این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»مخصوص مجالس عروسی و دانشگاه!
همکاران من طی سخنان ارزشمند خویش به استفاده و بهرهبرداری از استعدادها و ظرفیتهای جوانان پرداخته، استعداد شناسی و طرفیت سنجی را بخش مهمی از وظایف خویش بر شمردند.
اجازه دهید من از زاویه دیگری به این مسأله نگاه کنم و به دوستان عزیز عرض کنم، این همه سال از بهمن 57، سرآغاز تأسیس جمهوری اسلامی ایران گذشت. در این سالها ما همواره دَم از اسلامی شدن دانشگاهها زده ایم و طبعاً بر تأثیر کنش و رفتار خویش در انجام چنین آرمانی نیز پای فشردهایم.
از شما سوال میکنم در یک بررسی موشکافانه آیا روند اسلامی شدن دانشگاهها جز این مسیر دیگری ندارد؟
اجازه دهید پرسش خود را صریح تر و روشن تر بیان کنم. اگر کمی عمیق تر بررسی کنیم استادی که دانشجوی خود را انسانی بار می آورد، آیا در مسیر اسلامی شدن دانشگاه گام ننهاده است؟
حقیقت امر آنکه ما از یک سو با حقایقی سروکار داریم که چون اکسیژن اطراف ما را احاطه کرده اند، و از سوی دیگر بسیاری از امور چنانچه مستقیم و صریح عرضه شوند،کارآمدی خویش را را از دست خواهند داد. بدین ترتیب ما چاره ای نداریم برای آنکه در راه همین آرمانها قدم برداریم، تلاشهای خود را معطوف به نوعی برنامهریزیهای پیدا و پنهان کنیم که من ترجیح میدهم با شواهدی از آنها نام ببرم.
دوستان عزیر؛ من دانش آموخته دانشگاههای آلمان هستم. تحصیلات خود را در آلمان گذرانده و PHD خود را از آنجا گرفتهام. یادم هست در مقطعی از تحصیل استادی داشتیم که به ما ارتعاشات درس میداد و سمت استادی بر سایر اساتید دانشگاه ما داشت و او را پروفسور دیتریش خطاب میکردند.
کلاس او چنان جذاب بود که هر ترم دانشجویان زیادی با او درس بر میداشتند و جلسات آموزش او به ناچار در سالن آمفی تئاتر برگزار میشد. روزی در حین تدریس پروفسور، دختری چینی از جا برخواست و با زبان شکسته و بسته آلمانی ایرادی بر استاد خویش گرفت.
پروفسور با دقت به سخنان او گوش داد و سپس خطاب به او گفت من مسئله را بررسی نموده، نتیجه را به شما اعلام میکنم. جلسه بعد پروفسور نقبی به بحث پیشین زده، خطاب به شاگردانش گفت من پانزده سال بود این مسأله را اشتباه مطرح میکردم. این دانشجوی چینی پس از سالها مرا از اشتباه درآورد. از این رو و به یُمن ایراد بجایِ او که کمک مؤثری به استادش بود، از فردا میتواند به انستیتوی من بیاید و در آنجا با حقوق مکفی مشغول به کار شود.
فردای آن روز این اتفاق افتاد و کسانی که در آلمان زندگی کردهاند، میدانند کار کردن در یک انستیتوی تخصصی با حقوق مکفی، آن هم در دوره دانشجویی یعنی چه؟!
آلمانیها ضربالمثلی دارند که میگوید زیر پرتو خورشید چیزهای زیادی هست که ما نمیدانیم، بایستی از دیگران یاد بگیریم،کما اینکه بایستی به آنان یاد دهیم!
قبول دارید که آن پروفسور آلمانی بی آنکه مسلمان باشد، کاری اسلامی کرده است؟
می پذیرید که قبول خطا از سوی استادی که برای خود شأن و منزلتی دارد، و پر و بال دادن به دانشجوی بی پناهی که در کشوری پیشرفته، عنصری بیگانه به شمار می آید، دقیقاً کاری اسلامی است؟
همکاران محترم؛ اینها گامهای مؤثر در راه اسلامی شدن دانشگاه هستند. اگر ما یاد گرفتیم به دانشجو بها بدهیم، از خود گذشتگی را رویه معمول خویش قرار داده، به حق و عدالت رفتار نماییم و انصاف را پیشه خود سازیم، قطعاً به اسلامی شدن دانشگاه کمک کردهایم.
برخی متون را دیده اید؟ نمی دانید از کیست و چه کسی آن را نگاشته است، اما می دانید از هر که باشد، عالی و کاملاً منطبق با بحث شماست. این متن از آن جمله است... با دقت ملاحظه کنید.
آموزگارِ واقعی کیست؟ شاید نخستین و مهمترین خصیصه ای که برای یک آموزگار واقعی می توان برشمرد، این باشد که او روحیه ای حق به جانب ندارد و خود را کلیددار خزانه حقیقت نمی داند. آموزگار واقعی نه تنها معطوف به خویش و مشعوف از خویش نیست، بلکه توان خود انتقادی و به زیر سؤال بردن نگرش ها و روش های خود را دارد و به همین دلیل می تواند به دیگران نیز جرأت دهد که خود را و آنچه را که به اسم تربیت به خوردشان داده اند، نقادی کنند و زیر سؤال ببرند. تربیت چیزی جز طغیان علیه مدعیان تربیت و تربیت های دروغین نیست.
آموزگار واقعی در این توهم نیست که باید به دیگران حق یا حقیقتی را بیاموزد، و به اصطلاح آنها را هدایت کند، بلکه تنها کمک می کند که آنها خودِ مدفون شده شان را از زیر آوار آن چیزهای مخربی که غالباً به نام تربیت و فرهنگ، «نیست» و «از خود بیگانه» شان کرده، بیرون کشند و دوباره «هست» شوند تا با خویش در صلح و آشتی به سر برند.
در واقع، آموزگار واقعی نمی خواهد که چیزی بر دیگران بیافزاید و آنها را سنگین نماید، بلکه، برعکس، چیزی از آنها می کاهد و «سبکبار» شان می کند. تربیت چیزی جز هرس کردن شاخ و برگ های زاید نیست.
بر این پایه، یک آموزگار تنها زمانی می تواند، به دور از خصلت های نیست کننده(نهیلیستی)، برای شاگردانش هستی بخش و زندگی آفرین باشد که بتواند به جای آنکه هستی و افکار خود را سایۀ سنگینی بر شاگردانش کند، خوددارانه به سایه رود تا افقی روشن برای پدیدار شدن آنها فراهم آید.
باری، آموزگار راستین تنها ما را فرا می خوانَد که از آن «خود» که حجاب خود گشته است دست برداریم؛ از خودی که نیستیم به در آییم و به خودی که باید باشیم درآییم. به عبارت دیگر، آموزگار واقعی ما را از خود نمی ستاند تا به سوی خویش بکشاند، بلکه ما را از «خودی کاذب» می رهانَد تا به «خود راستین» برسانَد.
می توان گفت که آموزگار واقعی بسان مامایی در تولد معنوی ما سهیم می شود و مدد می رساند که از «خودِ کهتر» خویش فراتر رویم تا «خودِ برتر» مان متولد شود. چرا که تربیت کردن چیزی جز مامایی، و تربیت شدن چیزی جز نوزایی نیست.
به بیان بُرّای نیچه: «مربیانِ واقعی شما آزادکنندگانِ شما، به سوی خودتان، هستنند!»
و به زبانِ زیبای مولانا:
تو را هر کس به سوی خویش خواند تو را من جز به سوی تو نخوانم
اجازه بدهیم سوال مهم دیگری را از شما بپرسم. آیا ما بایستی با رضایت از عملکرد خود، تنها به حرف زدن از دانشگاه اسلامی بسنده نموده، چنین امری را به منزلة ورود به این عرصه تلقی نماییم؟ من گمان میکنم هر چند در بعضی از بخشها ارزشمند و قابل قبول حرکت کردهایم، اما در این مقوله چندان موفق نبودهایم. یعنی چطور بگویم ... عمل و رفتار ما چنین چیزی را اثبات نمیکند!
من گاهی از رفتاری که دانشگاه نسبت به دانشجو پیش گرفته، ابراز تأسف میکنم . وقتی میبینم همان اندازه دین و ایمانی که دانشجو از خانه و کاشانهاش با خود آورده، در دانشگاه و در دل فرهنگی که از ما نیست و تعلق به بیگانگان دارد، هضم شده، کمرنگ و کمرنگ تر میشود.
خوب نیست؛ حقاً و انصافاً خوب نیست که ما حرف زدنمان از رفتار و کنشهای اجتماعیمان زیباتر و دلنشینتر باشد!
یکی از همکاران خانم، چندی پیش به من میگفت که مدتی قبل به آرایشگاه زنانهای که در نزدیکی دانشگاهی قرار داشته، رفته و ملاحظه کرده است که علیرغم نبود احدی در آنجا مانتوهای زیادی به چوب لباسی آویزان است. از صاحبآرایشگاه میپرسد جریان چیست؟ او میگوید ده ـ پانزده نفر دانشجو هستند که هر روز با مانتوهای ساده از منزل بیرون میآیند، اینجا آرایش میکنند، لباس شیک میپوشند و به دانشگاه میروند!
دوستان و همکاران عزیز؛ مؤید این جریان سخنی است که دختر دانشجوی من، یکی دو ترم قبل با من در میان گذاشت که در متروی تهران، زن دست فروشی را دیده که رژ حجم دهنده لب میفروخت و در تبلیغ آن میگفت ... مخصوص مجالس عروسی و دانشگاه!
دخترم بهت زده از من میپرسید: پدر؛ چرا مجالس عروسی و دانشگاه! این دو چه تناسبی با یکدیگر دارند؟ و من شرمگینانه پاسخ دادم چون ما اجازه دادهایم برخی دانشجویان ما همچون عروس در دانشگاهها رفت و آمد کنند!
عزیزان؛ من از دیدگاههای شما بیاطلاعم، اما خودم معتقدم اگر کاری از پیش نمیبریم، دست کم بلوف نزنیم. بلوف در هیچ فرهنگی ارزش شمرده نمی شود. شما چنین عقیدهای ندارید؟!
***
نیم ساعت نگاه کردن و پلک نزدن!
در هر جامعهای نخبگان نقش تعیین کننده دارند. آنان هستند که خط مشیها و جهتگیریها را مشخص میکنند. آنان هستند که میگویند امروز چه باید کرد تا پنجاه سال بعد چه اتفاقی را شاهد باشیم. نخبگان هستند که با تیزبینی و کیاست و عاقبت نگری آیندهای بهتر را برای کشور خویش رقم میزنند.
و چه خوب که همکاران بحث را به سمتی بردند که حرفهای گفتنی زیادی درباره آن وجود دارد.
همکار گرامی درباره برخی معضلات سخن گفتند که باعث میشود تدین و دینداری دانشجو در دانشگاه تحتالشعاع قرار گرفته، قاعدتاً «روند اسلامی شدن» در دانشگاه کنُد شود.
من میخواهم به حرف بالاتری اشاره کنم و بگویم اسلامی شدن دانشگاهها اقتضائات و لوازمی دارد که اگر حاصل نشود، قطعاً آن نتیجه حاصل نخواهد شد.
از جمله آنکه اگر شما محیط درس و بحث را اسلامی نکرده، برنامههای خود را بر این اساس بنیان ننهید، طبیعی است که در چنین محیطی دانشجو، اسلامی نخواهد شد.
آیا می توان پای به لجنزار نهاد و آلوده نشد؟آیا میتوان در هوای آلوده وارد شد و از آن استنشاق نکرد؟ آیا می شود غذای فاسد خورد و مسموم نشد؟ محیط زندگی انسان از جمله عواملی است که بر شخصیت وی تأثیر مستقیم داشته و به تعبیر روانشناسان همراه با وراثت ، گروه همسالان ، آداب و رسوم و سنن شاکلة آدمی را میسازد.
