این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»
راه رفتن استاد با کفش های دانشجو!«ممنونم، سپاسگزار همه دوستانی هستم که باب چنین بحثهای ارزشمندی را گشودند. خلاقیت در آموزش باعث تصمیمگیری درست و به لحظه خواهد بود. هرکه از این هنر، برخوردارتر، لاجرم تصمیمگیری به لحظه او مناسبتر و معقولتر!
من هم به عنوان یکی از خیل انبوه استادان، تجربهای دارم که گمان میکنم به کار دوستانم بیاید. هرچند در این فرصت کوتاه قصد ندارم روی آن ارزشگذاری کنم.
شما سروران عزیز اگر بر این روش نقد و نظری دارید، به من تذکر دهید. قصد من از بیان این تجربه چیز دیگری است که در حین بیان آن، خود به آن پی خواهید برد.
من استاد دانشگاه جامع علمی، کاربردیام و ده سال است در این دانشگاه و سایر دانشگاهها تدریس میکنم. اواخر ترم گذشته در آغاز کلاس درس روبروی دانشجویان نشسته بودم و به حضور و غیاب آنان میپرداختم. برگههایی روی میز مقابلم بود و ضمن حضور و غیاب نمرههای کلاسی دانشجویان را نیز می خواندم.
به اسم یکی از دانشجویان رسیدم. نگاهی به برگه انداخته، خطاب به وی گفتم شما در طول ترم بیش از حد غیبت داشتهاید و من نمیتوانم نمره کلاسی شما را درنظر بگیرم.
دیدم از جا بلند شد، طول کلاس را پیمود، برگه نمرات را از زیر دست من کشید. آن را مچاله کرد و توی سطل زباله کنار کلاس انداخت.
بعد هم بدون آنکه یک کلمه حرف بزند، برگشت و سر جای خود نشست.
این کار ممکن بود هر استادی را عصبانی کند، خاصه ما استادان زن که قدری احساسیتر و عاطفیتریم. اما من در همان چندثانیهای که این اتفاق افتاد، فکر کردم هر عکسالعملی نشان بدهم، احتمالاً تأثیر کافی نخواهد داشت.
از این رو فقط نگاهی به او انداختم و در حالی که سکوت کرده بودم، خم شدم و از کیفم برگه دیگری که رونوشت همان برگه بود درآوردم و به خواندن اسامی و نمرات بقیه دانشجویان ادامه دادم.
صدای داد و فریاد بچه ها به اعتراض بلند شد. معلوم بود از رفتار همکلاس خود به شدت ناراحت شدهاند، اما من عکسالعملی نشان ندادم و به همان ترتیب آن کلاس را به پایان بردم.
چند روز بعد در گروه آموزش نشسته بودم که دیدم همان دانشجو در زد و اجازه ورود خواست. بعد هم با شرمندگی عذرخواهی کرد و از عملی که انجام داده بود، اظهار تأسف کرد.
من به او گفتم تو در مقابل همه دانشجویان کلاس آن رفتار را انجام دادی، اما اکنون اینجا به تنهایی از من معذرتخواهی میکنی. فکر میکنی معذرتخواهی پنهانی از رفتاری که در جمع انجام داده ای، جبران آن بی احترامی را می کند؟
قول داد که در اولین کلاس در مقابل دانشجویان برخیزد و بخاطر رفتار ناپسند خویش از من عذرخواهی کند. بعدها این کار را کرد و من نیز او را بخشیدم.
من هیچگاه متوجه نشدم که او چرا در آن روز چنین رفتاری کرد، اما فکر میکنم اگر من هر کار دیگری غیر از آنچه انجام دادم، انجام میدادم، تا این اندازه مؤثر و مثمرثمر نبود!
شما هم مثل من فکر میکنید؟»
همه استادان کم و بیش با چنین شرایطی مواجه شدهاند. شرایطی که گزینههای مختلفی پیش روی آنهاست و باید لاجرم یکی از آنها را انتخاب کنند.
ما در این مواقع گاهی به انتخابهای خوب دست میزنیم و گاهی به انتخابهای بد!
انتخابها همیشه اینگونهاند.
خوب و بد این انتخابها نیز شخصیت ما را هویدا میکنند و ممکن است وقایعی را در آینده رقم بزنند.
پیامبر بزرگ ما قرنها پیش سه چیز را نشانه شخصیت انسانها شمردهاند، کتاب، هدیه و فرستاده! میبینید که باز پای انتخاب در کار است.
استادی که در این مقال آغاز به سخن کرد، از روشی که به کار برده بود، اطمینان چندانی نداشت. به همین جهت اذعان نمود که روی عمل خویش ارزشگذاری نمیکند.
تحقیر دانشجویی که سرشار از افتخار و غرور است، آن هم در مقابل دیگران، بطور طبیعی تبعات دارد. بعضی نجیباند، به رو نمیآورند، بعضی نیز عکسالعمل نشان میدهند.
استاد هنرمند وقتشناس زمینه چنین عکسالعملی را فراهم نمیآورد. اگر اتاق فکری تشکیل شود و قرار باشد رفتار این استاد مورد تحلیل قرار گیرد، احتمالاً در هر سه بخش رفتار وی، چه عکسالعمل اولیه نسبت به غیبتهای بیش از اندازه دانشجو، چه سکوت وی در مقابل اهانت دانشجو و چه ترغیب دانشجو به معذرتخواهی در مقابل کلاس، نقد و نظرهایی وجود دارد. ممکن است در هر بخش رفتارهای جایگزینی پیشنهاد شود که برخورد وی را موثرتر و کارآمدتر جلوه کند.
مواجهه با این رفتارها قدرت تفکر را بالا میبرد و جایگزینی رفتار مناسبتر فرضی آمادگی استاد را برای مواجهه با موقعیتهای مشابه بیشتر میکند.
البته ممکن است شما مثل من فکر نکنید.
گاهی شرایط به گونهای چیده میشود که استاد را متقاعد میکند که قبل از هر تذکری یا عکسالعملی اندکی از وضعیت موردی که میخواهد درخصوص آن اقدامی انجام دهد، اطلاع پیدا کند.
من خود بعدها ـ و در طول سالیان دراز استادی و معلمی ـ آموختم که تذکر خویش را با اطلاع و آگاهی توأم کنم. آموختم که انجام چنین روشی علاوه بر اینکه تأثیر عمیقتری بر جای میگذارد، وجهه معلمی مرا نیز محفوظتر نگه میدارد.
من یکی دو ترم گذشته دانشجویی داشتم که همیشه لاک میزد و سر کلاس میآمد. روزی به او گفتم خانمها هنگامی لاک میزنند که از عبادت و نماز معذورند. تو که دائماً لاک میزنی این احساس را در دیگران زنده میکنی که خدای ناکرده اهل نماز و عبادت نیستی!
و چه خوب شد که من این حرف را آهسته و مخفیانه به او گفتم.
اشک در چشمانش جمع شد و گفت استاد چرا فکر میکنید من اهل نماز نیستم؟ من بیماری عصبی ای دارم که باعث میشود ناخنهایم سوراخ شود و شکل و شمایل زشتی پیدا کند. همچنین به گونهای دردناک میشود که امان مرا میبُرد.
من لاک میزنم که هم این خُلَل و فُرَج را بپوشانم و هم قدری از درد و آلام آن بکاهم.
نمیدانم؛ شاید راه بهتری هم وجود داشت که او بتواند از عهده بیماری عصبیاش برآید. اما دست کم این راه به فکر او نرسیده بود.
من بعدها بیشتر به این موضوع فکر کردم و دریافتم که هرکسی برای هر فعالیت مستمری که انجام میدهد، دلایلی دارد. دلایلی که او را متقاعد کرده است که آن فعالیت را مستمراً انجام دهد.
فکر کردم پیش از آنکه کاسه و کوزه آن کار را بشکنم و نابود کنم، با کفشهای او چند قدم راه بروم، اندکی به آن دلایل فکر کنم و سپس تصمیم بگیرم که چه اقدامی را با چه روشی به انجام برسانم.
همکاران و همقطاران عزیز؛ اکنون که با شما صحبت میکنم، معترفم که این تفکر ارزشمند، مبانی فکری مرا تغییر داده و افکار و اندیشههای مرا از اساس و بنیان دگرگون کرده است.
***
از گچ و تخته تا ماژیک و وایت بُرد«ماحصل گفتگوهاي همكاران عزيز، يك نكته مهم و كليدي را برجسته ميكند و آن عبارت است از عملگرايي و تقدم رفتار بر گفتار!
من سالهاست مدرس دانشگاهم. در طول اين سالها همواره سعي كردهام كمتر حرف بزنم و بيشتر عمل كنم. در آدمها رفتار مهم تر از گفتار و فعل مقدم بر حرف است. البته من اين نکته را از فرهنگ كلامي اميرمؤمنان علی عليهالسلام آموختهام كه در خطبه 175 نهجالبلاغه ميفرمايند من شما را به هيچ كاري فرمان ندادم ، مگر آنكه پيش از آن خودم عمل كردم و شما را از هيچ امري باز نداشتم، مگر آنكه قبل از آن خودم به ترك آن مبادرت ورزيدم.
دوستان و همکاران عزیز؛ من به وجدان اثر اين كار را دريافته ام. از اين رو وقتي ميخواهم كاري انجام داده و بالطبع آن را در معرض ديد دانشجوها قرار دهم، نخست از خود ميپرسم چقدر از خودت و كاري كه بناي انجام آن را داري، مطمئني؟
آيا كاري كه انجام ميدهي، بهترين كاري است كه ميتوان انجام داد؟
اين هم از طُرفه خلاقيتها در آموزش است. تغيير رفتارها و نگرشها، مبتني بر اصلاح و تغيير خود ماست. اصلاحي كه ميتواند منجر به تغيير ديگران نيز بشود.
كاري كه من اخيراً انجام داده ام. فهرستي از ويژگيهاي ناشايست رفتاري خود تهيه نموده و هر روز به حذف يكي از آنها همت ميگمارم!
اهميت اين امر را زماني ميشود دريافت كه فكر كنيم تمام حركات و سكنات ما در طول ساليان معلمي و استادي مقابل چشم شاگردانمان بوده و آنها مانند صحنههاي گوناگون يك فيلم، پلان به پلان آن را ضبط كردهاند.
هر فعاليت رفتاري جديد يا سخن و كلام تازه، با آنچه قبلاً از ما ديدهاند، مقايسه شده و خود ملاك جديدي براي سنجش ما محسوب ميشود. چيزي كه تفكر در آن، موجب شگفتي است.
هرگز از خاطر نميبرم كه پس از سالها مهار زبان و سخن، روزي بر اثر عصبانيت دانشجويي را خطاب قرار داده و با لحن زشتي صدا زدم. بچهها از تعجب شاخ درآورده بودند. مگر ميشود استاد... چنين حرفي بزند. يك كلام زشت از استادي كه او را به گونه ديگري شناخته بودند، توانسته بود به راحتي تصوير او را در ذهن دانشجويان مخدوش كند.»
دين ديدني است، شنيدني نيست!
در آيين ما صحابي به كسي ميگويند كه پيامبر را ـ ولو يك لحظه ـ در حال ايمان ديده باشد... تأكيد ميكنم ديده باشد!
آدمها ناخودآگاه در حال قضاوت ديگران هستند؛ گاهي محكوم ميكنند، گاهي هم تأييد ميكنند.
نياز به نقشه كشيدن و چيدن مقدمات گوناگون نيست. حتي نميتوان با گفتار چيزي را تحميل كرد. چنين كارهايي در زبان عامه «بادمجان واكس زدن» است؛ بيتأثير و بيفايده!
من دقت كردم خداوند در قرآن كريم گاهي به آدمها ـ بويژه اهل ايمان ـ تشر ميزند و با عتاب و خطاب آنان را از برخي آلودگيهاي متعارف بازميدارد.
از جمله در سوره مباركه صف ميفرمايد چرا حرفهايي ميزنيد كه به آن عمل نميكنيد؟ نزد خداوند سخت گران است سخني از شما كه با عمل توأم نباشد!
در بیان همین سخن دوست لطيفي ميگفت صدای رفتار تو چنان رساست كه نميگذارد صدای گفتار تو به گوش من برسد!امروزه در دانشگاهها از گچ و تخته خبري نيست و ماژيك و وايتبُرد جاي آنها را گرفته است، اما مَثَلها و گفتههاي قديميترها هنوز تازه است كه ميگفتند گچ و تخته قوّت دارد! اگر رديف جلو بنشيني و به معلم نزديك باشي و كمي پای تخته گچ بخوري، در درس و بحث قهار ميشوي.
حشر و نشر با درس و كتاب و استاد و آموزش براستي انسان را زير و رو ميكند!
اكنون كه بحث و گفتگو در تقدم رفتار بر گفتار است، اجازه دهید من سؤالی از شما بپرسم:
آیا آنچه ما از استادان خود ديدهايم، در ذهن ما ماندگارترشده اند، یا آنچه از ايشان شنيدهايم؟
من خود سالها پيش عازم آلمان شدم تا در رشته مكانيك تحصيل كنم، اما از رشته انرژي سر درآوردم. زيرا با استادي مواجه شدم كه بسيار زيبا و عالمانه تدريس ميكرد.
زبانش زبان من نبود، اما من حيران او بودم. اين پروفسور دنياديده در يك سالن 1700 نفره و از بالای جايگاهي كه به كل سالن اشراف داشت، به ما درس ميداد و دائم تكرار ميكرد كه من و 170 نفر پرسنل زير دستم بطور كامل در اختيار شما هستيم تا هر كاري كه ميتوانيم براي پيشرفت علمی شما انجام دهيم.
يادم هست روزي وقت مشاورهاي از ايشان گرفته بودم تا درباره پيشرفت تحصيليام با او گفتگو كنم. در ميانه صحبت نمايندهاي از شرکت مرسدس بنز آلمان به دفتر او آمد و اجازه حضور خواست. او وقت مرا به هم نزد و گفتگوي با مرا كه يكي از 1700 شاگرد او بودم، به زمان ديگري موكول نكرد، بلكه ملاقات با آن نماينده عاليرتبه مرسدس بنز را به تأخير انداخت.
باور كنيد اگر عمري با من از اهميت دانشجو سخن ميگفت، به اين اندازه گویا نبود که او در عمل نشان داد!
پس اجازه دهيد من نيز بر اين سخن صحه گذارده، بگويم: آري؛ صدای رفتار اينچنين رساست!
*عضوهیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی