یکی از سیاسیترین فیلمهای سال 2014 که وضعیت کنونی جامعه روسیه و فساد شدید در این جامعه را به تصویر کشیده و نامزد جایزه اسکار فیلم غیرانگلیسی زبان 2015 بود، اثری تکاندهنده و بهت برانگیز است؛ اثری نامش به تنهایی پیامی بزرگ با خود به همراه دارد و ممزوج شدن این پیام با متن فیلم، اثری برجسته و تکاندهنده را برجای گذاشته است.
به گزارش «تابناک»؛ «لوياتان / Leviathan» حامل مفهومی فلسفی، تاریخی و سیاسی است. هیولا یا اژدهای عظیمالجثهای اسطورهای است که از دریا سَرک میکِشد و مثل و مانند ندارد و اسطوره شری است که در گذر زمان دچار دگرگونیهای بسیار شده و در ادبیات خاورمیانه با ادبیات مختلف تکرار شده است. در عهد عتیق میتوان رد لویاتان را یافت و نشانههایش البته شبیه همان اژدهایی است که فردوسی در شاهنامه نیز بدان اشاره نمود.
اما در دوران معاصر، لویاتان مفهومی سیاسی نیز یافت و از آن زمان که عنوان مشهورترین و مهمترین کتاب فیلسوف انگلیسی، توماس هابز (1679 ـ 1588) شد، معانی دیگر نیز با خود به همراه آورد. هابز در این کتاب با اتخاذ روشی تازه در مطالعه امور سیاسی کوشید تا با دلیل و برهان، و نه مانند ماکیاول با شاهد آوردن از تاریخ، از استبداد دفاع کند. تا پیش از هابز عموما برپایی حکومت امری طبیعی تلقی میشد و مشروعیت آن بر پایهی حقوق الهی پادشاهان توجیه میگردید. هابز نخستین اندیشمند سیاسی بود که میخواست بدون ارجاع به هرگونه امر ماورائی حکومت را به مثابهی دستگاه یا ماشینی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد که دارای توجیه عقلانیست. هابز با تاثیر پذیری از اندیشه اومانیسم و سکولاریسم حکومت را امری مصنوعی و حاصل صنع بشر میدانست. برای درک فیلم لویاتان، باید شناختی نسبت به نظرات هابز داشت.
از نظر هابز، انسان حاکم بر سرنوشت خود است و میتواند جامعه را بر مبنای عقل بشری سامان دهد. بر پایهی چنین زمینهی فکری است که وی در لویاتان میکوشد تا طرح یک نظام اجتماعی با ثبات را به شیوهای استدلالی و کاملا عقلانی ارائه دهد که در آن خطر بی قانونی و هرج و مرج، که به نظر توماس هابز بلای جان همهی جوامع بشریست، به حداقل برسد. اگر چه نظریه سیاسی هابز در نهایت به دفاع از حکومت مستبد پادشاهی منجر میشود اما دفاع وی از حکومت پادشاهی مانند پیشینیانش دفاعی دینی نبود.
هابز از حق الهی پادشاه دفاع نمیکرد بلکه دفاعش از پادشاهی بر این اساس بود که پادشاهی از نظر عقلی بهتر از هر شکل دیگر حکومت صلح و امنیت را به ارمغان می آورد. در نظریه هابز کار و کردار پادشاه است که او را حاکم میکند و نه صرف ادعای مشروعیت از طریق تایید الهی. کسی حکمران است که قدرت و توان حفظ خود در برابر مخالفان را داشته باشد و بتواند با برپایی حکومتی مقتدر امنیت را در جامعه حکمفرما کند. در حقیقت دفاع هابز از استبداد را میتوان آشکارا متاثر از اوضاع زمانه او دانست.
نیمه نخست سده هفدهم دورهی فرقهبازیهای سیاسی و اختلافات مذهبی گسترده بود. در این دوره وحدت دنیای قرون وسطی از دست رفت و جای آن را آشوب، آشفتگی و ناامنی گرفت. در چنین زمینهای بود که هابز پا به میدان گذاشت. بنابراین بیجهت نیست که وی در پردازش نظریه خود بر یک نیروی مرکزی تاکید میکرد و راه حل وضع نابسامان انگلستان را در برقراری یک حکمرانی مقتدر میدید. خود هابز در صفحات پایانی لویاتان مینویسد: این اثر محصول نابسامانیهای عصر خویش است.
با وجود رویکرد ماتریالیستی، هابز در سراسر کتاب لویاتان از کتاب مقدس نقل قول میآورد. این نقل قولها بیشتر برای آن بود که مخالفان خود را که به کتاب مقدس ایمان داشتند مجاب کند. از این رو مخالفان وی از نقل قولهای هابز از کتاب مقدس به نقل قول شیطان از کتاب مقدس یاد میکنند. عنوان لویاتان نیز از باب چهل و یکم کتاب ایوب در تورات گرفته شده است. لویاتان کلمه ایست عبری که در تورات به طور مکرر به آن اشاره شده است. منظور از لویاتان حیوان آبی قوی و وحشتانگیزی است که بر حسب وصفی که از آن شده گاه به اژدها و اغلب به نهنگ مانند است و بر روی زمین نظیر او وجود ندارد. برخی از حیوانات زیر دست لویاتان بر اثر غرور و فخر کاذب میکوشند تا مقام او را غصب کنند ولی مغلوب میشوند. لویاتان در حقیقت نمادیست از حکومت مقتدر و مستبدی که هابز از آن دفاع میکرد.
هابز در تعریف دولت میگوید: دولت، عبارت است از شخصی که جمع کثیری از آدمیان به موجب عهد و پیمان با یکدیگر، خودشان را یک به یک مرجع اعتبار و جواز اعمال او ساختهاند تا اینکه او بتواند تمامی قوا و امکانات همه آنها را چنانکه خود مقتضی میبیند، برای حفظ آرامش و امنیت و حراست عمومی به کار ببرد.» از این رو تشبیه حکومت به لویاتان بر قدرت قاهره ی آن دلالت دارد. هابز از این تمثیل نتیجه میگیرد که بلند پروازی بر خلاف واقعبینی است و مرد خردمند باید برای حفظ جان خود از حکومتی به هیبت و صولت لویاتان اطاعت کند.
هابز استدلال خود را از تحلیل وضع طبیعی بشر آغاز میکند. وضع طبیعی اصطلاحی است در برابر وضع مدنی. وضع مدنی به شرایطی اطلاق میشود که نظمی مشترک شکل گرفته و دولت برپا شده است. منظور از وضع طبیعی این است که اگر انسانها از همهی بندهای اجتماعی رها شده و امکان داشته باشند به اختیار خود زندگی کنند زندگی به چه صورتی در خواهد آمد؟ هابز در مورد وضع طبیعی بشر با ماکیاول همداستان است.
از نظر او «...در وضع طبیعی هیچکس امنیت ندارد و هرکس پیوسته در معرض خطر تجاوز دیگری است و برای نگهداری از جان و مال خویش تنها به نیروی خویش متکی است. در چنین وضعی پیشرفت تمدن بشر متوقف میشود و زندگی افراد تنها و مسکنتبار و زشت و درندهخویانه و کوتاه است.»
به اعتقاد هابز وضع طبیعی بشر وضعیت "جنگ همه بر ضد همه" میباشد و "انسان گرگ انسان است". افراد طبعا خودپرستند و در زندگی خود تنها مصلحت شخصی، به ویژه ایمنی از خطر را میجویند. برای تامین این مصلحت همگان سعی در به دست آوردن قدرت هرچه بیشتر دارند. رقابت افراد بر سر قدرت به کینه و ستیز منجر میشود و این وضع به دلیل نبودن حکومتی مقتدر که بر جوانب اوضاع نظارت داشته باشد به از دست رفتن امنیت منجر میشود. «...آدمیان وقتی قدرتی در کار نباشد که آنها را در حال ترس و احترام نسبت به یکدیگر نگاه دارد، از مصاحبت و معاشرت با یکدیگر لذتی نمیبرند (بلکه بر عکس بسیار ناراحت میشوند)، زیرا هر کس میخواهد که دوستش به همان میزان برای او ارج و قدر قائل شود که او برای خویشتن قائل است...» در اینجاست که افراد جامعه متوجهی نقض غرض خود میشوند.
چون مقصود اصلی آنها ایمنی از خطر و بهدست آوردن امنیت بود در حالیکه تلاش برای این منظور در نهایت به جایی رسید که از ترس یکدیگر آسایش نداشته و پیوسته در معرض تجاوز قرار دارند. این آگاهی، افراد جامعه را وامیدارد تا با چشمپوشی از حقوق و آزادیهای خود به امید نفع و مصلحتی بالاتر که همان امنیت باشد، حقوق خود را به حاکمی مقتدر و مستبد بسپارند تا آنان را از هراس و ناامنی برهاند. از آنجا که در نظریهی هابز هدف از برپایی حکومت نه اجرای مشیت خداوندی و نه پرورش فضیلت افراد، بلکه صرفا سود و نفع انسان است. وی را یکی از بنیانگذاران مکتب فایدهگرایی (Utilitarianism) مینامند.
تنها راه خروج از وضع ناامن طبیعی به وضعیتی با ثبات و امن آن است كه مردم همه اختيار و قدرت خود را به يك فرد يا انجمني از افراد واگذار كنند تا همه ارادههاي ناشي از تكثر عقايدشان را به يك اراده مبدل سازند. به گمان هابز براي آنكه چنين حكومتي به وجود آيد، هركس بايد با ديگري چنين پيماني ببندد. هابز اين توافق همگاني را قرارداد اجتماعي، و شخص يا انجمني از اشخاص را نيز كه حق حكومت به ايشان واگذار ميگردد حاكم مينامد و عقد قرارداد و نصب حاكم را منشا صلح و وحدتي ميداند كه سرانجام افراد جامعه را با يكديگر سازگار ميكند. مضمون این قرار داد به نقل هابز این است: «من حق خود را بر حکومت بر خویشتن، به این شخص یا به این جمع از افراد وامیگذارم و همه اعمال او را بر حق و جایز میدانم به این شرط که تو نیز حق خود را به او واگذر کنی و به همان نحو تمام اعمال وی را جایز بدانی...»
بر این اساس، خروج از وضع طبیعی و سر برآوردن قدرت عمومی (حاکمیت) زمانی ممکن میشود که تعداد کثیری از افراد با یکدیگر توافق کنند که همه حقوق خود را به صورتی برگشتناپذیر، به مرجعیت و قدرتی که از عهده برقراری نظم و امنیت برآید، واگذار کنند.حاکمیت ظهور یافته با در دست داشتن قدرتی بیقید و شرط، مطلق و نامحدود (علی رغم وجود برخی محدودیتها) مرجع نهایی زندگی سیاسی بوده و به عنوان قانونگذار، مجری و داور امور است.
هابز در تبیین چرایی واگذاری قدرت عمومی از سوی مردم به اقتدار عمومی، چنین استدلال میکند: "از آنجا که مردم خواهان آنند که نظر خودشان و نظر دیگران با یکدیگر هماهنگ باشد و در این خصوص، دلیل بسیار محکمی دارند، میتوان به سادگی چنین استنتاج کرد که همگان خواهان یافتن داور یگانهای هستند که نظرش را در خصوص خطرات متوجه ایشان در موارد قابل تردید و منازعه آمیز بپذیرند". این واگذاری متقابل حقوق همگان به اقتداری واحد، "قرارداد اجتماعی" خوانده میشود.
اما باید توجه داشت که قرارداد اجتماعی قراردادی میان مردم و حاکم نیست. زیرا در قرارداد هر دو طرف برابرند و میتوانند به فسخ قرارداد اقدام نمایند. این در حالی است که هابز لازمهی یک حکومت مقتدر را نامشروط بودن آن میدانست. به گونهای که حاکم بتواند آزادانه و بدون قید و شرطی از جانب هیچ فرد دیگر جامعه را اداره کند. بنابراین قرارداد اجتماعی مورد نظر هابز به معنی قرارداد همهی مردم با همهی مردم بود و برای جلوگیری از توجیه هرگونه انقلاب و عصیانی علیه حکومت طراحی شده بود.
به عبارت دیگر برپایی امنیت و تامین مصلحت همگان تنها در صورتی قابل وصول است که همهی افراد جامعه حقوق خود را به حاکمی بدون قید و شرط و علی الاطلاق واگذار نمایند. از همین روست که جان لاک دیگر فیلسوف معاصر هابز و از مخالفین حکومتهای استبدادی در مقام اشکال به نظریهی هابز با طعنه مطرح میکند که: اینکه مردم حق محافظت از خود را به یک فرد بدهند به این میماند که فکر کنیم انسانها آنقدر احمق هستند که برای اجتناب از شرارتهای موش خرماها یا روباهها به این راضی باشند که توسط شیران بلعیده شوند
به عبارت دیگر لویاتان هابز انسانها را به موجودات بی ارادهای تبدیل میکند که ملزم به اطاعت بردهوار و تسلیم محض در برابر قدرت حاکم هستند. به همین دلیل است که کاسیرر در نقادی نظام سیاسی هابز میگوید: «میتوان چنین گفت که رویکرد انتقادی از نظریه هابز، از این امر نشأت میگیرد که وی با به وجود آوردن نظمی آهنین و تغییر ناپذیر، که هر چند مبتنی بر توافق و رضایت است، آیندگان را نیز ملزم به پذیرش چنین نظمی کرده است و از آن جایی که قرارداد مبتنی بر روابط دو جانبه حکم و اطاعت است، به نوعی انقیاد و رقیت تحویل یافته است.»
قرارداد اجتماعی اگرچه زمینه ساز برپایی حکومتی مقتدریست که هابز از آن با عنوان لویاتان یاد میکند، اما با وجود این باید در نظر داشت که لویاتان هابز به هیچ وجه به معنی حکومتی توتالیتر که در همه ابعاد زندگی افراد جامعه دخالت میکند، نیست. هابز با وجود حمایت از حکومت استبدادی از حکومت توتالیتر هواداری نکرد. او معتقد بود برای حکمران عاقلانه و عملی نیست که در همه موارد و زمینههای زندگی شخصی مردم که ربطی به صلح و یکپارچگی دولت ندارد دخالت کند. دولت هابز اقتدارگراست اما توتالیتر نیست. حاکم توتالیتر ایجاد نارضایتی میکند و این نارضایتی زمینه ساز انقلاب میشود. انقلاب به فروپاشی حکومت میانجامد و فروپاشی حکومت یعنی سیر قهقری و بازگشت به وضع طبیعی.
در واقع استبداد مطلوب هابز خصوصیاتی دارد که آن را از استبدادهای بیشتر حکومتهای تبهکار تاریخ ممتاز میکند. نخست اینکه این استبداد بر قرارداد اجتماعی استوار است. درحالیکه بیشتر حکومتهای مستبد تاریخ منشا اختیارات بی حد و حصر خود را ارادهی الهی یا حکم تقدیر معرفی کردهاند.
تفاوت این دو در این است که در استبداد مورد نظر هابز صلاحیت حاکم در صورتی که اقتدار لازم را از دست بدهد و یا در برقراری امنیت مورد نیاز مردم سهل انگاری کند از دست خواهد رفت. نظریهی قرارداد اجتماعی هابز آشکارا یک نظریهی فردگرایانهی سیاسی است. البته فردگرایی هابز به مراتب از فردگرایی افرادی نظیر جان لاک سطحیتر است با این حال هر دو بر این باورند که وجود دولت برای حمایت از فرد و تامین سود و منافع اوست. فرد تنها در صورتی حقی در مقابل دولت ندارد که دولت بتواند امنیت و صلح را برای وی به ارمغان بیاورد.
ویژگی دوم استبداد مورد نظر هابز از همین در همینجاست. هابز غایت استبداد را ایمنی و سعادت فردی اشخاص میداند در حالیکه بیشتر حکومتهای مستبد حقوق فرد را فدای مصلحت شخصی خود میکنند.
سومین ویژگی استبداد مورد نظر هابز آن است که اگرچه او حاکم مستبد را در آزادی و قدرت تا مقام خدایی بالا میبرد اما وی را خدای فانی مینامد و منظورش این است که حاکم نیز مثل انسانهای دیگر باید از مرگ بترسد و اگر میخواهد ایمن باشد باید در خشنودی رعیت بکوشد. هابز حتی عصیان فرد بر ضد حکومت را در جایی که یک حکومت از تامین ایمنی اتباع خود عاجز باشد جایز میداند.
اما «لویاتان/ Leviathan» ساخته آندری زویاگینتسف، محصول سال ۲۰۱۴ در جشنواره فیلم کن ۲۰۱۴ به عنوان یکی از فیلمهای برگزیده در بخش نهایی مسابقه شرکت داشت و آندری زویاگینتسف توانست جایزه بهترین فیلمنامه را با این فیلم از آن خود کند. این محصول سینمای روسیه تا مرز بردن جایزه اسکار بهترین غیرانگلسی زبان 2015 نیز پیش رفت و البته به گمان بسیاری از آنها که نسبت به جوایز اسکار نگاه مثبتی نداشتند، این اثر قطعاً جایزه میبردند اما چنین اتفاقی رخ نداد.
آخرین ساختهی زِویاگینتسِف بازگویی قدرتمند و گیرایی از کتاب مقدس ایوب (Book of Job) در شهرکوچکی در روسیه است. کولیا (با بازی اَلِکسی سِربِریاکوف) مکانیکی است که خود را درگیر نزاعی حقوقی با فرد قدرتمند شهر کرده است که این میتواند باعث از دست دادن خانه و زمینش شود. کولیا فرشته نیست، با این حال فرد تندخوی خوش قلب است، که وُدکایش را دوست دارد، به سرعت با دیگران درگیر میشود و دائما از داشتههایش در زندگی ناله و شکایت میکند.
خانهای که بر سر آن درگیر هستند مکانی خارقالعاده و مُشرِف به روستا و خلیج است، با پنجرههای بزرگی که از آنها میتوان این مناظر زیبا را تماشا کرد، اما نشاندهندهی آسیبپذیری و در معرض بودن نیز هستند. پُلی را میتوان دید که از خلیج میگذرد و بر روی آن رفت و آمدهای غیرمنتظره و زیادی صورت خواهد گرفت. همسر او، لیلیا (با بازی اِلنا لیادُوا)، در کارخانهی ماهی کارمیکند؛ او طبع سردی دارد و نسبت به لذایذ دنیایی بی میل است که آیندهی خوبی را نوید نمیدهد. این در درحالی است که رُما (با بازی سِرگِئی پوخودِف) پسر نوجوان کولیا، که او را از ازدواج قبلی خود دارد،
شبها دیر به خانه برمیگردد، بادوستانش در کلیسایی متروکه مشروب مینوشند و از وجود لیلیا نیز بیزار است. دیمیتری (با بازی وِلادیمیر وِدُویچِنکوف)، یک دوستی قدیمی از ارتش، که حالا در مسکو وکیل شده است، با کولیا ملاقات میکند تا در مشکلات حقوقیاش به او کمک کند. او پروندهای از فساد شهردار شهر، وَدیم (با بازی رومَن مادیانوف)، جمعآوری کرده است. اما نه دیمیتری و نه کولیا بر میزان فسادی که وَدیم در آن فرو رفته است و تا کجا قرار است به افراطیگری خود ادامه دهد واقف نیستند.
همراه با موسیقی متن ویران کننده فیلیپ گِلاس در صحنههای آغازین و پایانی فیلم، میبینیم که امواج به سنگهای ساحل برخورد میکنند، که شانی از تاثیر متناقض بادهای خنک و دلچسب در دنیای طبیعی و بی رحم نزاع است. زِویاگینتسِف در ابتدا درام و شرایط سخت کولیا را به عنوان کمدی تلخی به نمایش میگذارد. پاشا (با بازی اَلِکسی روزین) و آنجِلا (با بازی آنا اوکولُوا)، دوستان لیلیا، دوشخصیت هستند که در کنار هم ایفای نقش میکنند و وَدیم شخصیتی شبیه به یک کاریکاتور مدام در حال ادا اطوار در آوردن است؛ یک پُرخور دائم الخمر که میخواهد همهی زمینها را ببلعد، یک فرد کینهای که هرکس جرات کند جلویش قد علم کند را نابود میکند. رسیدگی حقوقی بر سر زمین به سرعت توسط قاضی مسئول انجام میشود و با مَستتر شدن آن دوستان و گستردهتر شدن کمدی، مجلس عیش و نوش مضحکی بر پا میشود. اما آنچه از این مجلس عیش و نوش بر میآید چیزی جز بدتر شدن شرایط کولیا و غم انگیزتر شدن زندگی او و اطرافیانش نیست.
کولیا وقتی با دوستش عکسهای قدیمی رهبران شوروی را برای تمرین هدفگیری میچینند از او میپرسد: «اهداف مُعاصِرتَری نداری؟». او با این حرف قصدی دارد. شکست کولیا نتیجهی ناتوانیاش در قبول شکست از نیروهای بسیار قدرتمندتر از خودش است. در این مورد، نیرویی که زندگیاش را خراب میکند، مثل داستان کتاب ایوب، خدا نیست؛ بلکه دولت روسیه به نمایندگی وَدیم است.
حتی مُدِرنیزم مسکو به نمایندگی دیمیتری نیز ثابت میکند که ناکافی، ساده لوحانه و درآخر ظالمانه است. زِویاگینتسِف همه را محکوم میکند: کلیسا، دولت، پلیس و دستگاه قضایی، همه همدست هستند. حتی کولیا و بیصبری، بیعزم و اعتیاد او به نوشیدن الکل نیز از گزند انتقاد در امان نیست، با این وجود نابودی او یک مکافات عمل غیر حق و ناعادلانه است. لِوْایِتان بیشک اثرات رمان بزرگ روسی را درخود دارد، هرچند زِویاگینتسِف برخی صحنههای کلیدی را حذف کرده است.
این محدودیت به معنی نیاز به رمز و رازهای تسلی بخش نیست (این قدرها هم شرایط بد نیست)، بلکه نشانگر کمبود دانش است و به راحتی میتوانیم حدس بزنیم آن کمبودها در کجاست. درواقع، راحتی حدس زدنمان نشان میدهد که چقدر از این دنیا را درک کردهایم. با این همه، کمدی و حس زیبایی شناسی زِویاگینتسِف بدبینی او را تعدیل میکند.
دوربین میخاییل کِریچمَن چشماندازهای باشکوه و شگفت انگیزی را شکار میکند، که زندگیهای زشت، خشن و کوتاه در مقابل آن به نمایش در میآیند. از کارکرد نور در کوهستانها، باران و مهِ شبهجزیره کولا به تاثیرگذارترین شکل استفاده شده است. استخوانهای موجودی عظیم که روی ساحل قرار گرفته اند، در ابتدا ترس از فناپذیری را القا میکند، اما این تصویر در انتهای لِوْایِتان [به معنی موجود عظیم] تسلیبخشتر به نظر میآید، گویی "کوتاهی" زندگیهایمان در واقع جبرانی است برای "زشتی" و "خشونت" دنیایی که در آن زندگی میکنیم.