این یادداشت ها در وهله اول برای استادان دانشگاهها نوشته شده اند. هرچند امید است مطالعه آنها برای اهل علم و خرد و یا همه کسانی که با فرهنگ این مرز و بوم سروکار دارند، نیز خالی از فایده نباشد.
فرض بر این است که عده ای استاد از دانشگاههای گوناگون با طرز تفکرهای مختلف در یک نشست هم اندیشی مجازی حاضر شده و به بحث و گفتگو می پردازند؛ و حاصل همه این بحث ها می شود نیوشیدن کلی حرف خوب؛
....و نوشیدن: «یک فنجان فرهنگ»
شما به کمتر از دکتری فکر نکنید!
آنچه پیش از این درباره تخصص علمی و خرد جمعی گفته شد، مهم، اساسی و اثر گذار است. اینکه استاد دانشگاه نیز بایستی به این صفات ارزشمند آراسته باشد، امری لازم و اجتناب ناپذیر است. اما من در این مقال میخواهم به نکته مهم دیگری اشاره کنم که شاید در مقام مقایسه از آن مواردی که همکارانم برشمردند، کم اهمیتتر نباشد و آن بصیرت است.
امام ما، امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام 1400 سال پیش ضمن ستایش افراد بصیر عبارت کوتاهی درباره آنان فرموده اند که از آن قلههای فصاحت و بلاغت در سخنان ایشان به شمار میآید: «حملوا بصائرهم علی اسیافهم». آنان بصیرتهای خویش را بر شمشیرهایشان حمل میکند. یعنی آنچه شمشیرهای آنان را به حرکت میآورد، نه زور بازو، که بصیرت و شناخت است.
البته چنین بصیرتی پیش از آنکه به ذات آدمها و یا سبک زندگی آنها برگردد، مرهون آموزشی است که از جانب معلم و استاد در اختیار افراد قرار میگیرد.
من که امروز، خود به کرسی استادی در دانشگاه مفتخرم، ابایی ندارم که به صراحت بگویم آنچه در گذشته بر من گذشته و آموزشهایی که در اختیار من قرار گرفتهاند در بصیرت افزایی من نقش بیبدیلی ایفا کردهاند و امروز تمام همت من آن است که تعالیمی از این قبیل را در اختیار شاگردان خود قراردهم. همچنین ابایی ندارم که بگویم هر استادی که در هر دانشگاه یا مؤسسه آموزش عالی درصدد بصیرت افزایی شاگردان خویش باشد، گامی مؤثر در راه «اسلامی کردن دانشگاهها» برداشته است.
سالها پیش ـ در دورهای که من دانش آموز بودم و تنها شانزده بهار از زندگانی ام گذشته بود ـ در دبیرستان ما مدیری وجود داشت که جا دارد به تعبیر زیبای حافظ درباره او بگویم:
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
از توصیههای دائمی او به بچههای آن مدرسه این بود که همواره سعی کنید از مردم زمانه خود چند گام جلوتر باشید. چیزهایی را ببینید که آنان نمیبینند و به آیندهای تعلق داشته باشید که از دیدگان آنان پنهان است.
او در آن روزگار، که کمتر دانشآموزی به فکر مدرک دکتری بود، به ما میگفت: بچهها؛ خوب نگاه کنید امروز یک دبیر دیپلمه هم میتوا ند از عهده کلاس دبیرستان برآید، اما شما به کمتر از دکتری فکر نکنید! در پرتو علم و فرهنگ است که شما میتوانید از حد و اندازه خود فراتر ظاهر شده، دروازههای ورود به آیندهای روشن را بگشایید.
دوستان عزیز؛ همکاران ارجمند! بخشی از شخصیت ما در پرتو چنین دیدگاههایی ساخته شده است. پس زکات علم و دانش خود را بپردازیم و این قبیل تعالیم را که به بینش متعالی و بصیرت والای فرزندان جامعهمان منجر میشود، بی دریغ در اختیارشان قرار دهیم.
استادان در سراسر جهان یکی از منابع مهم حمایت از دانشجویان خویش به شمار میآیند. آنان در کنار اعضای خانواده، دوستان، آشنایان، همکلاسیها و همچنین مشاوران و ... نقش حمایتی مهمی را نسبت به دانشجویان خود عهدهدار هستند.
این حمایت گاه از طریق ارتباط نزدیک با شاگرد، وقت گذاشتن برای او، گوش دادن به درد دل او، درک مشکلات وی و تلاش و جدیت در رفع این مشکلات و گرفتاریها صورت میگیرد که از آن با عنوان «حمایت عاطفی» یاد میکنند.
گاهی نیز استاد به تواناییهای شاگرد خویش پی برده، با اعتماد به وی و تشویق او، آنها را برجسته ساخته و یا اطلاعات سودمندی که راه دشوار تحصیل را بر وی تسهیل می کند، در اختیار او قرار می دهد.
او همچنین می تواند در کاهش استرس های دانشجوی خود تأثیرگذار بوده، موانعی را که سر راه وی قرارگرفته، یکی پس از دیگری برطرف میسازد. این قبیل موارد نیز حمایتهای ارزشمند استاد از دانشجوی خویش است که بیشتر با عنوان «حمایت اجتماعی» مورد بحث و بررسی قرار میگیرند.
اما استاد جز اینها از طریق «حمایت عقلی و بینشی» نیز میتواند بر شاگرد خویش اثر گذارده، او را مورد پشتیبانی قرار دهد. در این نوع حمایت، استاد به کمک دانشجوی خویش آمده، پرده از ابهام را از فکر و اندیشه او برداشته، در پیمودن راههای سخت و وهمآلود یاریاش میکند. با چراغ عقل و خرد مسیر او را روشن ساخته، در کوره راههای لغزنده شکها و تردیدها او را دستگیری کرده، در بزنگاههای فتنه و اختلاف راه درست را به او مینمایاند.
چنین حمایتی که به تنویز فکر دانشجو انجامیده، چراغ بصیرت را در جان و دل او روشن میسازد، به مراتب مهمتر از حمایت عاطفی یا حمایت اجتماعی است که از آنها گریزی هست و از این هرگز گریزی نیست.
و البته بار اصلی این حمایت به دوش استاد بصیر است که نخست به چراغ عقل راه خویش را هموار کرده، آنگاه به کمک و حمایت از شاگرد خود اقدام میکند.
من خود به تبع برخی از اساتید ارجمندم آموختهام بخشی از این آموزشها را که به بصیرت بیشتر شاگردانم میانجامد از طریق بیان خاطراتم برای آنان ارائه نمایم.
در این خصوص به شدت تحت تأثیر استادی هستم که دو ترم بیشتر با او درس نداشتم، اما فوقالعاده از او آموختم. یادم هست که وی بخشهایی از وقت کلاس را به بیان خاطرات خویش میپرداخت و از این رهگذر کلیدهای طلایی زندگی بینش مدار را در اختیار شاگردان خویش قرار میداد.
این استاد ارجمند که سالیانی طولانی در خارج از کشور زندگی کرده بود، می گفت پدر من سواد چندانی نداشت و در دوران گذشته در کلاسهای اکابر درس خوانده بود، اما مادرم معلم بود و تنها دختر دیپلمه محلهمان به حساب میآمد. در آن دورهای که معلمی شغل پرطمطراقی به حساب می آمد.
پدر و مادرم تصمیم گرفتند مرا به خارج از کشور بفرستند، اما مادربزرگ پیری داشتم که میگفت اگر فلانی به خارج برود ، فرداروز ملحد و مشروب خوار بر میگردد. پدرم سخت پایبند تربیت خانوادگی بود و میگفت اگر این اتفاق رخ دهد، من باید در تربیت خودم تردید کنم!
من به آلمان رفتم. دو سال از عنفوان جوانی ام را در آنجا بی هدف زندگی کردم و در سال سومِ اقامت من در این کشور شاهد اتفاقی بودم که نقطه عطفی در زندگیام به شمار میرفت.
در این جریان عجیب و غریب سه جوان دانشجوی آلمانی که بین 20 تا 23 سال سن داشتند، با استشمام گازی که خود به وسیله لوله از گزوز اتومبیلی به داخل ماشین هدایت کرده بودند، خودکشی کردند.
این اتفاق در کشوری رخ می داد که تحصیلات در آن رایگان بود. هزینه تحصیل تا کلاس دهم را دولت متقبل میشد. همه نوع امکاناتی در این کشور وجود داشت و زمینههای پیشرفت به طور مشهودی برای همه افراد فراهم بود. با این حال چرا آنان بایستی خودکشی میکردند؟
بعدها یادداشتی از آنان به دست آمد که در آن نوشته بودند ما در دورانی زندگی می کنیم که در آینده ای نزدیک محتمل است شرق و غرب با یکدیگر اختلاف جدی پیدا کنند و جنگ هسته ای اتفاق بیفتد و همه انسانها در آن جنگ کشته شوند. ما برای رسیدن به آرامش و درست پیش از آنکه چنین اتفاقی بیفتد، خودمان را خلاص کردیم.
این واقعه اولاً زنگ خطری را در گوش من به صدا درآورد که عقب ماندگی فکری و فرهنگی منحصر به کشورهای فقیر یا غیر متمدن نیست، ممکن است در آلمان صنعتی نیز که به جهان اول تعلق دارد، انسانهایی از این معضل رنج ببرند.
ثانیاً من که شاهد چنین ماجرای تأسف باری بودم باید خود را تجهیز می کردم که تمدن مشرق زمین را با علم و فناوری مغرب زمین درهم آمیخته، خود را از این عقب ماندگی برهانم.
سالها بعد، در حالی به کشورم باز گشتم که نه تنها به آن مفاسدی که مادربزرگ پیرم مرا از آنها برحذر داشته بود، مبتلا نشدم، بلکه به خانواده و اطرافیانم اثبات کردم که اگر تربیت خانوادگی درست باشد، میتواند اهل خانه را در برهههای سخت از بحرانهای شکننده رهایی بخشد.
دوستان بزرگوارم؛ تأمل بفرمایید که در همین یک جریان کوتاه که من به اختصار برای شما بیان کردم، چه نکات تربیتی ارزندهای نهفته و تا چه حد میتواند در افزودن بینش و بصیرت جوان تأثیر جدی داشته باشد.
استادِ معلم، در هیچ عرصهای از انتقال این قبیل تجارب و آموزش این سنخ تعالیم کوتاهی ننموده، خود را در قبال نسل حاضر و آینده متعهد میداند.
آیا شما برای آموزش مواجهه دانشجویان خویش با این قبیل مسائل زندگی تلاش نمی کنید و آیا کوشش در این باره را تلاش برای اسلامی شدن دانشگاه به شمار نمی آورید؟
***
من باید لباس این ملت را به تن داشته باشم!
از ارائه اندیشههای ناب همکاران خویش سپاسگزارم و خداوند بزرگ را شاکرم که ما را به نعمت معلمی و استادی متنعم کرده، افتخار همراهی با نسل جوان را نصیب ما نموده است.
من کاملاً با نظر استاد بزرگواری که پیش از من در این نشست هماندیشی مجازی استادان سخن گفتند، موافقم. استاد ارجمندی که بیان اندیشههای ناب را - که باعث پیشرفت و ارتقای فکری دانشجو میشود- از الزامات اسلامی شدن دانشگاه دانستند.
نکته جالب دیگر اینکه گویا میان من و ایشان در بیان این خاطرات، پیوندی نهفته است. زیرا من نیر همانند ایشان سالها در آلمان زندگی کردهام و فراز و نشیبهای متعددی را در زندگی با بیگانگان تجربه نمودهام. البته قصد دارم نکتهای را بر نکات ایشان بیفزایم و آن ایستادگی و پافشاری بر «عِرق ملی» است.
عِرق ملی چنانچه در مفهوم آن نیز نهفته است، چون ریشه ای استوار و مستحکم، اجزای مختلف یک ملت را از یک آبشخور، سیراب میسازد.
آحاد هر ملتی ملزم هستند با تمام وجود بر عِرق ملی خویش پای فشرده و یکدیگر را بر داشتن و تقویت آن سفارش نمایند.
هرچند گاهی اتفاقاتی میافتد که تعجب انسان از دیدن و شنیدن آنها برانگیخته میشود. من دوازده سال در کشور آلمان اقامت داشتم. وقتی پس از این دوره طولانی به کشورم بازگشتم، در بدو ورود مأموری که گذرنامهها را کنترل میکرد، نیم نگاهی به گذرنامه من انداخت و به جای آنکه خوشامد بگوید و از ورود هموطنی که سالها غم هجرت و دوری از وطن را تحمل کرده، اظهار شادمانی کند، از من پرسید: بعد از چند سال اقامت در کشور آلمان به کشور بازگشتهای؟... اصلاً چرا برگشتی؟
من در پاسخ گفتم آلمان دوبار در جنگ جهانی اول و دوم با خاک یکسان شد. آلمانیها به بسیاری از نقاط جهان مهاجرت کردند. اما در اولین فرصت به محض آنکه شرایط برای بازگشت آنها به میهنشان فراهم شد، به آلمان بازگشتند. میدانید چرا؟ چون معتقد بودند هر جای دنیا که باشند، و هرچند در کشورهای دیگر در رفاه و آسایش به سر ببرند، هیچ سرزمینی برای آنان آلمان نمی شود! هرچند کشورشان در اثر جنگ به ویرانه ای تبدیل شده باشد.
چرا؟ چون آدمها تنها در کشور خودشان احساس خودی بودن می کنند و در کشوری دیگر، بهشت روی زمین هم باشد، احساس بیگانه بودن دارند.
حالا شما مأمور گذرنامه در بدو ورود از من میپرسی: چرا برگشتی؟
من با افتخار و سربلندی به خانه باز گشته ام و هیچکس برای بازگشت نباید مورد سؤال قرار گیرد.
دوستان عزیز؛ استاد تأثیرگذار از رهگذر این فرصت و بیان این قبیل خاطرات و مخاطرات به دانشجوی خویش پایبندی به عِرق ملی را میآموزد.
این شاید حداقل کاری باشد که یک استاد تأثیرگذار میتواند انجام دهد. او رازهای بسیاری دارد که باید با دانشجویان خویش در میان گذارد.
انسانها میآیند و میروند. آنچه باقی میماند، مایههای خلاق حادثه های عظیم تاریخی و اندیشهها و اعمال پر اهمیت انسانی است. این جملات فرازهایی از سخنان الکساندر لوریا روانشناس روسی و بنیانگذار علم نوروسایکولوژی (روان شناسی عصبی) است که شاهد سخن ما در باب اهمیت اندیشه ها و اعمال مهم و اثرگذار انسانی است.
استادانی را به خاطر می آوریم که زندگی ما را تغییر داده و چون گوهری درخشان بر زندگی ما تابیده و بر سرنوشت ما اثر گذاردهاند. آنان جز تدریس علم و دانش که وظیفه نخست و مهم آنهاست، ارزشها، هنجارها، فرهنگها، تجربهها و عبرتهای زیادی به ما آموختهاند و بدین ترتیب کلاس خود را به محیطی دلچسب و مطبوع مبدل کردهاند که حضور در آن فرصت مغتنمی برای ما به شمار آمده است.
اما اساتید تأثیر گذار چگونه به این امر موفق شدهاند؟ یا به تعبیر دیگر آنان ار رهگذر چه مؤلفههایی توانستهاند چنین اثرات شگرفی بر ما بگذارند؟
به اعتقاد برخی دانشمندان استادان تأثیرگذار از طریق پنج مؤلفه مهم دانش، بینش، نگرش، منش و روش پروسه اثرگذاری خود را به انجام میرسانند و این پنج مؤلفه چنان درهم تنیدهاند که جدا کردن آنها از یکدیگر ـ نه به گونهای واقعی ـ بلکه فقط برای ساده سازی است. این مؤلفه ها همچون چرخهای دندانه دار دائماً با یکدیگر درگیرند و ماحصل چرخش آنها، جریان اعتقادی، فکری، اخلاقی و رفتاری دانشجویان را رقم میزند.
استادان با دانش چند ساحتی خود، محدودیتهای طبیعی علوم را درهم شکسته، در حوزههای گوناگون به اظهار نظر میپردازند و از این طریق تأثیرگذاری علمی خاصی را بر دانشجویان اعمال میکنند.
آنان با منش خود جنبههای اخلاقی و رفتاری ویژهای همچون صبر، تحمل، صداقت، احترام و ... را به نمایش گذارده و بدینوسیله در عمق جان دانشجو نفوذ میکنند.
استادن تأثیرگذار همچنین با بینش فراگیر خویش که از تلفیق آگاهی از آینده و عبرت از گذشته تشکیل شده است، مسائل گوناگون را به درستی تشخیص داده، برخوداری از قدرت مقابله درست با آنها را به منصه ظهور میگذارند.
آنان با نگرش عمیق خود به هستی و جهان پیرامون، انسان، علم و ارتباطات انسانی راه را برای پیمودن آیندهای روشن هموار میکنند. آنها به علاوه میآموزند که میان نگرشهای عمیق و جریانات زودگذر تفاوتی فاحش وجود دارد. آن حاصل سالها تجربه است و به سادگی تغییر نمیکند، اما این به سرعت دگرگون شده جای خود را به جریانات دیگر میدهد.
نگرش استادان تأثیرگذار معمولاً پیامدهایی همچون رضایت درونی، خشنودی بین فردی و احترام متقابل را به دنبال دارد. چنین استادانی با اتخاذ روش مناسب، سبک و سیاق تدریس خویش را تعیین نموده، از الگوهای متمایزی برای انتقال مفاهیم علمی استفاده میکنند. در نهایت این پنج مؤلفه هستند که استادی را تأثیرگذار قلمداد کرده و از سایر افراد، متمایز میسازند.
تبادلات فرهنگی میان ملت ها نیز میتواند نقش مؤثری در پایبندی جامعه جوان ما به عِرق ملی کشور خویش ایفا کند. من جایی خواندم وقتی جواهر لعل نهرو از رهبران جنبش استقلال هند و نخست وزیر پیشین هندوستان برای نخستین بار پس از استقلال کشورش خواست به سازمان ملل رفته و در آنجا به نمایندگی از ملت هندوستان سخنرانی کند، بسیاری از سیاستمداران از وی خواستند که با کت و شلوار، لباس رسمی بین المللی، به آمریکا عزیمت نموده و در سازمان ملل به ایراد سخن بپردازد، اما او نپذیرفته وبرای پوشش لباس محلی را ترجیح داده است. وقتی از او علت را میپرسند، اظهار میدارد من به نمایندگی از این ملت در سازمان ملل حاضر میشوم. پس باید لباس این ملت را نیز به تن داشته باشم.
تأکید بر عِرق ملی به عنوان نماد هویت بخشی یک ملت نشانگر زنده بودن، بالندگی و روحیه نشاط وتکاپویی است که همچون خون در رگهای ملتی جاری است. باور به آرمانها، امیدواری به آینده، پایداری و پیشرفت از ثمرات مهمی است که در گرو دوست داشتن سرزمین و ماندن بر عهد هم کیشان و هموطنان حاصل میشود.
آنچه پس از انقلاب اسلامی و بویژه هشت سال دفاع مقدس، جوانان و نوجوانان این سرزمین را گردهم آورده و فارغ از دین و مذهب و تلقی و باور آنان از مسائل گوناگون زیر یک پرچم متحد ساخت، همین علاقه به کشور و جانفشانی برای سرزمین آبا و اجدادیشان بود.
این ویژگی باعث افرایش تواناییهای یک ملت و مشارکت گسترده آنها با یکدیگر شده، آنان را در تعیین سرنوشت مشترکشان تهییج میکند. آنها بدین ترتیب آگاهانه و مسئولانه تر عمل نموده، از ظرفیتهای مختلفی که دارند، برای پیشرفت سرزمین خویش استفاده میکنند.
دوستان عزیز؛ شاید شنیده باشید که در برخی کتابخانههای دنیا این امکان فراهم شده است که افراد بتوانند به جای کتاب آدمی را که داوطلبانه به کتابخانه آمده تا درباره موضوعی سخن بگوید انتخاب کنند و به عنوان کتاب زنده به سخنان او گوش کنند.
این کتابخانهها که در Human library نام دارند، به شدت مورد توجه نسل جوان قرار گرفتهاند.
من از شما سؤال می کنم از آدمهای عادی میشود به عنوان کتاب زندگی استفاده کرد، از استاد دانشگاهی که عمری را در راه علم و تحقیق و فرهنگ گذرانده، نمیشود چنین بهرهای برد؟
آن هم دربارة موضوعی که چون رگ و پی در سراسر اندام ملتی ریشه دوانده و سرنوشت آنها را به یکدیگر پیوند زده است!
*عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی