به گزارش «تابناک»؛ روزنامه های امروز شنبه ۲۵ بهمن ماه در حالی چاپ و منتشر شد که شعار علیه روحانی و توهین به رئیس جمهور در صفحات نخست بیشتر روزنامه های امروز به محور اصلی تبدیل شده است. موجسواری با موتور سیکلت، اهانت به «جمهور»، بازگشت با موتور ۱۴۰۰و سکوت در برابر «توهينهاي زنجيرهاي» تیترهای یک روزنامه های عمدتا اصلاح طلب شده است.
در ادامه تعدادی از یادداشت ها و سرمقاله های منتشره در روزنامه های امروز را مرور می کنیم؛
سليمان محمدي طی یادداشتی در شماره امروز اعتماد با عنوان فرزندان، انقلابها را ميخورند؟ نوشت:«مرگ بر روحاني»؛ اين شعاري است كه چهار دهه پس از تثبيت انقلاب اسلامي با محوريت روحانيت، در يكي از كلانشهرهاي ايران از سوي تعدادي كه خود را ارزشي و فرزندان راستين انقلاب ميدانند سر داده ميشود. در يك نگاه سطحي راحت ميشود اين پديده را تحليل كرد، رقباي سياسي دولت با توجه به نزديك شدن پايان عمر آن و همچنين آغاز غيررسمي كارزار آخرين انتخابات قرن، براي نماينده جريان حاكم آرزوي مرگ ميكنند. با نگاه كمي مسامحهانگيزتر ميشود اينطور گفت كه اين جماعت آرزوي «مرگ بما هو مرگ» را براي رييسجمهور نداشتند و همان معناي انضمامي اصل اين شعار كه مرگ بر امريكاست مد نظرشان بوده و برچيده شدن همه آثار و اعلام جريان حاكم را آرزو كردهاند. اين تحليل شايد دو لايه رويي را كنار زده باشد اما كماكان سطحي است و نميتوان آسيبشناسي اين شعار را تنها به توهين به منتخب مردم و... محدود كرد. كژتابي موجود در اين شعار اين است كه عمق خطر آن را براي حكومت جمهوري اسلامي نشان ميدهد. تصور كنيد فردي بدون اطلاع از نام رييسجمهور ايران اين شعار را بشنود؛ چقدر براي او عجيب خواهد بود كه در جشن پيروزي و استقرار حكومتي اسلامي كه با رهبري روحانيت شكل گرفته، طرفداران آن حكومت شعار مرگ بر روحاني سر ميدهند؟ اين چه نقض غرضي است؟ مگر ميشود؟
بارها شنيدهايم كه فرانس فانونِ فرانسوي گفته «انقلابها فرزندان خود را ميخورند» اما به نظر ميرسد اين بار، فرزندان هستند كه قرار است انقلاب را بخورند. دكتر محمد تاجيك، سال گذشته در تحليل پديدههايي با كاركرد مشابه اين اتفاق، گفته بود «انقلاب اسلامي ايجاد شد تا شكوفايي و بالندگي انديشه را به ارمغان بياورد، تا رهايي از انديشههاي منجمد را به ارمغان بياورد و تا آزادي در فضاي انديشگي را به ارمغان بياورد اما در فضاي پساانقلاب فرزندان مشغول استحاله آن شدند و همچون موريانه انقلاب را از درون تهي كردند تا عملكرد خود را به نام انديشه، ايدئولوژي، اخلاق و دين توجيه كنند.» اگر كانتكست و به عبارتي شرايط فرامتني اين اتفاق (زمان و مكان) را در نظر بگيريم، سنگيني بار اين پديده بسيار فراتر از اين خواهد رفت. «ارزشيون» در شرايطي آرزوي مرگ «روحاني» را فرياد ميزنند كه تنها يك هفته از توصيه اكيد رهبري بر رعايت ادب در جامعه و پرهيز از بدزباني گذشته است. البته رهبري پيش از اين هم در يك سال گذشته در دو نوبت اين تذكر را دادند كه توهين و دشنام و نسبتِ بدون علم به دولتمردان جايز نيست و برخي از اين نسبتها را حرام دانسته بودند كه اين خود نشان از جدي شدن اين تهديد دارد. بنابراين به راحتي ميتوان گفت كه اين جماعت نه تنها از دولت و انقلاب و ارزشهاي آن رد شدهاند؛ بلكه از رهبري هم عبور كرده و عملا ديگر نسبتي با انقلاب ندارند.
حالا اين {به زعم خودشان} صاحبان جديد انقلاب قرار است نسل جواني باشند كه گام دوم انقلاب را برميدارند؛ گامي كه با اين شرايط و تكرار چند باره آن در سالهاي گذشته با توهينهاي آشكار به نوه بنيانگذار انقلاب، رييس مجلس، رييسجمهور، برخي از السابقون انقلاب و... نميتواند نسبتي با اصل انقلاب داشته باشد.
محمد هاشمی فعال سیاسی طی یادداشتی در شماره امروز ایران نوشت: امروز یکی از سؤالات اساسی متفکران سیاسی ما باید این باشد که چطور از اتحاد تاریخی ۲۲ بهمن ۵۷ به جایی رسیدیم که در مراسم گرامیداشت این روز علیه رئیس جمهوری مملکت شعار «مرگ» سر داده میشود و قطعنامه پایانی مراسم این روز بدون اشاره بهنام بنیانگذار انقلاب صادر میگردد؟ این دست رفتارها قطعاً تصادفی نیست و نباید آن را به یک اتفاق ساده و بدون قصد قبلی تقلیل داد. خصوصاً اینکه این اتفاق در سالهای گذشته مسبوق به سابقه بوده است. در روزهای اخیر به مانند موارد مشابه سالهای گذشته، این رفتار تفرقهافکن و توهینآمیز به خودسری برخی افراد نسبت داده شده و تأکید شده که هیچ سازماندهی پشت این نوع رفتارها نیست. البته که میتوان شواهدی یافت که این ادعا را چه در قبال اتفاق ۲۲ بهمن امسال و چه در مورد اتفاقات مشابه سالهای قبل رد میکند، اما حتی اگر فرض را بر صحت این ادعا نیز بگذاریم که قصد و سازماندهی قبلی هم برای این رفتارها و شعارها وجود نداشته، باز هم نمیتوان و نباید آن را در حد رفتاری خودسرانه تقلیل داد.
این حرکات زمینههای تحریکآمیزی دارند که خود آن زمینهها قطعاً سازمانیافته و با قصد قبلی انجام شدهاند. بهطور مثال هنوز به یاد داریم که رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس رسماً در ماه های قبل رئیس جمهوری را به «اعدام» تهدید کرد. یا نمونههای متعدد و متنوعی از پمپاژ نفرت علیه دولت و یک جناح از تریبونهای رسمی چون صداوسیما گرفته تا برخی نمازهای جمعه و جاهای دیگر وجود دارد که همچنان هم با جدیت پیگیر کار خود هستند. یا نمونه دیگر موضعگیریهای مجلس علیه دولت که اوج
آن برخوردهای توهینآمیز با وزیرامور خارجه بود که مورد تذکر رهبری هم واقع شد. شک نیست که این دست رفتارها به هر شکلی، بخشی از کف جامعه را تهییج و بهطور غیرمستقیم برای اقداماتی نظیر آنچه که در ۲۲ بهمن دیدیم، تشویق میکند. یعنی نمونه همان اتفاقی که سلسله اعتراضات خطرناک سال ۹۶ را دامن زد. اگر فرض کنیم رفتار موتورسوارانی که شعار مرگ علیه رئیس جمهوری را میدادند، خودسرانه بوده قطعاً زمینهسازی برای تهییج و تشویق آنها و عادی جلوه دادن توهین به دولت توسط برخی تریبونها و مقامات رسمی نه تنها اتفاقی نیست که قطعاً بهصورت سازماندهی شده دنبال میشود.
کما اینکه عدم اشاره بهنام حضرت امام (ره) در قطعنامه پایانی مراسم ۲۲ بهمن هم یک رخداد ساده و تصادفی نیست. حتی اگر بپذیریم تهیهکنندگان و نویسندگان این قطعنامه به شکل «سهوی» چنین خطایی کردهاند باید پرسید که مگر این افراد در چه فضای ذهنی و تحلیلی سیر میکنند که برای چنین متن با اهمیتی، نام مهمترین ستون انقلاب یعنی رهبری آن را از یاد میبرند؟ آیا این نشانه آن نیست که در فضای ذهنی و عملی این افراد هم دیگر جایی برای خمینی کبیر و منش او وجود ندارد، تا جایی که نام او هم از یاد میرود؟ به همین اعتبار باید تأکید کرد که این دست اتفاقات نه یک تصادف ساده، بلکه نشانههایی از انحراف در مسیر کسانی است که تلاش دارند افراطیگری و انحراف خود را بهنام انقلابیگری به جامعه تحمیل کنند.
محمدصادق جوادیحصار طی یادداشتی در شماره امروز جهان صنعت نوشت: محمود احمدینژاد در نامهای به رییسجمهور نسبت به برخورد با هوادارانش در تجمع روز ۲۲ بهمن اعتراض کرده است. این مساله از چند جنبه قابل توجه است.
اول از همه باید دید که این ادعا چقدر صحت دارد. آیا واقعا با اجتماع طرفداران او برخورد شده یا خیر؟ همچنین باید دید که این برخورد چطور و با چه کیفیتی بوده است؟ به هرحال برخورد فیزیکی با تجمعکنندگان توسط هر کسی که صورت گرفته باشد، محکوم است زیرا در جمهوری اسلامی برگزاری اجتماعات آزاد است و نباید سرکوب شود.بحث دوم این است که آقای احمدینژاد این مطالبه را از رییسجمهور دارد و شکل قانونی مساله درست است زیرا رییسجمهور علیالقاعده مسوول مستقیم و بالادستی حوزه اجرایی است و وقتی در حوزههای حقوق شهروندی تعرضی صورت میگیرد، به عنوان مجری اول قانون اساسی مسوول است و باید از او پرسید که چرا چنین اتفاقاتی رخ داده است. فارغ از اینکه رییسجمهور در شرایط کنونی امکان مداخله، پیشگیری یا ممانعت از بروز این رفتارها را دارد یا خیر.
نکته سوم اما این است که میتوان به آقای احمدینژاد ایراد گرفت و پرسید که آیا ایشان به عنوان یک رییسجمهور پیشین از این اطلاع دارند که در کشور ما نیروهایی هستند که به اجتماعات حمله کرده و میکنند؟ نیروهایی که معمولا هم از تعرضات قانونی در امان و مصون هستند و مجریان قانون نمیتوانند به آنان حرفی بزنند. اگر آقای احمدینژاد به این قضیه اشراف دارد که به نظر میرسد اکنون مشغول مطالبهگری است و این نیز حق او است. او ولو اینکه خودش از انجام پارهای از امور ناتوان بوده باشد، حق دارد که از رییسجمهور بعدی مطالبه اجرای حدود قانونی را داشته و بخواهد که پاسدار قانون باشد.ضمن اینکه در نامه آقای احمدینژاد اعترافی پنهان است و آن اینکه اگر من نتوانستم جلوی این تعرضات و قانونشکنیها را بگیرم، از شما میخواهم که چنین کنید. این نیز امر پسندیدهای است.
نکته چهارم در بررسی اعتراض اخیر آقای احمدینژاد به رییسجمهور این است که ممکن است برخی به او اعتراض کرده و بپرسند آیا در دورهای که خودتان مسوولیت اجرایی کشور را داشته و مسوول پاسداشت قانون و حقوق شهروندان بودید، چنین اتفاقاتی افتاد؟ اگر افتاد، شما چه عکسالعملی داشتید؟ آیا شما هم تلاشی برای حمایت از حقوق شهروندان و اجرای قانون کردید یا خیر؟ اگر کردید که دست مریزاد اما اگر کوتاهی کردید که قصور بوده و از شما توقع میرود که در هر جایگاهی در موارد مشابه، چنین کنید.
اما اگر در آن زمان ارادهای بوده که این کار را نکنید و امروز به عنوان یک مطالبه حق اما با اراده تضعیف دولت و به رخ کشیدن ضعف رییسجمهور در مواجهه با جریانات قانونگریز و قانونستیز بر این نارساییها انگشت میگذارید، این رفتار اخلاقی و شرافتمندانه نیست زیرا شما میدانید که جریانات قانونگریز و قانونستیز در کشور در حمایت مجموعههای قدرتمند بوده و متاسفانه سالها است از این شیوه برای توقف مطالبات اجتماعی و پیشگیری از پرسشگریها و حقطلبیهای مردم استفاده میشود.با این وجود امیدواریم که آقای احمدینژاد متنبه شده و به جمع مطالبهگران و پرسشگران مردمی و حامیان حقوق شهروندی در ابعاد مختلف بپیوندند. اگر اشاره او به آبان ۹۸ در نامه اخیر را مصداق خروج او از قالب یک مدیر اجرایی و تبدیل شدن به یک کنشگر و مطالبهگر بدانیم، باید گفت که اشاره وی به این موضوع لازم اما ناکافی بوده است. با این فرض که او به جمع حامیان مردم و مطالبهگران پیوسته، میتوان از او خواست که بعد از آبان ۹۸ موضع خود را نسبت به سرنگونی هواپیمای اوکراینی در فضای تهران نیز اعلام کنند. مثلا بگویند که از دیدگاه یک مدیر اجرایی این امر چقدر قابل پیشگیری بود؟ یا اتفاقات بعد از آن در سه روزی که حقایق هنوز به مردم گفته نشده بود از نظر او چگونه بوده است؟ آیا مجاز بودند که حقایق را با تاخیر بگویند یا اینکه الزامات این تاخیر از نگاه وی چه بوده است؟چرا آقای احمدینژاد نسبت به این مقوله بسیار مهم سکوت کرده است؟! به هرحال اگر کسی وارد مقوله پرسشگری اجتماعی میشود، نمیتواند موضوعات اجتماعی را گزینشگرایانه و معطوف به مقصود خود، دنبال کند.