... و متأسفانه در برخی دانشگاهها، مراکز آموزشی و مؤسسات آموزش عالی، محیط سالم و زیبندهای حاکم نیست.
من استادی هستم که با هنر سروکار دارم. عضو هیئت علمی یکی از دانشگاههای هنری هستم و در آنجا تدریس میکنم. ما در هنر اسلامی به شدت به بحث اهلیت در استاد و دانشجو معتقدیم. به این معنا که اعتقاد داریم هنر ابزاری است که همه کار از آن بر میآید. همچون چاقوست. میتواند بکشد یا کسی را از مرگ قطعی نجات دهد. بسته به اینکه در دست چه کسی قرار بگیرد، کارایی آن تفاوت میکند.
با این تفاصیل شما فکر میکنید این اهلیت در همه استادان و دانشجویان ما وجود دارد؟
اجازه دهید یک مثال عینی بزنم، شاید قدری مطلب روشنتر شود.
شما میدانید که در شرع مقدس اسلام نگاه به نامحرم حرام و مذموم شمرده شده است. طبعاً از دانشگاه اسلامی انتظار میرود، چنین امری را محترم شمرده، برنامهریزیهای خود را به سمت انجام درست این فریضه سوق دهد.
اما همین امروز که من با شما صحبت میکنم، یکی ازتمرینهایی که در رشته تئاتر و نمایش به پسر و دختر دانشجو داده میشود که روبروی یکدیگر بنشینند و نیم ساعت بدون آن که دیالوگی بگویند چشم در چشم هم نگاه کنند.
فراموش نکنیم که مثل دانشجوی دختر و پسر در این سن و سال مثل پنبه و آتش است. آیا نیم ساعت نگاه کردن و پلک نزدن و جُم نخوردن ایجاد عُلقه و پیوند نمیکند؟ حتماً چنین اتفاقی میافتد. دلی از یکی می برد... دل دیگری را می لرزاند!
همچنین برخی از دانشجویان دختر و پسر ارتباط نزدیک و تنگاتنگ را نه تنها مذموم نمیدانند، بلکه لازمه «حس گرفتن» و نشانه توانایی در «فرورفتن در نقش» میدانند. گمان نکنید آنان از سر ناآگاهی یا جوانی چنین میکنند؛ نه! اینها جزء آموزشهای آکادمیک آنان به شمار میرود و توسط برخی اساتید تدریس میشوند!
منشأ بسیاری از فسادهای اخلاقی میان دانشجویان چنین محیط فاسدی است. دانشجویان گاهی فرق عمدهای میان پشت صحنه یا روی صحنه با محیط زندگی واقعی خود نمیگذارند و روابط آزادانه آن طرف را به این طرف نیز تسرّی میدهند.
از گریم و قضایای ویژه آن و گریمورهای زن برای مردان و بالعکس که گهگاهی خبر آن از دانشگاه به بیرون درز میکند که دیگر نگو و نپرس!
... و همچنین جلوههای بصری در زنان و نگاه ابزاری به آنان که سالهاست در بسیاری از محیطهای ناسالم جایگزین شایستگی و لیاقت شده است!
شما بگویید با وجود چنین مواردی که کم هم نیستند و گاهی از این سووآن سو رخ مینمایند، میتوان دم از دانشگاه اسلامی زد؟
انصاف اقتضا میکند که سیاه نمایی نکنیم و نیمه پر لیوان را هم مشاهده کنیم، اما دست کم میتوان گفت در چنین شرایطی کار کردن بر حسب اصول، شنا کردن برخلاف موج است.
قدرت و جدیت و پشتکار فراوان میخواهد و اگر یک لحظه غافل شوی ... شاید موج تو را هم با خود ببرد!
در اسلام ایمان و عقیده و باور روح و جوهر اعمال و رفتارهای شایسته و به تعبیر قرآن عمل صالح قالب و پیکره به شمار آمدهاند.
بدین مفهوم که آن روح وقتی کارآمد است که در قالب یا پیکری قرار گیرد و آن رفتار یا عمل هنگامی ارزشمند است که از آن روح برخوردار باشد.
مثال جسم و روح مثال گویایی برای این مُدل است.هر یک از آنها بدون دیگری ناقص است و از عهده بر نمیآید!
یکی از پرسنل نیروی هوایی نقل میکرد که من شبی مست و لایعقل با شهید بابایی فرمانده نیروی هوایی مواجه شدم و چون این مواجهه اتفاقی صورت پذیرفت، مجبور شدم با ایشان مصافحه و روبوسی کنم.
او فهمید که من مست هستم، اما کوچکترین عکس العملی نشان نداده، به رویم نیاورد. من منتظر بودم روز بعد، هفته بعد یا ماه بعد مرا خواسته، عذرم را بخواهد. اما چنین کاری نیز نکرد.
روزی با او مواجه شدم. بابت آن روز عذرخواهی کردم و پرسیدم شما چرا چیزی نگفتید و مرا اخراج نکردید؟
جملهای گفت که مو بر تن من راست کرد؛
«تو وقتی از خدا نترسیدی، چرا باید از من بترسی؟! »
همین جمله کوتاه اما پر مغز باعث شد دیگر هرگز گرد شراب نگردم.
نه شهید بابایی استاد بود و نه آن پرسنل نیروی هوایی دانشجو؛ آن محیط نیز محیط نظامی بود و دانشگاه نبود، اما اثر چنین کاری تا آخر عمر بر رفتار آن فرد ارتشی سایه گسترده، در او تحولی شگرف پدید آورد.
به نظر میرسد برای اسلامی شدن دانشگاهها باید سخن کمتر گفت و به جای آن از این قبیل مدلها تبعیت کرد.
صد البته استادانی که عملاً الترام به قواعد و قوانین شرعی نداشته و تقیدی به انجام آنها ندارند، تنها چیزی که آنها را به رعایت بعضی موارد ملتزم میکند، مقررات دانشگاه است و بس!
یعنی وقتی پای خود را از دانشگاه بیرون مینهند و سایه سنگین مقررات! از سر آنان برداشته میشود، به خویشتن خویش باز میگردند و همان را که هستند، از خود بروز و ظهور میدهند.
روزی دانشجویی مقید و مذهبی به من گفت یکی از اساتید ما به مناسبت سالگرد تولدش عدهای از دانشجویان از جمله مرا به منزل خویش دعوت کرد تا به اصلاح جشن تولدی برای خود ترتیب دهد. در این بزم که دانشجویان دختر و پسر به صورت مختلط و دسته جمعی حضور داشتند، بعد از بریدن کیک و باز کردن کادوها موسیقی تندی گذاشند و همگی شروع کردند به سوتُ و کف و رقص و آواز ....!
میگفت من از استادم پرسیدم شما که خبر داشتید برخی از ما دانشجویان مذهبی هستیم، چرا ما را به این جشن دعوت کردید؟ ما روی شما حساب دیگری باز کرده بودیم.
استاد ما که منتظر بیان چنین اعتراضی نبود، خیلی منطقی! پاسخ داد دانشگاه یک محیط کاری است و مقررات ویژه خود را دارد. من در دانشگاه کاملاً ضوابط را رعایت میکنم، اما اینجا بیرون دانشگاه و خانه من است. شما انتظار دارید سبک رفتار من در خانه و کاشانهام مثل دانشگاه باشد؟
دوستان عزیز؛ خدا را شاهد می گیرم این دانشجو پس از بیان این مطالب به من گفت پس از آن ماجرا، دیگر هیچوقت درس این استاد به دل من ننشست.
آدمها این گونهاند. وقتی حس کنند کسی نقاب به چهره دارد و نقش بازی میکند، دیگر احساس دلنشینی نسبت به او ندارند.
این هم از عوامل مؤثری است که دانشگاه را از اسلامی شدن باز می دارد. قبول ندارید به صحنه بیایید و خود امتحان کنید.
*عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی