این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»
شهروندی که پنج سال دروغ نشنیده است!
«در گفتگوی مجازی استادان به نكات ارزشمندي اشاره شد. از جمله مهمترين اين مباحث آنكه اگر قرار است استاد دانشگاه بعنوان الگو و اسوه مطرح شود و رفتار، حركات و سكنات وي از سوي دانشجويان مورد پذيرش قرار گيرد، دانشگاهها، مراکز آموزش عالی و يا ساير دستگاههاي ذيربط نيز بايستي نقش خويش را به عنوان حامی و یاریگر استاد بخوبي ايفا كنند.
من فكر ميكنم براي تبيين اين نقش و روشن كردن زواياي گوناگون آن، حلقه مفقودهاي وجود دارد كه بايستي به دقت از آن سخن گفته شود.
اين حلقه مفقوده چيزي نيست مگر شناخت تفاوت وظيفه و اخلاق!
اجازه دهيد براي توضيح بيشتر مطلب مثالي بياورم. در دنياي غرب چندسالي است موضوع مهم و پرطرفداري مطرح شده كه آثار و پيامدهاي خود را در زندگي مردم بخوبي نشان داده است. آنان خود از اين موضوع با عنوان «شهروندي سازماني» یاد می کنند.
شهروندي سازماني روندی است که رابطه فرد و سازمان را مشخص نموده و در جهت بهبود آن قدم برمی دارد. در مفهوم ساده تر يعني افرادي در ادارات، سازمانها يا مجموعههاي گوناگون فعاليت نموده و بدين ترتيب زندگي خويش را سروسامان ميبخشند. فعاليت این افراد البته تفاوت فاحشي با سايرين دارد. آنها تنها به انجام وظايف سازماني خویش كه قانوناً و عرفاً به عهده آنان قرار داده شده، بسنده نميكنند و فعاليتهاي عمده ديگري را كه ميتوان «فعاليتهاي اخلاقي فراوظيفهاي» ناميد، به انجام ميرسانند.
آنان با اين خدمات گستردهتر جز آنكه رونق بيشتري به كار و تلاش خود ميبخشند، نبوغ و استعداد و خلاقيت خويش را نيز به منصه ظهور می گذارند. در نتیجه هم نقش فعال تري در سازمان ايفا نموده و هم اعتبار فزون تري براي خود دست و پا ميكنند.
اين شهروندان سازماني اغلب به پستها و مشاغل بالاتري نيز دست مييابند كه حاصل كوشش خستگيناپذير آنهاست. بدين معنا كه اگر قرار باشد پست بالاتري در سازمان به كسي داده شود، نخست سراغ همين شهروندان سازماني ميروند!
اكنون سؤال مهم اين است كه عليرغم سستي و رخوتي كه در همه جاي دنيا در انجام وظايف قانوني به چشم ميخورد، چه عاملي اين افراد را به چنين تلاش گستردهاي واداشته است؟
جز چتر حمايتي سيستم كه همواره بالاي سر آنهاست و همواره راه را براي الگوسازي در سازمانها و مجموعههاي گوناگون باز نگه می دارد؟
جز آنکه بوضوح می بینند که نتیجه کارشان به ثمر نشسته و سازمان، قدردان تلاش های آنان است؟
آنها حتی اگر جز به مادیات به چیز دیگری هم نیندیشند، باز ناگزیرند در همین مسیر حرکت کنند.
ما در جهان سوم نيازمند چنين حمايتهاي سازمان يافتهاي هستيم!»
اگر از تفاوتهایي كه در همه مكاتب بشري در باب تعريف وظيفه و اخلاق وجود دارد، بگذريم، در يك تعريف ساده وظيفه يا تكليف به مجموعه اعمالي اطلاق ميشود كه انجام يا ترك آنها به وسيله قوانين و مقررات خاصي لازم شمرده ميشود. اين وظايف شامل همه حوزههاي مهم زندگي فردي و اجتماعي انسان گرديده و مورد قبول همه آحاد افراد جامعه قرار ميگيرد.
اما اخلاق فراتر از وظيفه يا قانون است. اخلاق براساس بايدها و نبايدهايي شكل ميگيرد كه سرچشمه آنها يا دين و تعالیم آسمانی است که از طريق وحي به انسانها تفهيم ميشود، يا عقل و خرد است كه به عنوان موهبتی بی بدیل از جانب خداوند به مردم اعطا شده است. اين بايدها و نبايدها فضيلتها يا رذيلههاي اخلاقي شمرده ميشوند. توجه به آنها و التزام به انجام آنها تراز و عيار انسان را بالا ميبرد و سطح او را از يك انسان صرفاً وظيفهمدار به حدّ انساني اخلاقي و متخلق ارتقاء ميبخشد.
در همه جوامع انساني انسانهاي متخلق از انسانهاي وظيفهمدار برتر و بالاتر شمرده ميشوند.
همكاران عزيز، البته ميتوان از زاويه ديگري نيز به اين مسئله پرداخت و آن چگونگي روند «هنجارسازي» در جامعه است.
ما گاهي در معرض برخي رفتارهاي ارزشمند قرار ميگيريم كه از كساني سر ميزند كه سالها از مهد اسلام جدا بوده، به عنوان مثال در اروپا يا امريكا زندگي كردهاند.
رفتارهايي كه در وهله نخست شايسته است به جهت تأكيد اسلام عزيز در ايران اسلاميِ ما جاري و ساري باشد؛ اما متأسفانه نيست!
با ديدن چنين رفتارهايي از خود ميپرسيم آيا دين و مذهب آنان، موجب چنين عملكردي شده است؟ قطعاً پاسخ منفي است. چون گاهي اين افراد اساساً پايبند دين و مذهب نيستند.
پس چه عاملي باعث ميشود آنان به انجام اين قبيل كارهاي ارزشمند دست بزنند؟
اجازه دهيد مثال بزنم. يكي از دوستان من كه در مركز دائرهالمعارف بزرگ اسلامي در كاشانك تهران مشغول به كار است، چندي پيش برايم از ماجراي جالبي سخن گفت.
او برایم تعریف کرد که من در يكي از روزهاي آغازين سال در مؤسسه، منتظر مهماني بودم كه از دوستان نزديك من و ساكن هلند است. براي ايام نوروز به ايران آمده و در قم نزد پدر و مادرش به سر می برد. همچنین قرار بود در همان روزها به تهران بيايد و ديدار دوستانه ای با هم داشته باشيم.
وقتي پس از چند سال او را ديدم، چهرهاش خيلي عبوس و افسرده به نظر ميرسيد. به گونهاي که آثار اين افسردگي و ناراحتي وی به من نيز سرايت كرد.
در محفل خود راه مده همچو منی را افسرده دل افسرده کند انجمنی را
از او علت را پرسيدم. گفت من پنج سال بود در هلند دروغ نشنيده بودم. امروز مسیر از قم تا تهران را با وسيلهاي آمدم كه راننده آن براي بيان شيرين كاريهاي خود در طول زندگي حكايت حداقل بیست دروغ خود را براي مسافرانش بازگو كرد.
او مستأصل و درمانده به من گفت:
فلاني ؛ من تحمل اين همه دروغ را ندارم!
به نظر شما چه عاملی باعث شده كه او در طول پنج سال گذشته در كشور هلند دروغ نشنيده باشد؟
من معتقدم آنان ارزشهايي را كه نزد ما مسلمانان منشأ ديني و مذهبي دارند، به هنجارهايي تبديل كرده اند كه فرد ، جامعه و دولت دست در دست يكديگر حامي و پشتيبان آنها هستند.
وقتي جامعه چيزي را به عنوان هنجار پذيرفت، احدی نميتواند از آن تخطي كند.
آيا شما تاكنون ديدهايد كسي با كفش وارد مسجدي شود؟ یا حتی اگر هنجارشکنی کرد و وارد شد، دیگران در مقابل او سکوت کنند؟ هرگز!
علت چیست؟ چون اين عمل نوعي هنجارشكني محسوب ميشود و آحاد مردم، عليه آن موضع ميگيرند.
پس اگر ميخواهيد روند شایسته الگودهي و الگوپذيري در ميان استاد و دانشجو رواج يابد، ارزشها را به هنجار مبدل سازيد!
***
اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله!
«مطالب همكاران عزيزم در باب شرايط الگو سازی استاد به اينجا رسيد كه اگر ميخواهيم استادي الگوي مناسبي براي شاگردان خويش باشد، بايد سعي كند ارزشها را به هنجار مبدل ساخته، در اختيار مخاطبانش قرار دهد.
اما اكنون ميخواهم ذهن شما را به نكته ديگري معطوف سازم كه از جهت اهميت كمتر از مباحث پيشين نيست.
يكي از عواملي كه الگوپذيري را در يك سيكل معيوب قرار داده، روند انجام آن را مختل ميسازد، اين است كه الگو يك عنصر ماورايي فرض شود كه از دسترس ما دور بوده، دست ما به دامان او نرسد.
اگر دانشجو از استاد خويش چنين تصوري داشته باشد، ابداً ممكن نيست او را سرمشق خود ساخته و شبیه او شود.
براي آنكه چنين تصوري در ذهن دانشجو شكل نگيرد، گاهي لازم است استاد اذعان كند كه خود تحت تأثير الگوهاي ديگری بوده است.
اعتراف کند راهي را كه آمده، به مدد ياري رساني آنان بوده و اگر آنها نبودند، دستيابي او به اين موقعيت امكانپذير نبوده است.
حتماً شنيدهايد آنچه را كه از بوعلي سينا حكايت ميكنند كه روزي از شاگرد خويش بهمنیار پرسيد: الگوي تو در زندگي كيست؟ پاسخ داد: بوعلي سينا.
بوعلي او را شماتت كرد كه چرا چنين الگوي نازلي را براي خود برگزيده است؛ آنگاه ادامه داد كه من خود، امام صادق(ع) را به عنوان الگو برگزيدم و اكنون بوعلي سينا شدهام!
يا از مرحوم دكتر ناصر كاتوزيان حقوقدان برجسته، نويسنده و استاد تمام دانشگاه تهران عبارتي نقل شده است كه متواضعانه ميگويد: من براي نيل به مقاصد دانشگاهي خود، پا بر دوش حوزويان گذاشتهام و بالا رفتهام!
چه عيبي دارد كه استاد در كلاس درس خويش با صداي رسا و به صراحت عنوان کند که اميركبير الگوي من در شجاعت و آزادمنشي است!
نامه مهم وی به ناصرالدين شاه بالعیان درس آزادمردي به همه سياستمداران عالم می آموزد.
شما اين سند تاريخي را ديدهايد. اما اجازه دهيد من هم يك بار ديگر آنرا براي شما بخوانم و يادآوري كنم كه در كشور عریق و ریشه دار ما، در دل تاريكيهاي تو در تو، چه مشعلهاي روشني درخشيدهاند:
قربانت شوم
الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثقالدوله حاکم قم را که بجرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان راندهاید. فرستادم او را تحتالحفظ بتهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمیشود.
زیاده جسارت است. تقی
دوستان عزيز؛ اجازه دهيم دانشجويان درك كنند كه اگر استادشان امروز عنصري تأثيرگذار است، خود نيز همواره از مرادها و الگوهاي متعددي تأثير پذيرفته است!»
ارتباط، اشتراكات مادي و معنوي و در نهايت تأثيرگذاري پروسه پيچيده و مهمي است.
ما همواره بخشي از اين اهميت را متوجه ميشويم، بخش دیگری از ابعاد و زواياي آن نيز بر ما پنهان است.
چندي پيش كليپي در دنياي مجازي دست به دست گرديد كه در آن تعدادي از ا فراد از كشورها و جوامع مختلف انتخاب شده بودند تا موضوع يك پروژه مطالعاتي و تحقيقاتي قرار گيرند.
آنان خود و كشور متبوع خود را معرفي ميكردند. می گفتند كه چقدر روي كشور خويش تعصب دارند، تصریح می کردند كه با مردم كدام كشور ديگر ميانه چنداني ندارند و حتي از اهميت و فوقالعادگي خويش در مقايسه با مردم سرزمينهاي ديگر سخن ميگفتند.
آنگاه برخي از دستاندركاران آن مطالعه علمي در مقابل اين افراد قرار گرفته و مطالب ویژه ای را با آنان مطرح می کردند.
از جمله آنکه همه ما انسانها نيمي از پدر و نيمي از مادر هستيم. آنان نيز به نوبه خود نيمي از پدر و نيمي از مادر خويش هستند. بدين ترتيب اگر قرار باشد آدمها براساس دي ان اي (DNA) تقسيمبندي شوند، ذرههاي گوناگوني از همه اجداد ما گرد هم ميآيند تا تكتك ما ساخته شويم و شكل بگيريم! آنان آنگاه لوله آزمايشگاهي را در اختيار تحقيقشوندگان قرار ميدادند تا آنان قطرهاي از بزاق خود را كه حاوي دي ان اي آنهاست، در آن ريخته و در نهايت مراحل نهايي اين تحقيق انجام پذيرد.
جملهاي كه به آن گفته ميشد، جمله جالبي بود: سرگذشت تو در اين لوله آزمایشگاه است!
در يك فاصله زماني دوهفتهاي دياناي افراد مورد آزمايش قرار ميگرفت و در نشستي كه همه آنان گرد هم آمده بودند، به آنها اعلام ميشد كه چه درصدي از وجود آنها به كدام كشورها تعلق دارد.
جالب است كه منشأ وجودي برخي از آنها به همان كشوري تعلق داشت كه از آن متنفر بودند!
اين آزمايش و تحقيق، فارغ از آنكه پايه و اساس علمي داشته، دقیق و مستدل انجام شده باشد یا نه، دست كم از يك واقعيت مهم پرده برميدارد و آن اينكه ارتباط عامل تأثيرگذاري است.
قاعدتاً هرچه ارتباط محكمتر، وثيقتر و پيچيدهتر، تأثيرگذاري نيز بيشتر و فزايندهتر!
اكنون بسنجید ميان استاد و دانشجو كه عناصری چون علم، اخلاق و تربيت به سهولت تبادل ميشود، ماجرا از چه قرار است!
دوستان مهربانم؛ من علاقه دارم از آنچه گفتهام نيز تنازل كنم و به دانشجويانم بگويم گاهي ميتوان استادي ورزیده و زبده بود، اما در همان حال از برخي آدمهاي عامي جامعه نيز تأثير پذيرفت!
و آنگاه از میزان اين تأثيرپذيري نيز با دانشجو سخن بگویم.
از شما پنهان نباشد، من گاهي سر كلاس درس چنين ميكنم.
همين چندوقت پيش ماجراي جواني را شنيدم كه به عقیده من نمونه ای از مرام لوطيگري و جوانمردي بود. من جريان او را با دانشجويان در ميان گذاشتم و با صراحت گفتم كه شيفته خوي مردانگي او هستم و او را همچون آينهاي مقابل خويش قرار داده و از شیوه او پيروي ميكنم.
ماجراي اين جوان را شايد شما هم در اينترنت ديده باشيد. او براي صرف ناهار روانه رستوراني ميشود و در روند جریانی بصورت كاملاً اتفاقي درمييابد كه پيرزني هوس چلوماهيچه كرده، اما شوهر سالخورده اش بخاطر مضیقه مالی از عهده تهيه آن برنميآيد.
او که خود می گوید گویی دنیا را بر سرم خراب کرده بودند، سناريوي ساختگي را پياده نموده، طوري وانمود ميكند كه خداوند پس از سالها به او فرزندي عنايت كرده و ميخواهد به يُمن اين اتفاق خوب همه مشتريهاي آن رستوران را به يك پرس چلوماهيچه مهمان كند!
همه آن صحنه سازی ها براي آنكه آن پيرزن با عزت و آبرومندي ، غذاي مورد علاقهاش را تناول كند.
هرچند اين ماجرا بعدها توسط يكي از مشتريان رستوران لو ميرود، اما براي او چندان مهم نيست.
او به غرضي كه ميخواهد، رسيده است!
دوستان عزیز؛ به شاگردان خود بیاموزید:
همانگونه كه در كلاس خط استاد سرمشق ميدهد و شاگرد خط به خط آنرا نگاه ميكند و مينويسد؛ همانگونه كه تا خط خوب نبينيم، خطمان خوب نميشود؛
باید آدم خوب ببینیم.
تا آدم خوب نبينيم، خوب نخواهیم شد!
والسلام.
*عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی