این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»
آزمایشگاهی که شخم زده شد...
«خورخه لوئیس بورخس (Jorge luis Borges) نویسنده معاصر آرژانتینی میگوید بهشت میتواند یک کتابخانه بیانتها باشد.
این همان مفهوم جالبی است که در کتاب «از کتاب رهایی نداریم»، مورد بحث قرار گرفته است. کتابی که در آن «اومبرتو اکر» با «ژان کلود کریر» درباره کتاب با هم سخن میگویند. آنان نیاز انسان را به کتاب، یک نیاز کهن و بنیادین میدانند و معتقدند وقتی باد پدیدههای تکنولوژیک بخوابد، دوباره دوران حاکمیت کتابها فرا خواهد رسید.
استادان عزیز؛ در آغاز سخن به این نکته اشاره کردم که بر سخن همکار خویش صحه گذارده و آنچه ایشان درباره فرهنگ مطالعه بیان کردند، را به گونهای دیگر تصدیق کنم.
بگذریم؛ من هم قبول دارم که وقتی شما یک شخصیت الگو پرور دارید که رفتارهای ارزشمندی نیز از او سر میزند، این میتواند سرآغاز حدوث یک معجزه باشد. معجزهای که به ویژه نسل جوان ما را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد.
من در یکی از دانشگاههای استان فارس تدریس میکنم. ضمناً مسئولیت اجرایی نیز در دانشگاه دارم. چندی پیش تعدادی از دانشجویان دختر را در اردویی تفریحی به اصفهان فرستادیم. آنان ضمن بازدیدهای خویش از آثار باستانی و مراکز دیدنی، دیداری نیز با یکی از علمای وارسته شهر اصفهان داشتند. پیرمردی نورانی و خدامحور که بچهها جذب سادگی و صمیمیت او شده بودند. آنها ضمناً با همسر این عالم بزرگ نیز دیداری داشته و از نزدیک زندگی فوق العاده معمولی آنان را مشاهده کرده بودند. این چند ساعت دیدار دانشجویان با چنین اسوه اخلاقی که زندگی او گواه صادقی بر اعتقادات و باورهایش بود، چنان اثری بر این دانشجویان گذارده بود که تا مدتها سخن از این مرد نقل مجالس و محافل آنان بود.
یادم نمیرود ... روزی خبردار شدم که بچهها در خوابگاه دور هم جمع شده و دارند زار زار گریه میکنند، علت را جویا شده، فهمیدم آن عالم بزرگ به رحمت خدا رفته است و این جوانان زلال که فقط یکی دو ساعت او را دیده بودند، چنان بر او گریه میکردند که مادر بر فرزند کشته خویش!
شاید چنین صحنهای را ندیده باشید؛ اما سخن آن شاعر پرآوازه حدیثی است مجمل از آن حکایت مفصل:
آن روز گدازه دلم را دیدم خاکستر تازه دلم را دیدم
وقتی که به روی دوش مردم میرفت تشییع جنازه دلم را دیدم
آنچه در فرهنگ ما به عنوان الگو پروری در شخصیتهای اسوه تبیین شده اشت، با قدری تفاوت در فرهنگ مغرب زمین به کاریزما (Charisma) تعبیر میشود. مجموعه صفات و مشخصههایی که در فردی جمع شده و از او شخصیتی جذاب، اثرگذار و الهام بخش میسازد.
این قبیل افراد علاوه بر آن که جذاب، وفادار، دوست داشتنی، پرشور و نشاط و مورد پسند به نظر میرسند، ویژگی مهم دیگری نیز دارند و آن حس اعتمادی است که باعث راحتی و آسایش مخاطب شده، اعتماد او را بر میانگیزد و اعتباری شایسته به وی میبخشد.
با این بیان شخصیت کاریزماتیک به شخصیتی اطلاق میشود که از چنان توانایی برخوردار میباشد که به دیگران اثر گذارده، آنان را با خود همراه کند و حتی بتواند کاری کند که آنان نیز افراد دیگری را در این مسیر با آنان همداستان نمایند.
کاریزما در بخش های مهمی ذاتی و درونی است. اما بخشی از آن نیز آموختنی و فرا گرفتنی است و افراد با آموزش و تمرین میتوانند این قوه را به دست آورند.
در این مسیر به افراد آموزش داده میشود که اگر هدف بزرگی در سر دارند و میخواهند اثر ماندگاری به جای بگذارند و لازم است در این مسیر افراد دیگری را با خود همسو نموده، از همراهی آنان بهره ببرند ...از کاریزما غافل نشوند.
آنان در این فرآیند از سخن بیل گیتس کمک میگیرند که: «اگر نمیتوانید کاری را عالی انجام دهید، حداقل کاری کنید که عالی به نظر برسد».
هر چند میان الگو پروری و کاریزما تفاوت وجود دارد اما این دو مفهوم از نقطه نظر تأثیرگذاری و جذب مخاطب و همراه ساختن آنان با خود از مبانی مشترکی بهره میبرند.
مطالعه کتابهای قوانین کاریزما (The Laws of charisma) نوشته کورت. دبلیو. مورتنسن و افسانه کاریزما (THE charisma Myth) نوشته اولیوا فاکس میتواند کمک مؤثری در فهم دقیقتر این مفهوم داشته باشد.
استادان بزرگوار مستحضرند که اگر بخواهیم الگوپروری را از زاویه دیگری نیز مورد ملاحظه قرار دهیم، باید بگوییم دانش به مهارت منجر میشود و مهارت نگرش را میسازد و دانشجو این دو را از کسی میگیرد که او را پذیرفته و قبول داشته باشد.
من به یک مثال جالب اشاره کنم تا نقش یک استاد مورد قبول دانشجو را ملموستر و شفافتر بیان نمایم. یکی از دوستان من از اساتید دانشگاه و مدرس دانشمند روش تدریس است. الحق والانصاف نیز در متدولوژی و روش تدریس ید طولانی دارد و بسیاری از استادان روش تدریس از شاگردان وی به شمار میآیند. او خود میگفت که روزی بر سر مسأله ای علمی با پسر دانشجویم بحث و گفتگو میکردم، من برای آنکه سخن خویش را با سند اثبات کنم، بخشی از کتابی را که خود تألیف کرده بودم، آورده و با نشان دادن مبنای علمی آن مسأله مدعای خود را اینگونه اثبات کردم. خیلی جالب بود که پسرم گفت پدر جان شما علامه دهر؛ اصلاً همه حرفها و مطالب شما قبول، اما استاد من این طور گفته است و من نمیخواهم حرف استادم را نادیده بگیرم.
این اثر تربیتی استادی است که علاوه بر تدریس، الگو، اسوه و معلم دانشجو به شمار میآید. چنین استادی سکوت کند، اثر دارد. حرف بزند، اثر دارد و حتی برنامهریزیهای وی برای حواشی تدریس نیز بیتأثیر بر دانشجو نیست.
اکنون که سخن به اینجا رسید، اجازه دهید نکته دیگری را هم از یک استاد میکروب شناس خدمت شما عرض کنم. این استاد بزرگوار در مبحث الگو سازی پا را اندکی فراتر نهاده و معتقد بود آنچه ما درخصوص دانشجویان انجام میدهیم، تأثیر جدی در بازخوردی دارد که مستقیم یا غیر مستقم از کار آنان میگیریم.
او میگفت ما به اقتضای حرفه خویش بایستی دانشجویان را دائماً به آزمایشگاه ببریم. من بارها و بارها امتحان کردهام اگر آزمایشگاه را مرتب و منظم تحویل دانشجویان دهیم، هنگام خاتمه کار آنان آزمایشگاه را مرتبتر و شسته و رفتهتر از قبل ترک میکنند. اما اگر آزمایشگاه نامرتب و کثیف تحویل آنان گردد، آنان نیز هنگام عزیمت چند برابر کثیفتر تحویل میدهند. این نکته مرا یاد بیت زیبای سنایی انداخت که:
هرچه کاری بدروی و هرچه گویی بشنوی این سخن حق است اگر نزد سخن گستر برند
دوستان عزیز؛ اذعان میکنید که کار چه سخت است و وظیفه چه سنگین؛
بگذریم که بزم محبت شما و صفای برادرانه شما مرا این چنین به نطق و بیان واداشته است...می دانم حق این سخن ادا میکنید و به بیان زیبای حافظ:
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد
***
آبروی استاد، گروگان یک گالن آب!
همکاران من در بحث مستوفایی که صورت گرفت، درباره شرایط الگو پروری صحبت کردند و به مباحثی پرداختند که استاد و مدرس دانشگاه به عنوان الگو و اسوه بایستی مدنظر قرار دهد تا از سوی دانشجویان و مخاطبان مورد تأسی قرار گیرد.
من قصد دارم با اجازه دوستانم دامنه بحث را به سمت دیگری سوق داده و از مطالبی بگویم که استاد به عنوان اسوه نباید نسبت به آنها مبادرت ورزد.
آنچه مرا به طرح این بحث واداشته، تأمل در این نکته است که همواره بایدها نیستند که به عنوان الگو مورد پیروی قرار میگیرند، بلکه چیزهایی که پرهیز از آنها لازم است، نیز باید مطرح شوند و نسبت به آنها تحذیر کافی صورت پذیرد.
من به عنوان عضو کوچکی از مجموعه استادان بارها شاهد بودهام که یک «رفتار نامناسب» تا چه اندازه میتواند حیثیت استادی را مخدوش نموده، به وی ضربه وارد کند.
اگر اینجا سخن از «رفتار نامناسب» گفته میشود، مفهوم عام آن مورد نظر نیست. چنین رفتاری ممکن است در بین عموم مردم نامناسب نباشد، بلکه انجام چنین رفتاری از سوی استاد ـ و آن هم به خاطر شأن و جایگاه وی ـ انگ نامناسب بودن را بر آنها چسبانده و پرهیز از آنها را لازم و ضروری میسازد.
بنده سالها پیش سعادت آشنایی با استاد محترم و موقری را داشتم که از قم میآمد و به دانشجویان در یکی از دانشگاههای بزرگ تهران برخی از دروس معارف را میآموخت. این استاد بزرگوار هنگام ترک دانشگاه، گالن بزرگی را که در صندوق عقب ماشین خود قرار داده بود از شیر آب آشامیدنی پر میکرد تا به اصطلاح از آب شیرین تهران استفاده کند و کمتر از آب شور قم مصرف نماید.
واقعاً این بیست لیتر آب، ارزش و اهمیت خاصی نداشت، اما باور نمیکنید هر جا که قدم می گذاشتیم از سلف سرویس و نمازخانه و کلاس و آزمایشگاه و سالن ورزشی ... سخن از این برادر بزرگوار بود و اینکه آیا استفاده از این آب که متعلق به دانشگاه میباشد حلال است یا نه؟
او اگر دُرّ و جواهر از دانشگاه میبرد ارزش این حرف و سخنها را نداشت، چه رسد به یک گالن بیست لیتری آب!
من خود شاهد بودم که دانشجویان به سادگی و با کمال صراحت در تدین و دینداری این استاد عزیز تشکیک میکردند.
دوستان عزیز؛ چنین استادی اگر علامه دهر باشد، اگر آوازه نماز شب و مستحبات و سجایای اخلاقیاش گوش فلک را پر کرده باشد، با این کار از میزان اثرگذاری خود تا حد بسیاری کاسته است. میبینید که نبایدها، شانه به شانه بایدها پیش میروند و از استادی عزیز، الگویی کارآمد یا ضد الگویی ناهنجار میسازند!»
بایدها و نبایدها - بویژه اگر از سوی کسانی جامه عمل بپوشند که چشم مردم به رفتار آنهاست - همواره قابل اعتنا هستند.
دانشمندان و فرهیختگان، خاصه محققان روانشناسی اجتماعی بایستی ساعتها و روزها پیرامون این موضوع پژوهش کنند که انجام کاری یا ترک رفتاری از سوی انسان والایی تا چه میزان در ترغیب یا تحذیر دیگران نسبت به آن رفتار مؤثر است.
در روایت مشهوری از امیر مؤمنان علی علیهالسلام نقل شده است که فرمودند: من هیچگاه شما را به انجام کاری فرمان ندادم، مگر آنکه خود پیش از آن، به انجام چنین کاری سبقت ورزیدم و هیچوقت شما را از کاری باز نداشتم، مگر آن که قبل از آن خودم چنین کاری را ترک نمودم.
بیان چنین نکتهای با پیروان و اصحاب، نکته ای است گفتنی، اما آنچه این کار را کارستان میکند اعتقاد به این مبنای مهم و اساسی است. گفتار آدمها وقتی اثر جدی بر مخاطبان آنان میگذارد که عقبه مهمی چون رفتار داشته باشد.
بر اساس همین رویکرد در روایت دیگری آمده است: سخن اگر از دل برآمد لاجرم بر دل مینشیند، اما اگر از زبان برآمد، دامنه اثر آن از گوش فراتر نمیرود!
خوب ترین حکایتی که به نظر میرسد در بیان این مقصود کارآمد و اثرگذار است، حکایت سعدی شیرازی است که بخشی از آن در پی میآید:
فقیهی پدر را گفت هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند. به حکم آن که نمیبینم مرا ایشان را فعلی موافق گفتار.
ترک دنیا به مردم آموزند خویشتن سیم و غله اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس هرچه گوید، نگیرد اندرکس
عالم آن کس بُوَد که بد نکند نه بگوید به خلق و خود نکند
استادان عزیز؛ از این دست نبایدها حتی ممکن است اتفاقی، بدون توجه و یا عادتاً از ما سربزند. ما از آنها عبور میکنیم ولی دانشجو- دانشجوی تیز هوش، نکته سنج و حساس که به قول خود مو را از ماست میکشد- از آن عبور نمیکند. با حساسیت بر سر آن میایستد و گاه استاد خویش را متهم به امری میسازد که روح او از آن خبردار نیست. ما از یک سو باید به او آموزش دهیم که نحوه صحیح قضاوت کردن چیست و آیا میتوان به اندک بهانه انگ خاصی به کسی چسباند یا نه! از سوی دیگر نیز خود باید مراقب باشیم رفتاری از ما سر نزند که بهانه ساز و هنجار شکن باشد.
من سالها مدیر آموزش یکی از دانشگاههای کشور بودم و طبعاً با مباحث آموزشی استادان به طور جدی سروکار داشتم. روزی دانشجوی پسری نزد من آمد و زبان به گلایه از استادی گشود که فلان استاد مرد وقتی از کلاس بیرون میآید و به سمت گروه یا دفتر استادان حرکت میکند، اگر پسری از او سوالی بپرسد سرسری و با عجله پاسخ میدهد، گویا میخواهد او را از سر باز کند؛ اما اگر دختری پرسشی را مطرح کند تمام مسیر را به پاسخگویی به او پرداخته، تازه کنار درب اتاق میگوید اگر همچنان ابهامی هست من میتوانم در فرصت مناسبتری پاسخگوی تو باشم!
من دلایل متعددی آوردم که ممکن است سوال آن دختر اقتضای وقت گذاری بیشتری را داشته باشد، یا او دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد باشد که نیاز به راهنمایی بیشتری داشته ...و امثال اینها؛ اما او نپذیرفت که نپذیرفت. دانشجوست دیگر؛ چه میشود کرد؟!
توجه استادان به این مباحث و نقاط ضعف و قوتی که از خود شناخته و سراغ دارند، علاج واقعه قبل از وقوع است که شما بیش از من به اهمیت آن وقوف دارید.
*عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی