اگر این گونه بپندارید که مدت اندکی تا مرگ فاصله دارید و سرطان تمام وجودتان را فرا گرفته و در این حال، زندگی متلاشی دارید و امانتی باید بگذارید و این دنیا را ترک کنید، چگونه از این فرصت حداقلی بهره میگیرید؟ اگر یک انسان نه چندان طبیعی بودید و توان احضار روح داشتید، چه میکردید؟
به گزارش «تابناک»، «زیبا / Biutiful» از شاخصترین ساختههای الخاندرو گنزالس ایناریتو کارگردان مطرح مکزیکی است؛ فیلمی که حتی تلفظ و نامش نیز تعمداً توسط کارگردان اشتباه نوشته شده و حاوی نکتهای است. در سال ۲۰۱۰ ایناریتو این اثر ۱۴۷ دقیقهایاش را رونمایی کرد و نشان داد، موفقیتش در ساخت ملودرامهای نفسگیر، محصول نگاههای متفاوت و عمیقی است که او در نوشتن این سناریو به کار بسته و سپس به خوبی در عرصه کارگردانی، بهترین برداشتها را ثبت کرده است.
بر پایه داستان این فیلم، اوکسبال، کلاهبرداری است درگیر با مسائلی اخلاقی، که در کارگاهها و کوچه پس کوچههای تنگ و باریک بارسلون (همان قسمتهایی که در فیلمهای توریستی نشانش نمیدهند) کار میکند. سروکار اوکسیال، بیشتر با قاچاقچیها و واسطههای مواد مخدر سنگالی، کارگران غیرمجاز چینی ـ که در زیرزمینهای نمور عرق میریزند ـ و با قضایای ساخت و ساز غیر قانونی در گورستانی است که پدر خودش هم در آنجا به خاک سپرده شده است.
اما اوکسبال بر خلاف برادر هوچیاش «تیتو» یا همکار حقه بازش، «های»، رفتار محترمانهای با کارگران مهاجر دارد. مهمتر از همه اینکه «اوکسبال» یک مرد خانواده است و گاه با دختر و پسرش، «آنا» و «ماتیو»، با خشونت و غالبا با محبت و مهربانی برخورد میکند، ولی در مورد «مارامبرا»، مادر میخواره بچهها ـ که از او جدا شده ـ گذشت ندارد.
«اوکسبال» حتی در اوج عصبانیت، درک خوبی از طبیعت بشری و دانشی غریزی برای حل کردن مشکلاتش دارد و خوب میداند چگونه با چرب زبانی، بهترینها را از دیگران بیرون بکشد؛ افزون بر اینکه به نظر میرسد در قلمروهایی فراتر از این زندگی مادی سیر میکند و برای آرامش بخشیدن به ماتم زدگانی که عزیزی از دست دادهاند، احضار روح هم میکند (ولی یادتان باشد که «اوکسبال»، این یک کار را خیلی جدی انجام میدهد و فیلم آن را پای یکی دیگر از کلاه برداریهایش نمیگذارد).
وقتی به اوکسبال خبر میرسد سرطان دارد و چند ماهی بیشتر زنده نخواهد بود، ناگهان به خود میآید و با عجله نظم و ترتیبی به زندگی آشفتهاش می دهد؛ اما به استثنای زنی سنگالی که برای مراقبت از بچههایش استخدام میکند، باقی بزرگسالانی که پیرامونش را گرفتهاند، جماعتی بیلیاقت از کار درمیآیند که نمی شود به آنان اعتماد کرد؛ اما در راستای دیگر کارهای ایناریتو و تمایلی که به هر حال به ملودرامهای تقدیرگرایانه دارد، حتی نیتها و کارهای خیر اوکسبال نیز فرجامی تلخ مییابد.
با آنکه زیبا، همچنان بر دیدگاه سیاه ایناریتو از دنیا تکیه دارد، همین که کمتر از کارهای قبلی، روی تقدیر و تلاقی سرنوشت انگشت گذاشته، یک نقطه عطف جدید در زندگی حرفه ایش محسوب میشود. این ملودرام تیره و تار ـ که از امتیاز بازی فوق العاده خاویر باردام نیز برخوردار است ـ به بیننده اجازه میدهد تا آهسته و آرام به درون برزخ خصوصی قهرمانش نقب بزند و با آنکه امکان دارد از لحاظ حسی سیراب نشود، نمیتواند خود را از این ذهنیت رها سازد که با سینماگری بسیار با استعداد روبه روست که در چرخهای تلخ و عبوس گرفتار آمده است.
ایناریتو پس از قطع همکاری پرسر و صدایش با گیلرمو آریاگا، نویسنده فیلمنامه سه فیلم قبلی ایناریتو ـ که خود اکنون در حال ساخت نخستین فیلم سینماییاش است ـ فیلمنامه زیبا را به کمک آرماندو بو، فیلمنامه نویس آرژانتینی تبار و نیکلاس جیاکوبونه نوشته و احتمالا از همین روست که برای اولین بار، دیگر با یک ساختار پیچیده روایی که مشخصه عشقهای سگی و ۲۱گرم و بابل بود، روبه رو نیستیم و به استثنای مقدمه زمزمه گونه، فیلم از آغاز تا پایان، روایت خطی و سرراست دارد؛ با وجود این، سبک فیلم بیهیچ تردید، سبک ایناریتو است که با نوعی تصویرگری کمابیش زمخت، کیفیت ثقیلی به سبک روایی بخشیده و کلا فضایی سنگین پدید آورده که دو ساعت و نیم، وبال گردن بیننده است.
قهرمانی که ایناریتو توصیف میکند یک پدر است؛ پدری به شدت تحت فشار که «خاویر باردام» با بازی فیزیکی و بسیار کنترل شدهاش مشخص میسازد که با وجود کلاههای متضادی که شخصیتش بر سر میگذارد، پیش و بیش از هر چیز یک پدر دوست داشتنی است؛ با آن موهای خاکستری و با نگاهی که هر چه داستان جلوتر میرود گیج و حیرانتر جلوه میکند، به نظر میرسد که باردام علاوه بر فیلم، بار سنگین دنیا را هم بر دوش میکشد. (چنان سنگین، که وقتی گاه نیم لبخندی گوشه لبش ظاهر میشود، احساس میکنیم میتوان دستها را رویش گرفت و گرم شد).
با آنکه فیلم بر موضوع «بررسی شخصیت» متمرکز است، وقتی باردام را رها کرده و تلاش میکند با سایر شخصیتهای فرعی بپردازد، دچار لغزش میشود. در حالی که ۲۱گرم و بابل به یک اندازه به علت ادا و اطوارهای روایتی ستایش شدند و مورد انتقاد قرار گرفتند، ولی «گندگی» سوژهشان، با تأثیرگذاری حسی و عاطفی قابل توجهی منجر میشد که در اینجا به شدیدت نبودش احساس میشود.
گذشته از لحظاتی قشنگ و دلچسب و پایانی هیجان انگیز، فیلم، روی هم رفته خشک و بیروح است و بسیاری از تمهیدهایش برای کشیدن ما به درون روح و جان «اوکسبال»، کاری به جز به بیراهه کشاندن ما انجام نمیدهد.
هم اکنون به دیدن خلاصه ای از این فیلم در «تابناک» بنشینید.