اگر به جرمی که به آن آگاهی ندارید، متهم باشید و همگان جز شما از آن آگاه باشند، یا به گونهای وانمود کنند که می دانند و در چنین شرایطی مورد قضاوت قرار گیرید، چه واکنشی خواهید داشت؟ اورسن ولز یکی از پیچیدهترین داستانهای کافکا را به تصویر کشیده و در عین حال، اثری آفریده که به قول خودش: «هر چه دلتان می خواهد بگویید؛ اما محاكمه بهترین فیلم من است» و بنابراین نمیتوان دیدن آن را از دست داد.
به گزارش «تابناک»، محاکمه در اصل رمانی از فرانتس کافکاست که نخستین بار در سال ۱۹۲۵ چاپ شد. این کتاب از مشهورترین آثار کافکاست و داستان مردی است که به دست حاکمی بیرون از صحنه و غیر قابل دسترسی و به جرمی که هرگز ماهیتش نه برای خواننده و نه برای خودش مشخص نمیشود، دستگیر و مجازات میشود.
حالا فکرش را بکنید، یک بار شما را به اتهامی دستگیر کنند و شما در راه بازداشتگاه از اتهام خود خبر نداشته باشید. در این صورت انبوهی از فکرها به ذهنتان میرسد تا اینکه به بازداشتگاه برسید و دلیل اتهامتان را بدانید. شخصیت اصلی داستان محاکمه، اما تا پایان فیلم نمیفهمد به چه اتهامی بازداشت شده است.
بنابراین درک فضای ذهنی جوزف کی و آشوبی که در سرش به پا شده، چندان دست یافتنی نیست. کافکا در رمانش این فضا را به زیبایی ترسیم میکند. وی همچنین در این اثر، جهان ابزوردی را ترسیم میکند که در آن هیچ چیز با دلایلی که ما برای دنیای دارای معنا متصوریم، انجام نمیشود.
در «محاکمه» جهان پیرامون جوزف کی، نه تنها نسبت به او بلکه در ارتباط با همه اعضای سازندهاش پوچ و بیمعنا رفتار میکند. سیستم قضاوتی که کافکا آن را نقد میکند، نمونهای هدایت شده از جهان مدرن است؛ نمونهای از معناباختگی انسان معاصر در وضعیتی بحران زده که مرزهای بین امر واقعی و غیرواقعی از بین میرود.
رویکرد جبراندیشانه کافکا در آثارش همیشه برجسته بوده است؛ چه در «مسخ» که سامسا، شخصیت اصلی داستان، صبح که از خواب بیدار میشود، متوجه میشود به سوسک تبدیل شده و چه در محاکمه که جوزف کی بدون دلیل محاکمه و محکوم به مرگ میشود. انسان در برابر جبری قرار گرفته که بسیار قویتر از اراده اوست. در واقع داستانهای کافکا از جایی آغاز میشوند که جبر بر اراده انسانی پیروز شده است.
اما در داستان محاکمه، این ایده که جبر در دنیای معاصر محصول ارادههاست، به خوبی نشان داده شده است. هیچ گاه کسی نمیفهمد که جوزف کی به چه اتهامی بازداشت شده است؛ هرچند در طول فیلم، رفتار برخی از شخصیتها به گونهای است که انگار میدانند چه اتهامی متوجه جوزف کی است، در حقیقت آنها شخصیتهایی هستند که میدانند در دنیایی که در آن زندگی میکنند، هیچ اختیاری ندارند.
پس از مرگ کافکا، ماکس برود دوست و فعال ادبیاش، نوشتهها را برای چاپ آماده کرد تا دستمایه ساخت فیلم محاکمه در سال ۱۹۶۲ توسط اورسن ولز شود و البته نسخه دیگری از محاکمه نیز در سال ۱۹۹۳ ساخته شود؛ هرچند همچنان بهترین فیلم ساخته شده بر پایه این رمان کافکا، همان اثر اورسن ولز است که خود نیز تاکید دارد بهترین فیلمش است و این دفاع جانانه نیز بیدلیل نیست، زیرا به خوبی مخاطب را اسیر خویش میسازد.
اقتباس سینمایی از آثار درخشان ادبی، یکی از دل مشغولیهای فیلم سازان بزرگ بوده است؛ اما قطعاً اقتباس از آثار نویسندگانی چون کافکا، بسیار دشوار و حتی ناشدنی به نظر میرسد. ساخت فیلمی بر پایه یکی از آثار کافکا با این شرط که ویژگیهای کافکایی اثر حفظ شود، آرزو بزرگی بود که اورسن ولز برای تحقق آن تلاش کرد.
در حالی که تبدیل فضای ذهنی داستانی مثل «محاکمه / The Trial» به تصویر، دشواریهای خاص خودش را داشت، ولز کوشید با خلق فضاهای مبهم، این ویژگی را در اثرش بازنمایی کند. یکی از مهمترین ابزارهای ولز در فیلم «محاکمه» کنتراست رنگهای سیاه و سفید و استفاده از سایه برای نشان دادن تردیدها و عدم قطعیتها است.
در یکی از صحنههای فیلم، وقتی جوزف کی پس از آگاهی از بازداشت خود در محل کار حاضر میشود، او را در نمایی متوسط در میان انبوهی از کارمندانی میبینیم که پشت میزشان مشغول کارند. این تصویر، استعارهای از، از بین رفتن فردیت انسانها در دنیای معاصر. فردیت و هویت انسانها در دنیای کافکا، برگرفته از عواملی است که آنقدر پیچیده و تأثیرگذارند که قابل شناسایی نیستند. به همین علت است که در فیلم جوزف کی هیچ گاه متوجه نمیشود چه کسانی و به چه انگیزهای او را متهم کردهاند!
صحنهپردازی در فیلم «محاکمه»، نقش مهمی در کافکایی کردن آن دارد. مکانها چندان آراسته نشدهاند. سادگی صحنه آرایی در کنار ترکیبی که از دو رنگ سیاه و سفید داده میشود و همچنین نقش پررنگ سایه، دست به دست هم میدهد تا فضایی سرشار از اضطراب و ایهامی که ناشی از معنا باختگی است در فیلم پدید آید؛ فضایی که به دنیای کافکایی بسیار نزدیک است.
هم اکنون تماشای خلاصه ای از فیلم «محاکمه» را از دست ندهید.