این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»
خطاهای استراتژیک استادی! «خلاقیت در آموزش موضوع جذابی بود که پیرامون آن سخن گفته شد. بحث اخیری که تحت عنوان «هویتسازی» مورد گفتگوی همکاران قرار گرفت، نیز بسیار سازنده بود.
من بعنوان یک استاد و کسی که نقش محوری و کلیدی در آموزش دارد و اتفاقاً اگر خلاقیتی هم هست، نخست بایستی از سوی وی اعمال شود، در این نشست صمیمی میخواهم قدری از دیدگاههای خود مطرح نموده و در معرض افکار و آرای همکاران قرار دهم.
همچنین از دوستان تقاضا دارم در مقابل این کنش من ـ که در واقع عرضه خویشتن و سبک و سیاق فعالیت های بنده به شمار میآید ـ واکنش نشان داده و اگر نقد و نظری دارند، بیان نمایند.
من خود را استاد موفقی میدانم و به این موفقیت اذعان میکنم. آثار چنین توفیقی را نیز در کار آموزش و فعالیتهای علمی خویش به وضوح میبینم.
البته شما اذعان می کنید که موفقیت رایگان به دست نمیآید و بایستی برای آن هزینه کرد. من شخصاً موفقیت خود را که تجلی بارز آن در دو امر مهم «آموزش خلاق» و «هنر معلمی» نمایان است، مرهون چهارچیز میدانم:
اول تسلط علمی استاد؛ که فوقالعاده مهم و اساسی است. خود من هرجا که بر بحث مسلط بوده و کلاس را در اختیار داشتهام، هم در مدیریت کلاس توفیق بیشتری داشته ام، هم از جهت علمی از پس مباحث گوناگون برآمدهام. اما اگر به هر دلیلی تسلط کافی بر بحث نداشتهام، این امر از برخوردهای نادرستی سربرآورده است که ابداً از آنها رضایت ندارم.
بعنوان مثال من در یکی از کلاس هایم، به علت مسافرت موفق نشدم به قدر کافی پیرامون مباحث کتاب مطالعه کنم. یادم هست در همان جلسه مجبور شدم یکی از دانشجویانم را که مرتب درباره موضوع سؤال میکرد، از کلاس اخراج کنم. هرچند پیش از آن یکی از اساتید برجسته به من گفته بود در اوان کار استادی ـ و بویژه سال اول تدریس ـ دانشجویی را از کلاس اخراج نکن، تا قدری جا بیفتی و پخته شوی. بعدها که قدری آزمودهتر شدی، خودت متوجه خواهی شدکه اصولاً چرا نباید دانشجو را از کلاس اخراج کرد!
او در تعلیل سخن خویش همیشه این مثال را به کار میبرد که «کشاورز خوب کسی است که از زمین نامرغوب محصول مرغوب به دست آورد.»
و الحق این سخن از بهترین مطالبی است که من تاکنون در فن معلمی شنیدهام.
دوم ارتباط نزدیک و موفق با دانشجو؛ که کلید ورود به دنیای پیچیده جوان است.
دوستان و همکاران عزیز؛ رشته تحصیلی من که هماکنون نیز به تدریس آن اشتغال دارم علوم دامی است. در این رشته برخی دانشجویان هستند که از ورود به طویله و کار با گاو و گوسفند احساس ننگ و عار میکنند. من به مدد همین ارتباط نزدیکی که با دانشجویان دارم، لباس کار میپوشم و همپای دانشجو در طویله کار علمی میکنم. این کار در جهتدهی فکر دانشجویان و غبارزدایی از افکار و آرای آنان نقش بسزایی دارد.
سوم دیدگاه مثبت درباره دانشجو؛ که علیرغم برخی منفینگریهای سالهای اخیر درباره طیف جوان و نسبت تنبلی و بیعاری به آنان، من دانشجوی جوان را فردی تلاشگر، پرانرژی و مسلط بر تکنولوژی روز میدانم. شاید در طول تاریخ سابقه نداشته است که جوانانی در یک عصر این همه بر کامپیوتر، نرمافزارها، سختافزارها و علوم ذهنی و انتزاعی مسلط باشند. این دیدگاه به خودی خود میتواند بسیار پیشبرنده و هدایتکننده باشد.
چهارم درک مشکلات و موانع دانشجویان؛ که این امر نیز علیرغم ظرفیتها و پتانسیلهای جوان لازم است مورد فهم و تأمل دقیق قرار گیرد. دانشجویان امروز، علم و آموزشِ با مانع را تجربه میکنند که از برخی جهات شبیه سوارکاری با مانع است. بدیهی است اگر دو سوارکار یکی با عبور از مانع و دیگری بدون عبور از مانع به خط پایان برسند، کار اولی مهم تر و دشوارتر تلقی میشود.
من دانشجویی داشتهام که از بس کار میکرد و شبها دیر وقت می خوابید، گاهی به من میگفت استاد؛ به چشمهای باز من نگاه نکنید، من هنوز از خواب بیدار نشدهام! »
عرضه این دیدگاهها حداقل چند فایده دارد: نخست آنکه حکایت نفس است و رفتارهای انسانها هرگاه از سوی خود آنان بیان شده و در معرض تضارب آرا قرار می گیرند، در جان و روان آنان نفوذ بیشتری میکنند. دیگر آنکه آدمها با استفاده از نظرات و دیدگاههای دیگران نسبت به خویش شناخت بهتری حاصل میکنند. دیگر آنکه بحث و بررسی این روشها و اصول بر تجربیات استادان جوان تر افزوده، آنان را در بکارگیری روش های مؤثر آزموده تر می کنند. و سرانجام آنکه اینگونه بحثها حکم آموزش ضمن خدمت را دارند که شرایط تبدیل برخی روشها از قوه به فعل را فراهم آورده و راه را برای عملی کردن گفتههای این و آن هموارتر میکنند.من معتقدم ما استادان به جهت اینکه گاهی تسلط لازم را در مباحث علمی نداریم، گاهی ارتباطمان با دانشجو ارتباط از راه دور است، گاهی دیدگاهمان درباره دانشجو منفی است و گاهی با مشکلات دانشجویان بکلی بیگانهایم، مرتکب اشتباهاتی میشویم که نه تنها با خلاقیت در آموزش سازگاری ندارند، بلکه در رسیدن ما به اهدافمان موانع جدی ایجاد میکنند.
من از این موارد با عنوان «خطاهای استراتژیک استادی» نام میبرم و معتقدم این قبیل خطاها بایستی در این جلسات مطرح شده، مورد کنکاش و بررسی قرار گیرند تا استادان عزیز به ضرورت «مکث در برخوردها» بیشتر وقوف یافته و در مقابل اتفاقات گوناگون، عکسالعمل فوری نشان ندهند.
بیان این خطاها و اشتباهات دست کم این فایده را دارد که جلوی اشتباه مکرر همکاران را میگیرد و باعث میشود آنان در مقابله با شرایط مشابه، حساب شدهتر و منطقی تر رفتار نمایند.
***
جنازه ای روی دست کلاس!
«معلمی و استادی نیز مانند هر حرفه و مسئولیت دیگر فراز و فرودهایی دارد. با این تفاوت که چون در این حرفه سروکار ما با انسانهاست، این فراز و فرودها بیشتر به چشم میآیند و همین امر دقت و اهتمام بیشتری را طلب می کند.
همکار عزیزم از « خطاهای استراتژیک استادی »گفتند. ممکن است برخی از خودِ ما بر این اعتقاد باشند که بیان این موارد به آبروی حرفهای ما لطمه وارد میکند و یا خدای ناکرده معلمان و استادان را از چشم جامعه میاندازد. اما من معتقدم ابداً اینگونه نیست. اگر پایه و اساس این کار به درستی گذاشته شده باشد، اگر معلم و استاد اینجا «اشتباهی» نباشد و اگر مقدمات و پیشنیازها بخوبی طی شده باشد، اشتباه و خطا لازمه هر اقدام بزرگی است.
به قول گذشتگان «سفره نینداخته بوی مشک میدهد!» یا «تنها کسانی تصادف نمیکنند که رانندگی بلد نیستند.»
من میخواهم ضمن تأیید سخن همکارم، به یکی از پیامدهای مهم و مؤثر خلاقیت در آموزش که «قدرت تصمیمگیری در لحظه» است، بپردازم. این امر البته به مهارت و ورزیدگی ما در پیشه معلمی و استادی نیز مرتبط است. هرچند برخی از ما از چنین مهارتی برخورداریم، برخی نه!
چرا راه دور برویم؛ اجازه دهید من از یکی از خاطرات سالهای آغازین استادیام پرده بردارم. خاطرهای که جزو تجربههای تلخ من در این حرفه بشمار میرود، اما بیان آن بویژه برای همکاران جوانتر خالی از لطف نیست.
خب، من یک استاد زن هستم و در سنین جوانی کار تدریس در دانشگاه را آغاز کردم. همکارانی که هماکنون در چنین شرایطی به سر میبرند، میدانند که گاهی برخی از دانشجویان رعایت اساتیدی همچو ما را نمیکنند. تکه میاندازند، مزهپراکنی میکنند و خلاصه کارهایی را که در کلاسهای اساتید مرد و پرسابقه جرأت انجامش را ندارند، در کلاس های ما تجربه میکنند!
البته که این کار، شایسته دانشجو جماعت نیست، اما از عهده ما استادان هم کارهایی برمیآید که مهمترین آنها صبوری و بردباری است.
روزی سرکلاس، دانشجویی مرا مخاطب ساخته و با لحنی که بیشتر به «لاتهای چاله میدان» شباهت داشت ، سؤالی را از من پرسید.
من در آن لحظه ابداً فکر نکردم که او دارد عادی حرف میزند و قصد تمسخر یا مزاحمتی ندارد. لذا با عجله و شتاب در کلاس را باز کردم و با تحکم و صدای بلند گفتم: «بیرون»!
او هم اعتراضی نکرد و از کلاس بیرون رفت.
من بعدها از یکی از استادانم شنیدم که در بعضی خانوادهها، اعضای خانواده همه با هم اینطور صحبت میکنند. یعنی لحن صحبتی که برای ما کاملاً غیرعادی و اهانتآمیز است، برای بعضی خانوادهها عادی و طبیعی است.
من آن دانشجو را از کلاس بیرون انداختم بدون آنکه بپرسم آیا او با سایر استادان نیز اینطور صحبت میکند یا خیر!
آن دانشجورا طردکردم بدون آنکه حتی بدانم او با دوستان و همکلاسیهای خود اینطور حرف میزند یا نه!
من آن روز مرتکب خطای فاحشی شدم که تنها با یک «مکث» کوتاه و اندکی تأمل می توانست از رفتار بهتری سر برآورد. »
یکی از استادان مطرح میگفت من از روز اول که تدریس خود را در دانشگاه آغاز کردم، دفترچه یادداشتی داشتم که رفتارهای دانشجویانم، و نیز عکسالعملهای خودم را در آن مینوشتم. همچنین وقتی به دفتر دانشگاه یا گروه میآمدم، با بیان آن موارد از همکارانم میخواستم خود را جای من قرار داده، بگویند که در چنین موقعیتی چه میکردند؟
عکسالعملهای فرضی آنان را نیز در این دفترچه یادداشت میکردم. این ماجرا سالها ادامه داشت تا من به تجربیات ارزشمندی در حرفه استادی دست یافتم. تجربیاتی که گنجینه ارزشمندی برای من به حساب میآمدند و با هیچ ثروتی قابل معاوضه نبودند.
بعدها این خاطرات را مرور کردم و با کمال شگفتی دریافتم که تجربیات من درگذر زمان چنان کاری با من کرده است که اگر دوباره در آن جایگاه قرار گیرم ، دیگر آن برخوردها و عکسالعملها از من سر نخواهد زد!
با این یافتههای جدید حتی میتوانستم برخوردهای بیان شده از سوی همکارانم را نیز به چالش بکشم.این استاد مطرح دانشگاه با بیان مصرع معروف حافظ شیرازی: من جرب المجرب، حلت به الندامه ـ هرکس تجربه شدهای را دوباره تجربه کند، کارش به ندامت و پشیمانی خواهد انجامید ـ از همکاران جوان تر خود میخواست از این سرمایههای معنوی نهایت استفاده را ببرند.
همکاران عزیز؛ گمان نکنید این اتفاق و یا نظایر آن برای شما رخ نخواهد داد. ما همواره باید مترصد چنین جریاناتی باشیم. سررشته این قبیل قضایا از یک سو به دانشجویان بسته است که جوان هستند و اقتضای جوانی قدری شیطنت و شر و شور؛ از سوی دیگر به ما و اشتباهات یا خطاهایی که بعضاً ممکن است مرتکب شویم.
یکی از همکاران من میگفت روزی وارد کلاس شدم و بدون آمادگی قبلی دانشجویان پیشنهاد آزمونی را مطرح کردم. صدای اعتراض آنها بلند شد. اما من اعتنا نکردم و آن روز به هر ترتیب شده، آن آزمون را گرفتم.
مدتی بعد سر همان کلاس مشغول تدریس بودم که اتفاق عجیبی افتاد. هنگامی که روی تابلو مطلبی را نوشته و سربرگرداندم تا با دانشجویان صحبت کنم، دیدم یکی مثل جنازه روی زمین افتاده و نفس نمیکشد.
من واقعاً ترسیدم و با عجله بالای سر او آمدم و دستم را روی رگ گردنش گذاشتم که دیدم صدای خنده دانشجویان مثل توپ کلاس را منفجر کرد. آن دانشجو نیز از جا برخاست و لباسهای خود را تکاند و انگار نه انگار که مرا تا حد سکته کشانده است!
همکارم می گفت من آن روز با ناراحتی و عصبانیت کلاس را ترک کردم . مدتی گذشت تا با وساطت دیگران به کلاس برگشتم، اما فکر میکنم آنان نیز انتقام آن آزمون بیخبر را اینطور از من گرفتند.
حالا، گذشته از همه چیز، اگر شما بصورت ناگهانی با چنین صحنهای در کلاس مواجه شوید، چه خواهید کرد؟
اگر قرار باشد اندکی مکث کنید و بعد تصمیم بگیرید ، به چه کاری دست خواهید زد؟
من مطمئنم عکسالعمل شما در این دو صورت مساوی نخواهد بود.
اطمینان دارم آن مکث حتماً در واکنش شما مؤثر خواهد بود!