خراسان: جناب سروان! من از تمام خواسته هاي خودم گذشته ام تا وظيفه ام را در قبال برادر کوچکم انجام دهم و او احساس تنهايي نکند. اما نمي دانم چرا رامين اين قدر زودرنج و بي مسئوليت بار آمده است و مدام مرتکب اشتباه مي شود.
پسر جوان در دايره اجتماعي کلانتري سجاد مشهد افزود: ۷ سال قبل پدرم در حادثه اي جان خودش را از دست داد. آن موقع ترم آخر دانشگاه بودم و فشار عصبي بسيار زيادي را به عنوان پسر بزرگ خانواده تحمل کردم. من به هر سختي که بود ليسانس گرفتم و بلافاصله مشغول کار شدم. تمام سعي و تلاش خود را به کار بستم تا برادر و خواهرم مشکلي نداشته باشند. اول خواهرم را راهي خانه بخت کردم و سپس با سهم ارثيه ام براي رامين آپارتماني کوچک خريدم و کار و بارش را راه انداختم تا بتواند ازدواج کند و به سر و سامان برسد. اما افسوس که برادرم دلباخته دختري غريبه شد و هرچه به او مي گفتم اين عشق خياباني به درد تو نمي خورد فايده اي نداشت.
رامين با وجود آن که تن به کار نمي داد پول زيادي براي دختر مورد علاقه اش خرج مي کرد و من خون دل مي خوردم اما براي حفظ آبرو سکوت کردم و چيزي نگفتم.
جوان ۳۱ ساله افزود: برادرم بالاخره نتيجه کارهاي اشتباه خودش را ديد چرا که آن دختر خانم با فرد ديگري ازدواج کرد و دنبال سرنوشتش رفت. رامين که تحمل اين شکست را نداشت دست به خودکشي زد و خدا رحم کرد چون اگر چند دقيقه ديرتر مي رسيدم و او را به بيمارستان نمي رساندم جان خودش را از دست داده بود.
برادرم حال خوبي ندارد و از نظر روحي و عصبي در وضعيت بسيار بدي قرار گرفته است نگرانش هستم و مي خواهم کمکش کنم.در اين لحظه خانم جواني وارد اتاق مشاوره کلانتري شد. او با ديدن برادر رامين سلام و عليک گرمي کرد. کارشناس اجتماعي پليس با تعجب پرسيد شما همديگر را مي شناسيد؟ امين و مهناز پاسخ دادند که در دوران تحصيل هم کلاسي بوده اند. دختر جوان که دل پردردي از خواهر خود داشت با امين کمي درددل کرد.
افسر پليس با لبخندي گفت: حالا که از مشکلات همديگر مطلع شده ايد بايد بگويم جالب است که اين خانم نيز پس از فوت پدرش در مشکلي کاملا مشابه، درخواست کمک به خواهرش را دارد. شما هر ۲ از خود گذشته و ايثارگر هستيد و براي کمک به خانواده از حق خود گذشته ايد اما پيشنهاد مي دهم کمي هم به فکر خودتان باشيد و سعي کنيد الگوي خوبي براي خانواده تان بشويد.
با اين حرف ها در واقع جلسه به مشاوره قبل از ازدواج براي امين و مهناز تبديل شد و آن ها با توجه به شناختي که از قبل نسبت به هم داشتند نکته نظراتي را از کارشناس اجتماعي پليس دريافت کردند.
يک هفته بعد از اين ماجرا، امين و مهناز با جعبه شيريني به اتاق مشاوره کلانتري آمدند تا خبر نامزدي خودشان را بدهند. رامين و خواهر مهناز نيز همراه آن ها بودند. آن ها نيز خوشحال به نظر مي رسيدند چون قرار گذاشته بودند پس از آشنايي بيشتر و با اطلاع بزرگترهاي خانواده، اين ۲ جوان نيز در آينده اي نزديک با هم ازدواج کنند.
