مرگ در بیزمان و مکان چهره نمایان میکند و بیپرده رودررو میشود تا با گامهای تیزتر، پا در سفری نهد که پایانش دور از انتظار نیست و این روایتی است که اینگمار برگمان از ترس از مرگ در فیلم «توت فرنگیهای وحشی» به تصویر کشیده است؛ اثری دیگر از کارگردان شهیر سوئدی که در حکم اثری درخشان در ابعاد گوناگون، همچنان محل توجه است.
به گزارش «تابناک»، از جمله آثاری که به زعم منتقدان، مهمترین فیلم ارنست اینگمار برگمان، کارگردان برجسته سینمای سوئد به شمار میرود و در تاریخ سینما، الگویی برای سینمای جادهای مورد اشاره قرار میگیرد و از نخستین نمونههای درخشان استفاده از جریان سیال ذهن در سینماست، «توت فرنگیهای وحشی / Smultronstället / Wild Strawberries» محصول سال ۱۹۵۷ است.
برگمان در تابستان ۱۹۵۷ و پس از کارگردانی نخستین فیلم تلویزیونیاش، آقای اسلیمان میآید، سر از بیمارستان درآورد. به گفتۀ پزشک روانکارو ـ که بر خلاف تصور همه، برگمان تنها یک بار در عمرش به سراغ او رفته ـ بیش از گرفتاریهای فیزیکی یا مشکلی جدی در سلامتش مشکل او عصبی بود.
در این دوران، وی به چهل سالگی پای گذاشته و رابطهاش با بیبی اندرسون به بنبست رسیده است. اگر از دیدی برگمانی، «بحران» کامل و هجوم افکاری مهارناپذیر دربارۀ معنای زندگی و مرگ اجتناب ناپذیر بود، فیلم از دل این بحران بیرون آمد و بر خلاف بسیاری از آثار برگمان ـ که به نمایش درد بسنده میکنند ـ توت فرنگیها به جستجو پاسخ و تسکین درد میرود.
برگمان کمی پیش از بستری شدن در سفری مشابه سفر ایزاک با اتوموبیل به مناطقی که کودکیاش را در آنجا گذرانده و سالها از آن بیخبر بود، سر زد. فیلمنامه روی تخت بیمارستان و در حالی نوشته شد که او هنوز کسی را برای نقش ایزاک بورگ در ذهن نداشت.
بر پایه داستان این فیلم، پروفسور بورگ (شوستروم) همراه عروسش، ماریانه (تولین) که در زندگی زناشویی با همسرش (بیورنستراند) مشکل دارد، برای دریافت دکترای افتخاری (در پنجاهمین سالگرد فارغالتحصیلیاش از دانشگاه) به لوند میرود. در راه، ابتدا سه جوان، سارا (آندرسون) به همراه دو پسر و سپس زوجی را که با یکدیگر مشاجره دارند، سوار میکنند.
بورگ در طول سفر دچار کابوس میشود و خاطرات خوش و ناخوش گذشته جلو روی او جان میگیرند. (سارا دیگری است که در کودکی دوست میداشته است). پس از مراسم در لوند، به نظر میرسد سارا و دوستانش واقعاً بورگ را دوست دارند. او حالا آرام به خواب میرود.
در طرح روایتی بیست و چهار ساعته فیلم، اشخاصی از پنج نسل ظاهر میشوند، تا برگمان تصویری جامع و کامل از رابطههای انسانی را ارائه دهد. سفر پروفسور بورگ مهربان به سیری درونی برای شناخت و مرور آنچه در گذشته انجام داده است، تبدیل میشود.
رویاروئی بورگ با مرگ، تحولی در شخصیت او پدید میآورد که هراس از ترس را جایگزین رویای زندگی میکند. دقیقاً به همین دلیل فیلم با کابوس او آغاز میشود و با میل او بر خواب و رویابینی پایان مییابد. شوستروم بزرگ در واپسین حضور سینماییاش، تصویری حیرتانگیز از «هراس از مرگ» را ارائه میدهد.
انتخاب ویکتور شوستروم، یکی از آن ایدههای دیوانهواری بود که در آخرین لحظه به سراغ او آمد و در کمال حیرت پاسخ شوستروم نیز مثبت بود. فیلمبرداری از جولای تا آگوست ۱۹۵۷ ادامه پیدا کرد، در حالی که به گفتۀ گونار فیشر، هرگز از اینکه شوستروم تا روز بعد هم زنده بماند اطمینان نداشتند. این مخاطرۀ بزرگ برای برگمان که تابش نور خورشید و سایۀ برگها را بر صورت شوستروم دیده بود، ارزش پافشاری را داشت.
شوستروم که زمانی زیباترین مرد سینمای سوئد خوانده میشد، در توت فرنگیها گسترۀ وسیعی از حالات را در اختیار دوربین گونار فیشر و کلوزآپهای تکاندهندۀ فیلم میگذارد. نتیجۀ تغییرات نور بر صورت او اعجاب آور است: او زمانی چون یخ سرد و چون سنگ سخت به نظر میرسد و زمانی دیگر پیرمردی مهربان؛ گاه در همه اجزای صورتش وحشتی بیپایان از مرگ و تنهایی دیده میشود و گاه آرامشی معنوی و اطمینانی دلگرم کننده؛ او توامان الگویی از شفقت و سنگدلی است. در پایان ایزاک هم نشانهای از زندگی (همچون معنایی که توت فرنگی وحشی در فرهنگ سوئدی دارد) و هم تصویرگر مردی با وسوسۀ همیشگی مرگ.
این فیلم ۹۱ دقیقهای برگمان، همچون دیگر آثارش آکنده از نمادهایی است که هر منتقد، تفسیری متفاوت از آن داشته است. این فیلم سفر تمثیلی از دوران زندگی اوست و اتفاقاً در این سفر میتوان به درون زندگی و عمق ذهن پرسوناژ رفت و از او درک کاملتری پیدا کرد و فضای آرام و ریتم کند فیلم شاید برای هر مخاطبی جذاب نباشد اما بیشک نمیتوان درباره سینمای جدی سخن گفت و طعم توت فرهنگیهای وحشی را نچشید.
هم اکنون به دیدن خلاصه ای از این فیلم در «تابناک» بنشینید.