريس ميكند، روزي برايم گفت که من در فواصل بين دروس گاهي از موفقيتها يا شكستهاي خود براي دانشجويان صحبت ميكنم و قصدي جز اين ندارم كه آنها را پا به پا همراهي كنم تا تجربههاي جديد بياموزند و از لغزيدن در لغزشگاهها در امان بمانند.
چندي پيش به آنان گفتم: بچهها؛ ما استادان بخاطر فعاليت علمي و پژوهش و تحقيق، گاهي از همسر و فرزندان خويش غافل می شویم. اينجاست كه بايد راههايي را براي جبران اين نقيصه تدارك نماييم. از جمله اينكه در تولدها يا جشنهاي خانوادگي و... به گونهاي تمام و كمال به ميدان بياييم. همین دو، سه روز پيش تولد همسر من بود. كادويي ارزشمند براي او گرفتم و با يك كارت تبريك كه روي آن يك بيت شعر زيبا نوشتم، به او هديه دادم:
زير سقفي كه تو باشي و خدا باشد و عشق آرزوي دگرم نيست، به مولا سوگند
اين جريان را براي دانشجويان گفتم. چند روزي نگذشت كه يكي از دانشجويان دوان دوان پيش من آمد و گفت: استاد، ببخشيد من يك كپي، پيست از روي دست شما زدم. حلال کنید.
ديروز تولد همسرم بود. برايش هديهاي خريدم و همان شعر عاشقانه ای را که از شما شنیدم، روي آن نوشتم و به او تقديم كردم.
اين استاد دانشگاه كه يكي از خیل ما و عضوي از پيكره ماست، ميگويد من چنان خوشحال شدم كه بياختيار دانشجو را در آغوش گرفته، گرم و صمیمی فشردم!
گستره كار ما چنین است. قبول کنید که ما داريم در دانشجويان خويش تكثير ميشويم. آيا این كمارزشي است؟
*عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی