این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»
اساتید اپوزیسیونی...«بحث و تبادل نظر درباره خردورزي و عقلگرايي، از بهترين گفتگوهايي است كه ميشود در جمع استادان مطرح كرد. اهميت و شرافت اين بحث دقيقاً به موضوع آن برميگردد كه عقل و خرد است.
عقلي كه پيامبر باطن است و يكي از منابع مهم فهم عمیق دين؛
عقلي كه حكم آن با حكم شرع لازم و ملزوم هم و بديل و همتاي يكديگر شمرده شده و خود به تنهايي حجت خدا و مصباح شريعت است.
عقلي كه خدا با آن پرستيده ميشود و بهشت از طريق آن به چنگ ميآيد!
اين عقل چنان شريف است كه شرافت و عظمت آن بر بحث و گفتگوي ما نيز سايه ميافكند. در این میانه البته پرسشی كاملاً قابل تأمل وجود دارد كه من پاسخ آن را به درستي نميدانم و آن اينكه آيا هركه عالمتر است، لزوماً عاقلتر نيز هست یا خیر؟
دکتر خاویر کرمنت نويسنده كتاب بيشعوري كه کتاب پرفروش وی قبلاً توسط برخي همكاران معرفي گرديد، اين رابطه را هميشگي نميداند و اتفاقاً شواهدي ارائه ميكند كه خيلي از اوقات علم و دانش انسان با عقل و تدبير او تلازم و همراهي ندارند. او از آدمهايي اسم ميبرد كه در جايگاه رفيعي از علم و دانش نشستهاند، اما وقتي نوبت به خردورزي و تدبير ميرسد، رفتارهايي از آنان سر ميزند كه ابداً با منش يك آدم تحصيلكرده و فرهيخته همخوانی ندارد!
اين رابطه طرف ديگري هم دارد. آدمهاي بيسواد يا كمفرهنگ كه گاهي با رفتارهاي سنجيده خود آدمي را انگشت به دهان ميكنند؛ تو گويي اين رفتار از اهل علمي فاضل سرزده است.
من آبدارچي ادارهاي را ميشناسم كه چنان در مناسبات ا جتماعي معقول و سنجيده عمل ميكند كه اصلاً با جايگاه اجتماعي يا پُست اداري او تناسبی ندارد.
همين چند روز پيش در شبكههاي اجتماعي تصوير دو رفتگر را (كه اخيراً نام زيباي پاكبان را به اين قشر زحمتكش نهادهاند) دريكي از وسايل حمل و نقل عمومي دیدم كه عليرغم خالي بودن صندليها كنار يكديگر روي زمين نشستهبودند. زیر تصویر آنان نوشته بود همسفران اين دو تن در يك سفر كوتاه درون شهري هرچه اصرار كردند، نتوانستند آنان را متقاعد کنند که روي صندلي بنشینند. وقتي علت را جويا ميشوند، ميگويند ما لباسهايمان تميز نيست، خوب نيست با این سر و وضع آنجا بنشينیم... و دست آخر نيز بر حرف و عقيده خويش ميمانند تا به مقصد رسيده و پياده ميشوند!
امثال اين شواهد گمان ما را تقويت ميكنند كه احتمالاً رابطهاي مداوم و هميشگي ميان علم و عقل نیست. هرچند اين ارتباط خيلي از اوقات به طور طبيعي به چشم ميخورد.
امیدوارم استادان به ميدان بيايند و در جهت روشن شدن ابعاد و زواياي گوناگون اين بحث گفتگو كنند.»
در ادبيات تمثيلي ما داستاني وجود دارد كه روزي درخت جواني با درخت پيري گفت: خبر داري ابزاري به نام تبر درست شده كه درختان را از جا بركنده، قامت سرو ما را بر زمين ميافكند؟
همچنين نام اره را شنیده ای كه ما را ميبُرد و قطعه قطعه ميكند؟
درخت پير كه تناورتر از درخت جوان بود، پاسخ درستي به او نداد و تنها در مقابل پرسش وی خواستهاي را مطرح كرد: زحمتي بكش و پس از بررسي به من خبر بده كه آيا چيزي از ما در اين تبر و اره هست يا نه؟ درخت جوان پس از اندكي تحقيق سراغ درخت پير آمده ، سري به تأسف تكان داد و گفت: بلي سرورم... هم تبر و هم اره دستههايشان را چوب است!
درخت پير سوگمندانه گفت: ميدانستم، از ماست كه بر ماست.
بارها در همين مباحث عنوان شد كه اگر قرار باشد چيزي به استاد جماعت لطمه بزند ميان او و عقلانيت فاصله انداخته، به اعتبار و شخصيت او خدشه وارد كند. بايد از جنس خود او باشد كه ما سخت بر خويشتن كارگريم...!من ميخواهم با اعتذار از همكارانم و به حرمت موي سپيدي كه نشانگر قدري تجربه و علامت بارزی بر استخوان تركاندن در اين حرفه است، كمي به نقد خويش يا واكاوي خودمان بپردازم.
روی سخن من با همه استادان یا حتی اغلب آنان نیست. اما این قشر را چنان فرهیخته و ارزشمند می دانم که روا نمی دارم حتی یک نفر از آنان چنان باشد که نباید.
و البته مطمئنم عزیزان بیان این نکات را دلسوزانه تلقی نموده، به ديده اغماض نگريسته بر اين کلام منتقدانه خرده نخواهند گرفت.
بويژه آنكه من قصد دارم دست کم در اين مقال بيشتر تلنگر زده و كمتر به نقاط قوت اشاره كنم.
این رفتارها هرچند از معدودی استادان سر بزند، باز هم قابل اغماض نیست که بزرگان گفته اند:
« حسنات الابرار سیئات المقربین. »
و در ابتدا اجازه دهید از آموختن آغاز کنم:
آموختن، خاصه از دانشجو، ننگ و عار ما تلقي ميشود. خود را مستغني از يادگيري ميدانيم و نوعي سيري كاذب نسبت به آموختن پيدا كردهايم.
از مواعظ اخلاقي استقبال نميكنيم. اين مقوله را جدي قلمداد نميكنيم و نگاه آموزشي به آن نداريم.
چون کمتر آموزشهاي اخلاقي ميبينيم، لاجرم کمتر مبلغ و مروج اخلاق نيز هستيم. چرخه ارتباط اخلاقي استاد ـ دانشجو در دانشگاههاي ما چرخه معيوبي است.
برخي گناهان همچون غيبت و سنگاندازي پيش پاي همكاران هيئت علمي در ميان ما بسيار عادي تلقي ميشود.
چون بخشي از روند ارزشيابي ما توسط دانشجويان صورت ميگيرد با آنان ميسازيم و كنار ميآييم. اين روند از ما استادان محافظهكاري ساخته است.
به وقتگذاري در دانشگاه، فارغ از كلاسهاي درس، موظف شدهايم اما كمتر به اين وظيفه عمل ميكنيم. اغلب در دسترس نيستيم، اما حقوق يك استاد تمام وقت را تمام و کمال دريافت ميكنيم.
اشتغالات خارج از دانشگاه الي ماشاءالله، اما در این عصر كمتر كسي از ما ممحض در علم و دانش است. تمامي همت و عزم ما مصروف علم نميشود.
در هر فضاي فكري و سياسي نقش اپوزيسيون را ايفا ميكنيم. همه را نقد ميكنيم اما تحمل نقد ديگران را - حتي اگر خيلي ملايم و منطقي باشد - نداريم. تحمل افكار مخالف، در جامعه علمي ما نهادينه نشده است.
بر مدار منفعت خود ميگرديم. كسب درآمد، ارتقاي علمي، رقابت ناسالم در گرفتن پاياننامهها، حتي ورود به مقولههاي تجاري بخشی از اولويتهاي ما به شمار ميآيند.
در حوزههاي آموزشي ما كميت حرف اول را ميزند. بايستي مقاله انگليسي داشته باشيم، اما فرصت نميكنيم. بايد چند مقاله علمي ـ پژوهشي ISI داشته باشيم، وقت كافي نداريم. متأسفانه از دانشجويان براي رسيدن به چنين مقاصدي بهره ميگیريم.
پاياننامهها و پژوهشهاي علمي مهمترين دستاورد ما از دانشگاههاست، اهتمام ويژه به آنها نداريم.
در روند دفاع از پاياننامهها، راهنمايي، مشاوره و داوري هواي همكار خويش را داريم تا او نيز در وقت مناسب هواي ما را داشته باشد!
و برآیند همه اين بحثها اينكه همين حالا كه اين جملات را ميخوانيم، نسبت به گويندهاش احساس خوبي نداريم!
***
بنّايي كه بزرگترين بناي عالم را مي ساخت!لذات دنيوي همه هيچ است نزد من در خاطر از تغيّر آن هيچ ترس نيست
روز تنعم و شب عيش و طرب مرا غير از شب مطالعه و روز درس نيست
من سخن خويش با دو بيت از خواجه نصيرالدين طوسي كه لازم است مرام و منهج يكايك ما باشد، آغاز نموده و ميگويم خود انتقادي به شرط آنكه با انصاف و عدالت توأم باشد، از مهم ترین زمينه های پيشرفت و كمال است.
آنچه همكار گرامي نيز در نقد جامعه استادان بيان كردند، كم و بيش درميان ما هست. قطعاً انكار دردي را درمان نخواهد كرد. از هرجا جلوي ضرر را بگيريم، منفعت است. نكته ديگر اينكه ما استادي را مدنظر قرار دادهايم كه مراتب تعهد و تخصص وي ثابت و بر همكاران و جامعه علمي روشن است.
بيان اين انتقادها براي آن است كه او از آن افق بلند و ذروه كمال فرونيفتد. والا اگر ما با كساني سروكار داشتيم كه در اين قله از بزرگي و عظمت نبودند، بحث از چنين مسائلي، بيهوده و بيثمر بود.
با اجازه همكاران من نيز ميخواهم با تأييد سخن همكارم سؤالاتي را از خودمان مطرح كنم.
بگذاريد بر آن نقد از خود، پرسش از خود را نيز بيفزاييم:
آيا تعهد و خداباوري اقتضا نميكند كلاسهاي خود را به وقت آغاز كنيم، به وقت خاتمه دهيم و مراعات وقت و عمر شاگردان خويش را ،آنچنان كه شایسته و بايسته است، بكنيم؟
آيا وقتي غيبت ميكنيم و سركلاس درس حضور نميیابيم، فكر ميكنيم تعدادی انسان چشم به راه ما هستند؟
آيا خودمان را مقيد كردهايم درسي را بپذيريم كه در تدريس آن تخصص كافي داريم؟
آيا خود را متعهد ميدانيم راهنمايي، مشاوره و داوري پاياننامههايي را قبول كنيم كه در موضوع آنها حرفي قابل قبول براي گفتن داريم؟
آيا در تعريف پروپوزالها، راهنمايي دانشجويان، رفع اشكالات و پاسخ به شبهات وقت كافي ميگذاريم؟ حقاً و انصافاً اشكالات ما بر پاياننامهها عمدتاً اشكالات شكلي نيست؟
آيا در پذيرش مسئوليتها، رعايت همه شئون استادي را ميكنيم؟ آيا انتخاب معاونان، همكاران و... براساس تخصص و تعهد است؟ آيا رانت و ویژه خواری در مجموعه ما وجود ندارد؟!
ملت ايران در طول تاريخ و در مسير رشد و تعالي گردنههاي دشواري را پشت سر گذارده و از پيچهاي تاريخي متعددي عبور كرده است. در بخشهاي متعددي طعم شيرين پيروزي را چشيده و در مقاطعي نيز با شكست و ناكامي مواجه شده است.
برخي از اوقات نيز كه در معرض خطر و آسيب بوده، مهيب آتشي شعلهور به جان او افتاده و او را از رخوت و سردي نجات داده است. اذعان می کنید که در بياناتي از اين دست، چنين اثري نهفته است.
اکنون که بحث خود انتقادی مطرح است، بگذارید يكي از زيباترين جلوههاي انتقاد از خود را كه در روزگاری نه چندان دور در خطه سلماس غوغايي به پا كرد، در شعر نیمتاج خانم سلماسی جستجو کنیم.
آنگاه كه در اواخر دوره قاجار بلشويكها به خاك ايران تجاوز نموده، شهر سلماس را مورد قلع و قمع قرار دادند و پدر و برخي خويشان وي را كشتند.
او به مثابه یک ایرانی آزاده با نهیبی سخت، آتش به جان جوانان وطن می اندازد و غیرت آنان را به جوش می آورد.
شراره های این آتش را در شعر «كاوه» وی ملاحظه کنید:
ايرانيان كه فرّ كيان آرزو كنند بايد نخست كاوه خود جستجو كنند
مردي بزرگ بايد و عزمی بزرگتر تا حل مشكلات به نيروي او كنند
آزادگي به دسته شمشير بسته است مردان هماره تكيه خود را بدو كنند
در اندلس، نماز جماعت به پا كنند آنها كه قادسيه به خونها وضو كنند
تا جايي كه ميرسد به شاهبيت اين اشعار و با چنين ضرب آهنگي، شعر كاوه را به پايان ميبرد:
قانون خلقت است كه بايد شود ذليل هر ملتي به راحتي و عيش خو كنند
تأثيري كه همين يك شعر در تاريخ به جاي گذارده، ملاحظه كنيد تا به اهميت انتقاد از خويش و پيامدها و تبعات آن بيشتر پي ببريد.
آيا رقابت سالم بين ما وجود دارد؟ رقابتي که در آن رشد علمي و فكري ما نهفته باشد؟
آيا دليلي دارد كه پروژههاي علمي خود را در نهان انجام ميدهيم؟
آيا دليلي دارد كه از كار علمي، پژوهش جمعي و فعاليتهاي مشترك علمي گريزانيم؟
آيا بخشي از ركود علمي كشور به عملكرد خود ما برنميگردد؟
و سؤالات متعدد ديگري كه انتظار ميرود حساسيتي در ما برانگيخته، در نشست های هم اندیشی استادان مبنای گفتگو قرار گرفته و پاسخ هاي درخوری براي آنها بیابیم.
اما اینکه من از بیان این موارد چه غرضی دارم؛ به داستان معروفی برمی گردد که در فرهنگ ملل به داستان سه آجرچین معروف است.
سه آجرچینی که هر یک به کار خویش مشغول بودند. اما از هریک از آنها که می پرسیدند، چه می کنی؟ بر اثر نوع نگرش خویش پاسخی متفاوت می داد.
اولی می گفت: آجر می چینم. دومی جواب می داد: ساعتی سه دلار و سی سنت کار می کنم. سومی اما، با تعجب می گفت: من؟ چطور مگر؟ دارم بزرگترین بنای دنیا را می سازم.
آنان هر سه آجرچین اند. اما من مطمئنم سومی چنان در کار خود پیشرفت می کند که به ذهن شما خطور نمی کند.
چرا؟ چون تصور او از خودش و کاری که انجام می دهد، بمراتب از دیگران برتر و بالاتر است.
باور کنید خود انتقادی و بازگشت به خویشتن تصور ما را از خودمان ارتقا خواهد داد. پیش از آنکه دانشگاه موجبات ارتقای ما را فراهم سازد.
*عضوهیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی